فیک King of the Moon 🩸🧛🏻♂️🍷 پارت¹⁹
جین هی « شمشیرم رو برداشتم و اون سوفی هم با یه زره سیاه وارد شد.... (0_0) عژب.....چه زره ای هم داره.....حواسم به زره اش بود که حمله کرد....خوشبختانه شب قبلش به دسته شمشیر سوفی چسب زده بودم 🕶 یاح یاح....حالا با شمشیر بخواب بانوی نچسب....
الکس « همون اول که سوفی شمشیر رو دستش گرفت فهمیدم یه مشکلی داره....اما بعدش که در حین مبارزه اومد دستش رو عوض کنه همه فهمیدن شمشیر چسبیده به دستشــ....کم کم داشت از این دختره خوشم میومد...مبازره سوفیا و جین هی همچنان ادامه داشت و تا حالا هر دوتاشون چندین بار زمین خوردن...
شوگا « سوفی یه خونآشام بود و حرکاتش سریعتر بود...اما جین هی خوب مقاومت میکرد....دیگه مبارزه کافی بود چون اگه ادامه پیدا میکرد هر دو نفرشون آسیب میدیدن....
شوگا « دیگه کافیه دخترا
جین هی و سوفی « نه...من هنوز کارم تموم نشده
شوگا « چه هماهنگ....اما قرار نیست بزارم اینجا همدیگر رو حلوا کنید....زود برید اتاق هاتون....
جین هی « دستم حسابی درد گرفته بود پس با پایان مبارزه موافقت کردم و رفتم سمت اتاقم....اخ اخ...خدا بگم چیکارت نکنه دختره ی نچسب...داشتم زیر لب غر غر میکردم که یهو دیدم رو هوا معلق شدم....آییییییییی تو کی هستی؟
شوگا « میدونستم دست جین هی آسیب دیده چون بدون چک و چونه رفت سمت اتاقش...دنبالش رفتم و خب یه سری کار ها کرده بود توی این مدت که باید به همشون پاسخ میداد....بغلش کردم و به سمت اتاقش حرکت کردم.....به نظرت کِی؟
جین هی « ببین من فقط مبارزه کردم....کار دیگه ای نکردم....ولم کن برم....
شوگا « پس اون چسبی که زدی به شمشیر سوفی چی بود؟ علاوه بر اون دارو خواب آور به خوردش دادی...
جین هی « تو.....من کاری نکردم...
شوگا « مشخص میشه..بردمش توی اتاقش و نشوندمش روی تخت....اول باید دستت رو ببینم....
جین هی « دستم؟ من چیزیم نیست...
شوگا « یهو دستش رو گرفتم که آخی از درد کشید
جین هی « آی آی بابا درد میکنه نه یون یون بد
شوگا « دیدی درد داری.....آروم مشغول باند پیچی دستش شدم
جین هی « چیزی نگفتم و محو نگاه کردن به یونگی شدم....جدیدا خیلی جذاب شده بود و هر وقت میدیمش ضربان قلبم بالا میرفت....
شوگا « اگه خوردن بنده رو تموم کردی بریم سراغ کارمون
جین هی « کی داشت تو رو نگاه میکرد؟
شوگا « آهان پس چشمات چپه
جین هی « تو فکر کن چشمام چپه
شوگا « اول اینکه فردا قراره بریم شکارگاه...مثل امروز با سوفی درگیر نشو....اون یه خونآشامه....
جین هی « پریدم وسط حرفش و گفتم « مگه تو گذاشتی کاری بکنم؟
شوگا « فردا هم نمیزارم....پس فکر احمقانه به سرت نزنه...به اونم هشدار دادم...
🙂👐🏻⛄امیدوارم خوب شده باشه....و اینکه بزن بزن رو برای شکارگاه گذاشتم...🕶🍡ایزی ایزی تامام تامام
الکس « همون اول که سوفی شمشیر رو دستش گرفت فهمیدم یه مشکلی داره....اما بعدش که در حین مبارزه اومد دستش رو عوض کنه همه فهمیدن شمشیر چسبیده به دستشــ....کم کم داشت از این دختره خوشم میومد...مبازره سوفیا و جین هی همچنان ادامه داشت و تا حالا هر دوتاشون چندین بار زمین خوردن...
شوگا « سوفی یه خونآشام بود و حرکاتش سریعتر بود...اما جین هی خوب مقاومت میکرد....دیگه مبارزه کافی بود چون اگه ادامه پیدا میکرد هر دو نفرشون آسیب میدیدن....
شوگا « دیگه کافیه دخترا
جین هی و سوفی « نه...من هنوز کارم تموم نشده
شوگا « چه هماهنگ....اما قرار نیست بزارم اینجا همدیگر رو حلوا کنید....زود برید اتاق هاتون....
جین هی « دستم حسابی درد گرفته بود پس با پایان مبارزه موافقت کردم و رفتم سمت اتاقم....اخ اخ...خدا بگم چیکارت نکنه دختره ی نچسب...داشتم زیر لب غر غر میکردم که یهو دیدم رو هوا معلق شدم....آییییییییی تو کی هستی؟
شوگا « میدونستم دست جین هی آسیب دیده چون بدون چک و چونه رفت سمت اتاقش...دنبالش رفتم و خب یه سری کار ها کرده بود توی این مدت که باید به همشون پاسخ میداد....بغلش کردم و به سمت اتاقش حرکت کردم.....به نظرت کِی؟
جین هی « ببین من فقط مبارزه کردم....کار دیگه ای نکردم....ولم کن برم....
شوگا « پس اون چسبی که زدی به شمشیر سوفی چی بود؟ علاوه بر اون دارو خواب آور به خوردش دادی...
جین هی « تو.....من کاری نکردم...
شوگا « مشخص میشه..بردمش توی اتاقش و نشوندمش روی تخت....اول باید دستت رو ببینم....
جین هی « دستم؟ من چیزیم نیست...
شوگا « یهو دستش رو گرفتم که آخی از درد کشید
جین هی « آی آی بابا درد میکنه نه یون یون بد
شوگا « دیدی درد داری.....آروم مشغول باند پیچی دستش شدم
جین هی « چیزی نگفتم و محو نگاه کردن به یونگی شدم....جدیدا خیلی جذاب شده بود و هر وقت میدیمش ضربان قلبم بالا میرفت....
شوگا « اگه خوردن بنده رو تموم کردی بریم سراغ کارمون
جین هی « کی داشت تو رو نگاه میکرد؟
شوگا « آهان پس چشمات چپه
جین هی « تو فکر کن چشمام چپه
شوگا « اول اینکه فردا قراره بریم شکارگاه...مثل امروز با سوفی درگیر نشو....اون یه خونآشامه....
جین هی « پریدم وسط حرفش و گفتم « مگه تو گذاشتی کاری بکنم؟
شوگا « فردا هم نمیزارم....پس فکر احمقانه به سرت نزنه...به اونم هشدار دادم...
🙂👐🏻⛄امیدوارم خوب شده باشه....و اینکه بزن بزن رو برای شکارگاه گذاشتم...🕶🍡ایزی ایزی تامام تامام
۶۴.۷k
۱۴ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.