چه خواهد شد / پارت ۴۲
ایلیا : وقتی داشتم از سرکار برمیگشتم بازی فکری گرفتم
ملینا : بازی فکری؟
ایلیا : اوهوم....بازی کنیم الان؟
ملینا : اره موافقم...
ایلیا رو مبل نشست و من پایین مبل جلوش نشستم.....وسایل بازی رو چیدیم و شروع به بازی کردیم....
چند دقیقه از بازی گذشت ک همش من میبردم....
ایلیا : ملینا .....
با چهره ای کنجکاو نگاش کردم....
ملینا : بله؟
بهم خیره شد و یهو آروم لبامو بوسید..... ازم جدا شد ولی هنوز بهم نزدیک بود....چهرش متاسف و پر از انتظار بود....چشاش برق میزد.....ضربان قلبم بالا رفت....میخواستم سرش داد بزنم و دعواش کنم....ولی....
ملینا : بازی فکری؟
ایلیا : اوهوم....بازی کنیم الان؟
ملینا : اره موافقم...
ایلیا رو مبل نشست و من پایین مبل جلوش نشستم.....وسایل بازی رو چیدیم و شروع به بازی کردیم....
چند دقیقه از بازی گذشت ک همش من میبردم....
ایلیا : ملینا .....
با چهره ای کنجکاو نگاش کردم....
ملینا : بله؟
بهم خیره شد و یهو آروم لبامو بوسید..... ازم جدا شد ولی هنوز بهم نزدیک بود....چهرش متاسف و پر از انتظار بود....چشاش برق میزد.....ضربان قلبم بالا رفت....میخواستم سرش داد بزنم و دعواش کنم....ولی....
۳.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.