چند پارتی (وقتی دخترتون میشنوه.... ) پارت ۱
#لینو
#استری_کیدز
وقتی دوتا بچه دارید (پسر و دختر) ولی اون از دخترت خوشش نماد و سر همین دعوا میکنید و دخترتون میشنوه
_ آه...بس کن ا.ت..خودت هم میدونی اون فقط دردسر درست میکنه...
پوفی از کلافگی کشیدی
+ مینهویااا...اون بچست
لینو صداش رو بالا برد
_ تا کی قراره بچه بمونهههه؟...اینکه همش گند میزنه به کارام ، ربطی به بچه بودنش ندارهههه
+ آه...مینهو...اینقدر بهش گیر نده...
پوزخند عصبی میزنه
+ هی...مثل اینکه اون دخترته...
_ من دختری مثل اونو نمیخوام
با حرفی که زد تعجب کردی...لینو زیاد از کار های دخترتون عصبی میشد ولی اینکه همچین حرفی بزنه..برای اولین بار بود...
+ مینهویاا...معلومه چی میگی ؟
_ نمیفهمییی ؟...اون فقط دردسر درست میکنه...من همچین دختری نمیخوامممم
از رفتار و حرفاش عصبی شدی که در اتاق آروم باز شد...
هم تو و هم لینو نگاهتون رو به دخترک ۹ سالتون که از لای در....با چشمای اشکی بهتون نگاه میکرد...دادین
+ سوجین...
میخواستی به سمتش بری که یک قدم عقب رفت و نگاه اشک آلود و مظلومش رو به لینو داد...
÷ ب...ببخشید که...ب..بدنیا اومدم
با این حرفش هم تو و هم لینو شوکه شدین..
_ س...سوجین
دخترک گریه هاش شدت گرفت و بدون اینکه به پدر و مادرش اجازه ی حرف زدن بده...بدو بدو از اونجا رفت...
لینو با نگرانی دنبال دختر راه افتاد که فهمید..دخترک از خونه خارج شده...
شب بود و بارون شدیدی هم میبارید و همین باعث میشد لینو بیشتر از قبل نگران و ترسیده بشه...
بهت نگاهی انداخت
_ تو همینجا بمون...پیداش میکنم نگران نباش
آروم همینطور که تمام وجودت پر از نگرانی بود سرت رو تکون دادی که مینهو کت چرمش رو به سرعت از روی مبل برداشت و از خونه خارج شد...
#استری_کیدز
وقتی دوتا بچه دارید (پسر و دختر) ولی اون از دخترت خوشش نماد و سر همین دعوا میکنید و دخترتون میشنوه
_ آه...بس کن ا.ت..خودت هم میدونی اون فقط دردسر درست میکنه...
پوفی از کلافگی کشیدی
+ مینهویااا...اون بچست
لینو صداش رو بالا برد
_ تا کی قراره بچه بمونهههه؟...اینکه همش گند میزنه به کارام ، ربطی به بچه بودنش ندارهههه
+ آه...مینهو...اینقدر بهش گیر نده...
پوزخند عصبی میزنه
+ هی...مثل اینکه اون دخترته...
_ من دختری مثل اونو نمیخوام
با حرفی که زد تعجب کردی...لینو زیاد از کار های دخترتون عصبی میشد ولی اینکه همچین حرفی بزنه..برای اولین بار بود...
+ مینهویاا...معلومه چی میگی ؟
_ نمیفهمییی ؟...اون فقط دردسر درست میکنه...من همچین دختری نمیخوامممم
از رفتار و حرفاش عصبی شدی که در اتاق آروم باز شد...
هم تو و هم لینو نگاهتون رو به دخترک ۹ سالتون که از لای در....با چشمای اشکی بهتون نگاه میکرد...دادین
+ سوجین...
میخواستی به سمتش بری که یک قدم عقب رفت و نگاه اشک آلود و مظلومش رو به لینو داد...
÷ ب...ببخشید که...ب..بدنیا اومدم
با این حرفش هم تو و هم لینو شوکه شدین..
_ س...سوجین
دخترک گریه هاش شدت گرفت و بدون اینکه به پدر و مادرش اجازه ی حرف زدن بده...بدو بدو از اونجا رفت...
لینو با نگرانی دنبال دختر راه افتاد که فهمید..دخترک از خونه خارج شده...
شب بود و بارون شدیدی هم میبارید و همین باعث میشد لینو بیشتر از قبل نگران و ترسیده بشه...
بهت نگاهی انداخت
_ تو همینجا بمون...پیداش میکنم نگران نباش
آروم همینطور که تمام وجودت پر از نگرانی بود سرت رو تکون دادی که مینهو کت چرمش رو به سرعت از روی مبل برداشت و از خونه خارج شد...
۳۱.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.