➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑⁴⁵
_سو...سو...سوبین تویی!
هیچی نگفت پرتم کرد رو مبل اومد سمتم دیگه فهمیدم میخواد چه گوهی بخوره روم خوابید خیلی سنگین بود چاقوی روی میز رو برداشتم و فرو کردم تو رونش و با پا پرتش کردم پایین کیفمو برداشتم و رفتم بیرون در حیاط و باز کردم و دویدم بیرون همینطور میدویدم ... دیگه خیلی از خونه دور شده بودم وایسادم و یه نفس عمیق کشیدم از تو کیفم یه بطری آب معدنی در اووردم و چند قلوپ ازش خوردم بارون خیلی خیلی شدید بود بلاخره یه جایی پیدا کردم زیر پل بودم درسته جای خوبی نبود اما فقط میخواستم در امان باشم یکم میمونم و فردا میرم یجایی رو پیدا میکنم ... سرمو تکیه دادم به پشتم دیواره پل چشمامو بستم و خوابم برد...بیدار که شدم بارون بند اومده بود و خورشید بیرون اومده بود بلند شدم با پولی که جونگ کوک به حسابم ریخته بود میتونستم یه خونه بخرم بلند شدم زنگ زدم به تاکسی و سوار شدم جلوی یه بنگاهی که صاحبشو از قبل می شناختم پیاده شدم وارد بنگاه شدم
_سلام اجوشی
_سلام دخترم...تو چقد آشنایی نکنه...تو همون سویون کوچولوی خودمون نیستی!
_چرا خودمم اجوشی
_عهههه یه سری به ماهم بزن ببین چقدر بزرگ شدههه
_سرم شلوغ بود اجوشی نتونستم بیام
_خب حالا که اومدی حتما کاری داری
_عا اره یه خونه میخواستم یه خونه واسه یه نفر
_یه خونه خوب دارم برات دخترم فقط باید فردا بیای بریم دیدنش
_عا... اجوشی من باید همین امروز برم
_خب...مشکلی نیست میریم میبینمش
_کامسامنیداا
سوار ماشین اجوشی شدیم و رفتیم به یه ساختمون ساختمون شیک و بزرگی بود درست توی مرکز شهر
_خب پیاده شو دخترم
پیاده شدم و درو پشتم بستم وارد ساختمان شدیم و سوار آسانسور شدیم و اجوشی زد روی طبقه ۳۴
_خب این ساختمون همش پر شده بجز طبقه آخرش خب
_عاااا
_خونه های شیکی داریم طبقه آخر بهترین خونه ست خب چون طبقه آخره دوتا طبقه تو یه اتاقه...میگیری چی میگم؟
_عاره
آسانسور وایساد و پیاده شدیم رفتیم سمت اتاق اجوشی درو باز کرد و وارد شدیم
_واااااایو ایول عجب خونه ای
هیچی نگفت پرتم کرد رو مبل اومد سمتم دیگه فهمیدم میخواد چه گوهی بخوره روم خوابید خیلی سنگین بود چاقوی روی میز رو برداشتم و فرو کردم تو رونش و با پا پرتش کردم پایین کیفمو برداشتم و رفتم بیرون در حیاط و باز کردم و دویدم بیرون همینطور میدویدم ... دیگه خیلی از خونه دور شده بودم وایسادم و یه نفس عمیق کشیدم از تو کیفم یه بطری آب معدنی در اووردم و چند قلوپ ازش خوردم بارون خیلی خیلی شدید بود بلاخره یه جایی پیدا کردم زیر پل بودم درسته جای خوبی نبود اما فقط میخواستم در امان باشم یکم میمونم و فردا میرم یجایی رو پیدا میکنم ... سرمو تکیه دادم به پشتم دیواره پل چشمامو بستم و خوابم برد...بیدار که شدم بارون بند اومده بود و خورشید بیرون اومده بود بلند شدم با پولی که جونگ کوک به حسابم ریخته بود میتونستم یه خونه بخرم بلند شدم زنگ زدم به تاکسی و سوار شدم جلوی یه بنگاهی که صاحبشو از قبل می شناختم پیاده شدم وارد بنگاه شدم
_سلام اجوشی
_سلام دخترم...تو چقد آشنایی نکنه...تو همون سویون کوچولوی خودمون نیستی!
_چرا خودمم اجوشی
_عهههه یه سری به ماهم بزن ببین چقدر بزرگ شدههه
_سرم شلوغ بود اجوشی نتونستم بیام
_خب حالا که اومدی حتما کاری داری
_عا اره یه خونه میخواستم یه خونه واسه یه نفر
_یه خونه خوب دارم برات دخترم فقط باید فردا بیای بریم دیدنش
_عا... اجوشی من باید همین امروز برم
_خب...مشکلی نیست میریم میبینمش
_کامسامنیداا
سوار ماشین اجوشی شدیم و رفتیم به یه ساختمون ساختمون شیک و بزرگی بود درست توی مرکز شهر
_خب پیاده شو دخترم
پیاده شدم و درو پشتم بستم وارد ساختمان شدیم و سوار آسانسور شدیم و اجوشی زد روی طبقه ۳۴
_خب این ساختمون همش پر شده بجز طبقه آخرش خب
_عاااا
_خونه های شیکی داریم طبقه آخر بهترین خونه ست خب چون طبقه آخره دوتا طبقه تو یه اتاقه...میگیری چی میگم؟
_عاره
آسانسور وایساد و پیاده شدیم رفتیم سمت اتاق اجوشی درو باز کرد و وارد شدیم
_واااااایو ایول عجب خونه ای
۲۲.۷k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.