زندگی هینورامی پارت ۵
تانجیرو:صدات برام آشناس قبلا با هم صحبت کردیم؟
هینورامی:نه هیچوقت،چه طور؟
تانجیرو:احساس کردم این صدا رو جایی شنیدم عجیبه...
یک دفعه تانجیرو یه چیزی یادش میاد...
یک دختر و یک پسر که از یک نسل هستند،هم دیگر را نخواهند شناخت..برگزیده ها(با صدای هینورامی)
تانجیرو قبلا این حرفا بهش الهام شده بود و الان یادش اومد..
تانجیرو:ولش کن چیز مهمی نیست،می گم رابطه ی خوبی با تومیوکا سان نداری مگه نه؟
هینورامی:راستش رو بخوای نه..ولی امیدوارم که بتونم هاشیرا شم تا بهم افتخار کنه.
تانجیرو:شما دو تا از یه مادر نیستین؟درسته؟
هینورامی:نه...اصلا با هم نسبتی نداریم،وقتی نوزاد بودم من رو پیدا کرد و بزرگم کرد و اسمم رو گذاشت هینورامی،معلوم نیست من متعلق به چه خانواده ای هستم،ولی گیو نمی زاره من حس قریبی کنم...
تانجیرو:نمی خوام فضولی کنم...ولی برای همینه که خودت رو تومیوکا معرفی نمی کنی؟
هینورامی:آره....
بعد تانجیرو و هینورامی برای تشکر میرن به سمت خونه ی اوروکوداکی...
هینورامی:روزتون بخیر استاد
اوروکوداکی:روز بخیر...دفعه قبل که اومدی نشناختمت،هینورامی
تانجیرو:اوروکوداکی سان...شما می شناسیدش؟
اوروکوداکی:تو همون بچه ای هستی که گیو با خودش آورد،چطوری نشناختمت
هینورامی:ازتون ممنونم استاد،ممنونم که وقتی بچه بودم از من مراقبت کردین...تا وقتی برادرم از آزمون برگشت...هیج جوره نمیدونم چطوری جبران کنم...واقعا ممنونم
اوروکوداکی:لازم به تشکر نیست،شماها همتون مثل بچه های منین،تو..گیو..تانجیرو و همه ی شاگرد های فوت شدم....
بعد که هینورامی تشکر کرد از تانجیرو جدا شد تا بره ماموریت...
هینورامی زود بر می گرده پیش تانجیرو چون من میگم😂تا پارت ۶ بای
هینورامی:نه هیچوقت،چه طور؟
تانجیرو:احساس کردم این صدا رو جایی شنیدم عجیبه...
یک دفعه تانجیرو یه چیزی یادش میاد...
یک دختر و یک پسر که از یک نسل هستند،هم دیگر را نخواهند شناخت..برگزیده ها(با صدای هینورامی)
تانجیرو قبلا این حرفا بهش الهام شده بود و الان یادش اومد..
تانجیرو:ولش کن چیز مهمی نیست،می گم رابطه ی خوبی با تومیوکا سان نداری مگه نه؟
هینورامی:راستش رو بخوای نه..ولی امیدوارم که بتونم هاشیرا شم تا بهم افتخار کنه.
تانجیرو:شما دو تا از یه مادر نیستین؟درسته؟
هینورامی:نه...اصلا با هم نسبتی نداریم،وقتی نوزاد بودم من رو پیدا کرد و بزرگم کرد و اسمم رو گذاشت هینورامی،معلوم نیست من متعلق به چه خانواده ای هستم،ولی گیو نمی زاره من حس قریبی کنم...
تانجیرو:نمی خوام فضولی کنم...ولی برای همینه که خودت رو تومیوکا معرفی نمی کنی؟
هینورامی:آره....
بعد تانجیرو و هینورامی برای تشکر میرن به سمت خونه ی اوروکوداکی...
هینورامی:روزتون بخیر استاد
اوروکوداکی:روز بخیر...دفعه قبل که اومدی نشناختمت،هینورامی
تانجیرو:اوروکوداکی سان...شما می شناسیدش؟
اوروکوداکی:تو همون بچه ای هستی که گیو با خودش آورد،چطوری نشناختمت
هینورامی:ازتون ممنونم استاد،ممنونم که وقتی بچه بودم از من مراقبت کردین...تا وقتی برادرم از آزمون برگشت...هیج جوره نمیدونم چطوری جبران کنم...واقعا ممنونم
اوروکوداکی:لازم به تشکر نیست،شماها همتون مثل بچه های منین،تو..گیو..تانجیرو و همه ی شاگرد های فوت شدم....
بعد که هینورامی تشکر کرد از تانجیرو جدا شد تا بره ماموریت...
هینورامی زود بر می گرده پیش تانجیرو چون من میگم😂تا پارت ۶ بای
۳.۲k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.