میراث ابدی۲ 💜پــارت۳۰💜 کپ👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــ خیلی پررویی.
رائون: همه میدونن خوبه تو هم فهمیدی.
ــ من ازت بزرگم چطور مفرد صدام میکنی؟
رائون: ما بین هم اینطور چیزا نداریم مشکلی داری تحمل کن.
یوکی: رائونننن.
بکهیون: بابا بیایید بریم. از کنارمون جم نمیخورید اینطوری هانمین نمیتونه بهتون نزدیک بشه.
یوکی: باشه.
از این دختره خوشم نمیاد. خیلی پروعه. وارد جشن شدیم. هانمین خیره نگامون میکرد. خیلی عوضیه این پسره. سنی هم نداره ها اما فکرای بزرگتر از خودشو داره. به جمع جوونای خودمون ملحق شدیم. البته چه جمعی فقط از کار حرف میزدن. نامجونم معلوم بود از دستشسون خسته شده منو بکهیون خنده آرومی به حالت چهرش کردیم که بهمون چشم غره رفت. مینهووا اومد نزدیک...........
مینهووا: دخترا کین؟
بکهیون: خواهرم یوکی و خواهر اون وو رائون. دخترا ایشونم پرنسس مینهووا هستن.
دخترا به مینهووا احترام گذاشتن. مینهووا دخترا را برداشت برد یه جای دیگه تا باهم زیاد آشنا بشن. این بوگوم خیلی نامرده. لوس...........
ــ بوگوم؟
بوگوم: چندش. این چطور صدا زدنیه؟
ــ خیلی نامردی چرا یهو رفتارت با من عوض شد؟
بوگوم: جانگکوک تو خیلی بیخیالیا.
ــ چرا؟
بوگوم: من به فکر نقشه هستم برای بریدن بیخشون.
ــ خب چیکار کنم؟ من که هیچی از سیاست نمیدونم.
بوگوم: خاک تو سرت.
نامجون: دمورد چه نقشه ای؟
بکهیون: آره راست میگه.
بوگوم: الان نمیشه بعدا مفصل براتون میگیم.
باشه ای گفتن. اطرافو نگاه کردم. هانمین باز خیره داشت دخترا را نگاه میکرد. از دست این پسره. نمیدونم پدر تا کی میخواد اینا را تو قصر نگه داره. این باعث ننگه تا خیر. تا شب جشنو یجوری گذروندیم. تک یون نیومده بود رفته بود به مرز. رو تختم دراز کشیدم.............
سانشی: عالیجناب باید لباساتونو عوض کنید.
ــ ول کن. فقط بزار بخوابم.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
ــ خیلی پررویی.
رائون: همه میدونن خوبه تو هم فهمیدی.
ــ من ازت بزرگم چطور مفرد صدام میکنی؟
رائون: ما بین هم اینطور چیزا نداریم مشکلی داری تحمل کن.
یوکی: رائونننن.
بکهیون: بابا بیایید بریم. از کنارمون جم نمیخورید اینطوری هانمین نمیتونه بهتون نزدیک بشه.
یوکی: باشه.
از این دختره خوشم نمیاد. خیلی پروعه. وارد جشن شدیم. هانمین خیره نگامون میکرد. خیلی عوضیه این پسره. سنی هم نداره ها اما فکرای بزرگتر از خودشو داره. به جمع جوونای خودمون ملحق شدیم. البته چه جمعی فقط از کار حرف میزدن. نامجونم معلوم بود از دستشسون خسته شده منو بکهیون خنده آرومی به حالت چهرش کردیم که بهمون چشم غره رفت. مینهووا اومد نزدیک...........
مینهووا: دخترا کین؟
بکهیون: خواهرم یوکی و خواهر اون وو رائون. دخترا ایشونم پرنسس مینهووا هستن.
دخترا به مینهووا احترام گذاشتن. مینهووا دخترا را برداشت برد یه جای دیگه تا باهم زیاد آشنا بشن. این بوگوم خیلی نامرده. لوس...........
ــ بوگوم؟
بوگوم: چندش. این چطور صدا زدنیه؟
ــ خیلی نامردی چرا یهو رفتارت با من عوض شد؟
بوگوم: جانگکوک تو خیلی بیخیالیا.
ــ چرا؟
بوگوم: من به فکر نقشه هستم برای بریدن بیخشون.
ــ خب چیکار کنم؟ من که هیچی از سیاست نمیدونم.
بوگوم: خاک تو سرت.
نامجون: دمورد چه نقشه ای؟
بکهیون: آره راست میگه.
بوگوم: الان نمیشه بعدا مفصل براتون میگیم.
باشه ای گفتن. اطرافو نگاه کردم. هانمین باز خیره داشت دخترا را نگاه میکرد. از دست این پسره. نمیدونم پدر تا کی میخواد اینا را تو قصر نگه داره. این باعث ننگه تا خیر. تا شب جشنو یجوری گذروندیم. تک یون نیومده بود رفته بود به مرز. رو تختم دراز کشیدم.............
سانشی: عالیجناب باید لباساتونو عوض کنید.
ــ ول کن. فقط بزار بخوابم.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
۱۱.۵k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.