فیک«دختر کوچولوی من»فصل دو part 23
دکتر: بذار روی ۳۰۰!(دوباره شوک میده)
پرستار: بیمار برگشت!(با خوشحالی)
دکتر:(نفس عمیق میکشه)
ات:(یهو بیدار میشه و شروع میکنه نفس نفس زدن)
پرستار: خانمه کیم حالتون خوبه؟
ات: بابام!(با پریشونی و بغض)
پرستار: ببخشید؟!
ات: اون بابام بود!…
دکتر: بهش ارام بخش ترزیق کنید…نیاز به استراحت داره..
پرستار: چشم…خانم کیم لطفا اروم باشید و دراز بکشید…باید بهتون دارو تزریق کنم…
ات: با…باشه(با بی حواسی)
پرستار: خیلی ممنونم….تموم شد!لطفا استراحت کنید…اگه چیزی لازم داشتید دکمه کنار تختون رو فشار بدید(با لبخند)
ات:(سرشو به نشونه ی باشه تکون میده)
چند ساعت بعد:
راوی:
پرستار برای دادن غذا به ات وارد اتاق میشه…اونو کم کم از خواب بیدار میکنه تا بهش دارو هاشو بده و بعدش غذا بخوره…
پرستار: خب عزیزم…دارو هات همینا بود…باید یکم غذا بخوری
ات: حالش چطوره؟
پرستار: ببخشید کیو دارید میگید؟
ات: بیماری که همراه من بود..!
پرستار: راستش بهتره بعدا درموردش صحبت کنیم
ات: لطفا بهم بگید
پرستار: اون هنوزم توی کماعه…یه شیشه داخل شکمش فرو رفته بود و معده و کلیشو خراش داده بود اما با موفقیت درش اوردیم…سه تا از دنده هاش شکسته بودن اما جوش دادیم…و کتف سمت چپشون هم شکسته بود…
ات: اون…اینهمه اسیب دیده؟(خیلی اروم و با گریه)
پرستار: لطفا اروم باشید ممکنه دوباره شوک عصبی بهتون وارد شه
ات: برام مهم نیست…!چجوری اون الان تو کماعه…
خبرنگار:(به زور از بادیگار های دم در عبور میکنن و میان داخل)
پرستار: خواهش میکنم ایشون حالشون خوب نیست…لطفا برید بیرون
خبرنگار: خانمه کیم ات شما قبول میکنید که این تصادف برای پوشش دهی شایعه قراره شما مثل یک تصادف ساختگی بوده؟
ات: چی؟(با بیحالی)
خبرنگار: ایا شما واقعا با بازیگر سو هه جو در رابطه هستید؟
ات: سو هه جو؟نه من باهاش قرار نمیزارم…قرار نمیزارم دست از سرم بردارید!(با گریه)
پرستار: خواهش میکنم برید بیرون…(هلشون میده بیرون درو میبنده)
ات:(مدام گریه میکنه)
چند دقیقه بعد:
(یه نفر با استرس وارد اتاق میشه)
هه جو: ات حالت خوبه؟من…من نمیخواستم اون شایعه برامون به وجود بیاد
ات:…..
هه جو: ات از دست من ناراحت نباش(دست ات رو میگیره)
ات:(یهو از جاش بلند میشه)
پرستار: خانمه کیم لطفا بشینید…!
ات: سو هه جو!تو برای من اهمیتی نداری که بخوام از دستت ناراحت باشم…لط…لطفا ازینجا برو…اینا همش تقصیر توعه…الان واقعا نمیخوام ببینمت…(با داد و گریه)
هه جو: من فقط نگرانت بودم..
ات: نگرانم نباش!…نمیخوام نگرانم باشی!(با داد)
هه جو: ات من چیکار کردم که انقدر از دستم عصبی ای؟(با یکم داد)
ات: هه جو تو باعث شدی اون اسیب ببینه…اگه شایعه قرار من با تو پخش نمیشد همچین اتفاقی نمیوفتاد..!ازینجا گمشو!(با داد)
نمیدونم چرا ولی به عنوان نویسنده میخوام هه جو بیارم تو داستان😔😂
پرستار: بیمار برگشت!(با خوشحالی)
دکتر:(نفس عمیق میکشه)
ات:(یهو بیدار میشه و شروع میکنه نفس نفس زدن)
پرستار: خانمه کیم حالتون خوبه؟
ات: بابام!(با پریشونی و بغض)
پرستار: ببخشید؟!
