روزگار روانی
پارت۱۲
که یهو دیدم از اون طرف تهیونگ داره میاد
تعیونگ:خانوم کیم کجا میری
ات:به تو ربطی نداره
تهیونگ:من شوهرتم(داد)
ات:وقتی که داشتی زنتو میکشتی باید میگفتی من شوهرشم (آخرش داد)
ات:حالا هم برو الان داداشم میاد
تهیونگ:داداشت هه بیا بریم ات
ات:نمیام کیم تهیونگ
تهیونگ:باشه
کوک اومد داشتم میرفتم پیشش که یهو دیدم رو هوا نگاه کردم که دیدم تهیونگ بود منو بغل کرده بود داشت میبردم سمت ماشینش
ات:ولم کن ولم کن(داد و تهیونگ میزنه)
ات:میگم ولم کن کوککک(داد)
تهیونگ:الکی داد نزن کسی کمکت نمیکنه
کوک:ات (میاد سمتش که بادیگاردای تهیونگ میگیرنش)
بردم تو ماشین حرکت کرد
ات:نگه دار نگه داره میگم (داد)
تهیونگ:ساکت شو
ات:میگم نگه دار قاتل(داد)
تهیونگ: مواظب حرف زدنت باش(داد)
ات:نگه نمیداری اره (در ماشین باز میکنه)
ات:نگه دار قاتل(داد)
نگه داشت اومد پایین و اومد سمت منو و دست منو گرفت آوردم بیرون
تهیونگ:چیه چیکار میخوای بکنی
ات:هه چیکار میرم
تهیونگ:ات چقدر باید بهت بگم من اون کارو نکردم (آخرش داد)
ات:پس اون یارو چی که بهت زنگ زد ها
تهیونگ:ات میگم من نبودم الان هر چیزی میشه درست کرد صدا کاری ندارم باور کن من نبودم چرا باید بکشمت وقتی آنقدر عاشقتم (داد)
ات:من دیگه بهت اعتماد ندارم
تهیونگ:چه داشته باشی چه نداشته باشی تو با من میای
ات:باش
رفتم اون طرف تر و دستمو تکون دادم تا تاکسی بگیرم تاکسی وایستا رفتم بشینم که تهیونگ اومد دستمو گرفت و
تهیونگ:این خانوم جایی نمیره ممنون
تاکسی رفت و تهیونگ دستمو گرفت و کشون سمت ماشین و نشوندم و سوار شد حرکت کرد تو مسیر راه همش به این فکر میکردم که چجوری فرار کنم رسیدیم عمارت رفتم تو هه فکر کردی فرار کار سختیه نه آقای کیم رفتم توی اتاق مهمان دوست نداشتم ببینمش رفتم و در رو قفل کردم من تمام راه های این عمارت حفظم فرار که کاری نداره رفتم گوشیم بردارم هر چقدر گشتم نبود که یادم اومد توی بیمارستان گذاشتمش و یادم رفت بردارم آخ ات آخ ات تو اون اتاق یه پنجره بود رفتم نگاه کردم کهههه دیدم نه فرار اونقدرام آسون نیست خیلی ارتفاع داره اگه بپرم قطعا میمیرم بیخیال شدم فعلا امروز اینجا هستم ولی قطعا فردا میرم
فلش فروارد یک هفته
ویو ات
......
که یهو دیدم از اون طرف تهیونگ داره میاد
تعیونگ:خانوم کیم کجا میری
ات:به تو ربطی نداره
تهیونگ:من شوهرتم(داد)
ات:وقتی که داشتی زنتو میکشتی باید میگفتی من شوهرشم (آخرش داد)
ات:حالا هم برو الان داداشم میاد
تهیونگ:داداشت هه بیا بریم ات
ات:نمیام کیم تهیونگ
تهیونگ:باشه
کوک اومد داشتم میرفتم پیشش که یهو دیدم رو هوا نگاه کردم که دیدم تهیونگ بود منو بغل کرده بود داشت میبردم سمت ماشینش
ات:ولم کن ولم کن(داد و تهیونگ میزنه)
ات:میگم ولم کن کوککک(داد)
تهیونگ:الکی داد نزن کسی کمکت نمیکنه
کوک:ات (میاد سمتش که بادیگاردای تهیونگ میگیرنش)
بردم تو ماشین حرکت کرد
ات:نگه دار نگه داره میگم (داد)
تهیونگ:ساکت شو
ات:میگم نگه دار قاتل(داد)
تهیونگ: مواظب حرف زدنت باش(داد)
ات:نگه نمیداری اره (در ماشین باز میکنه)
ات:نگه دار قاتل(داد)
نگه داشت اومد پایین و اومد سمت منو و دست منو گرفت آوردم بیرون
تهیونگ:چیه چیکار میخوای بکنی
ات:هه چیکار میرم
تهیونگ:ات چقدر باید بهت بگم من اون کارو نکردم (آخرش داد)
ات:پس اون یارو چی که بهت زنگ زد ها
تهیونگ:ات میگم من نبودم الان هر چیزی میشه درست کرد صدا کاری ندارم باور کن من نبودم چرا باید بکشمت وقتی آنقدر عاشقتم (داد)
ات:من دیگه بهت اعتماد ندارم
تهیونگ:چه داشته باشی چه نداشته باشی تو با من میای
ات:باش
رفتم اون طرف تر و دستمو تکون دادم تا تاکسی بگیرم تاکسی وایستا رفتم بشینم که تهیونگ اومد دستمو گرفت و
تهیونگ:این خانوم جایی نمیره ممنون
تاکسی رفت و تهیونگ دستمو گرفت و کشون سمت ماشین و نشوندم و سوار شد حرکت کرد تو مسیر راه همش به این فکر میکردم که چجوری فرار کنم رسیدیم عمارت رفتم تو هه فکر کردی فرار کار سختیه نه آقای کیم رفتم توی اتاق مهمان دوست نداشتم ببینمش رفتم و در رو قفل کردم من تمام راه های این عمارت حفظم فرار که کاری نداره رفتم گوشیم بردارم هر چقدر گشتم نبود که یادم اومد توی بیمارستان گذاشتمش و یادم رفت بردارم آخ ات آخ ات تو اون اتاق یه پنجره بود رفتم نگاه کردم کهههه دیدم نه فرار اونقدرام آسون نیست خیلی ارتفاع داره اگه بپرم قطعا میمیرم بیخیال شدم فعلا امروز اینجا هستم ولی قطعا فردا میرم
فلش فروارد یک هفته
ویو ات
......
۵.۵k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.