ات: اون بابام بود!…
دکتر: بهش ارام بخش ترزیق کنید…نیاز به استراحت داره..
پرستار: چشم…خانم کیم لطفا اروم باشید و دراز بکشید…باید بهتون دارو تزریق کنم…
ات: با…باشه(با بی حواسی)
پرستار: خیلی ممنونم….تموم شد!لطفا استراحت کنید…اگه چیزی لازم داشتید دکمه کنار تختون رو فشار بدید(با لبخند)
ات:(سرشو به نشونه ی باشه تکون میده)
چند ساعت بعد:
راوی:
پرستار برای دادن غذا به ات وارد اتاق میشه…اونو کم کم از خواب بیدار میکنه تا بهش دارو هاشو بده و بعدش غذا بخوره…
پرستار: خب عزیزم…دارو هات همینا بود…باید یکم غذا بخوری
ات: حالش چطوره؟
پرستار: ببخشید کیو دارید میگید؟
ات: بیماری که همراه من بود..!
پرستار: راستش بهتره بعدا درموردش صحبت کنیم
ات: لطفا بهم بگید
پرستار: اون هنوزم توی کماعه…یه شیشه داخل شکمش فرو رفته بود و معده و کلیشو خراش داده بود اما با موفقیت درش اوردیم…سه تا از دنده هاش شکسته بودن اما جوش دادیم…و کتف سمت چپشون هم شکسته بود…
ات: اون…اینهمه اسیب دیده؟(خیلی اروم و با گریه)
پرستار: لطفا اروم باشید ممکنه دوباره شوک عصبی بهتون وارد شه
ات: برام مهم نیست…!چجوری اون الان تو کماعه…
خبرنگار:(به زور از بادیگار های دم در عبور میکنن و میان داخل)
پرستار: خواهش میکنم ایشون حالشون خوب نیست…لطفا برید بیرون
خبرنگار: خانمه کیم ات شما قبول میکنید که این تصادف برای پوشش دهی شایعه قراره شما مثل یک تصادف ساختگی بوده؟
ات: چی؟(با بیحالی)
خبرنگار: ایا شما واقعا با بازیگر سو هه جو در رابطه هستید؟
ات: سو هه جو؟نه من باهاش قرار نمیزارم…قرار نمیزارم دست از سرم بردارید!(با گریه)
پرستار: خواهش میکنم برید بیرون…(هلشون میده بیرون درو میبنده)
ات:(مدام گریه میکنه)
چند دقیقه بعد:
(یه نفر با استرس وارد اتاق میشه)
هه جو: ات حالت خوبه؟من…من نمیخواستم اون شایعه برامون به وجود بیاد
ات:…..
هه جو: ات از دست من ناراحت نباش(دست ات رو میگیره)
ات:(یهو از جاش بلند میشه)
پرستار: خانمه کیم لطفا بشینید…!
ات: سو هه جو!تو برای من اهمیتی نداری که بخوام از دستت ناراحت باشم…لط…لطفا ازینجا برو…اینا همش تقصیر توعه…الان واقعا نمیخوام ببینمت…(با داد و گریه)
هه جو: من فقط نگرانت بودم..
ات: نگرانم نباش!…نمیخوام نگرانم باشی!(با داد)
هه جو: ات من چیکار کردم که انقدر از دستم عصبی ای؟(با یکم داد)
ات: هه جو تو باعث شدی اون اسیب ببینه…اگه شایعه قرار من با تو پخش نمیشد همچین اتفاقی نمیوفتاد..!ازینجا گمشو!(با داد)
نمیدونم چرا ولی به عنوان نویسنده میخوام هه جو بیارم تو داستان😔😂
۲۵.۸k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.