عشق دردسر ساز``
₱₳Ɽ₮:9
رئیس: خوب ا/ت... امروز هم یکی از اون روز های پر کاره... باز یه رئیس مافیا پیدا شده...
چشمام گنده شدو.. سریع پرسیدم: رئیس مافیا؟..
رئیس: بله...چرا امروز انقدر عجیبو غریب شدی ا/ت... کارتو همینه دیگ... ولی خوب ایندفعه باید رئیس مافیا بگیری کارت سخت تره...
ا/ت: چیزی نیست فقط یخورده دیر خوابیدم...
رئیس: اوکی...
خلاصه رفتیم سراغ رئیس مافیاعه.... سوار ماشینامون شدیم بعدش حرکت کردیم... رسیدیم... خب کار من کلا با مافیا یا رئیس مافیا هاست... چند تا نگهبان دمه در عمارت بودن... عمارت بزرگ بودو ترسناک... خب کارم همینه... نگهبانا چیزی نیستن برام... خلاصه زدمشون... رفتم تو... اروم اروم اصلحمو بیرون اوردم و گرفتمش پایین با دو دستم... وارد شدم اصلحمو بردم بالا... کسی نبود... "برای احتیاط" دوباره اوردمش پایین... رفتم طبقه بالا... خب کارم سختر شد... دقتمو بالا بردم... چشمام تندو تیز همجارو میدید... که یهو یه صدایی اومد... صدای پرت کردن بطری... جلوم افتاد... فاصله زیادی باهام نداشت... رفتم جلو تا ببینم چرا افتاده تا رفتم....
بوممممم"""""
درد زیادی حس میکردم سریع خودمو پرت کردم تو اتاق بعدی... خون بند نمیومد سعی کردم هرجور شده تحملش کنم...تا بتونم رئیس مافیارو بگیرم...با اون یکی دستم روی دست دیگم گرفته بودم... اونیکی دستمم خونی شده بود... دستم بلند نمیشد...سعی کردم بلند شم... با دست دیگم تفنگو گرفتم..اروم بیرونو نگاه انداختم کسی نبود... مطمئن شدم... رفتم بیرون... لونارو دیدم... از پله ها رفتم پایین...
لونا: واییی... ا/ت حالت خوبه؟....(ترس و تعجب)
ا/ت: اره اره خوبم چیزی نیست لونا...(بی حال)
لونا: دستت... پر خونه بیا بریم دکتر...
ا/ت:میگم چیزی نیست لونا... یه خراش کوچیکه خوب میشه...
لونا: زده به سرت؟... خراش کوچیک؟... بیا بریم ا/ت..
ا/ت: مثل الان بریم... به دکتر چی بگیم؟... بگیم داشتیم رئیس مافیارو میگرفتیم؟...
لونا: اخه...
ا/ت: اخه نداره.. خودم یکاریش میکنم.. خودت منو میشناسی...
لونا: باشه.. ولی ا/ت بدون خیلی لجبازی...
ا/ت: میدونم... راستی رئیس مافیا چیشد؟...
لونا:.. چیزه...
ا/ت: چیه؟..
لونا: فرار کرد...
ا/ت: چییی؟ لونا میدونی داری چی میگی؟
لونا: فرار کرد دیگه...
ا/ت: به رئیس چی بگیم؟...
لونا:من بهش میگم نگران نباش...
ا/ت: هوفف... منو نگاه..
لونا: هم؟..
ا/ت: من دیگ نمیام کاراگاه نمیخوام رئیس بفهمه ک من تیر خوردم...
لونا: باشه مراقب باش...
از عمارت زدیم بیرون... باورم نمیشه که رئیس مافیا فرار کرده... سوار ماشین شدمو حرکت کردم... رفتم یجا که خلوت باشه... از پشت ماشین لباس تمیز دراوردم... لباسامو دراوردم خونمو پاک کردم.. تیر معلوم بود... تیشترمو پوشیدم... و برای اینکه معلوم نشه از روش سوشرت پوشیدم... اوکی شدم الان... فقط رنگم پریده
رئیس: خوب ا/ت... امروز هم یکی از اون روز های پر کاره... باز یه رئیس مافیا پیدا شده...
چشمام گنده شدو.. سریع پرسیدم: رئیس مافیا؟..
رئیس: بله...چرا امروز انقدر عجیبو غریب شدی ا/ت... کارتو همینه دیگ... ولی خوب ایندفعه باید رئیس مافیا بگیری کارت سخت تره...
ا/ت: چیزی نیست فقط یخورده دیر خوابیدم...
رئیس: اوکی...
خلاصه رفتیم سراغ رئیس مافیاعه.... سوار ماشینامون شدیم بعدش حرکت کردیم... رسیدیم... خب کار من کلا با مافیا یا رئیس مافیا هاست... چند تا نگهبان دمه در عمارت بودن... عمارت بزرگ بودو ترسناک... خب کارم همینه... نگهبانا چیزی نیستن برام... خلاصه زدمشون... رفتم تو... اروم اروم اصلحمو بیرون اوردم و گرفتمش پایین با دو دستم... وارد شدم اصلحمو بردم بالا... کسی نبود... "برای احتیاط" دوباره اوردمش پایین... رفتم طبقه بالا... خب کارم سختر شد... دقتمو بالا بردم... چشمام تندو تیز همجارو میدید... که یهو یه صدایی اومد... صدای پرت کردن بطری... جلوم افتاد... فاصله زیادی باهام نداشت... رفتم جلو تا ببینم چرا افتاده تا رفتم....
بوممممم"""""
درد زیادی حس میکردم سریع خودمو پرت کردم تو اتاق بعدی... خون بند نمیومد سعی کردم هرجور شده تحملش کنم...تا بتونم رئیس مافیارو بگیرم...با اون یکی دستم روی دست دیگم گرفته بودم... اونیکی دستمم خونی شده بود... دستم بلند نمیشد...سعی کردم بلند شم... با دست دیگم تفنگو گرفتم..اروم بیرونو نگاه انداختم کسی نبود... مطمئن شدم... رفتم بیرون... لونارو دیدم... از پله ها رفتم پایین...
لونا: واییی... ا/ت حالت خوبه؟....(ترس و تعجب)
ا/ت: اره اره خوبم چیزی نیست لونا...(بی حال)
لونا: دستت... پر خونه بیا بریم دکتر...
ا/ت:میگم چیزی نیست لونا... یه خراش کوچیکه خوب میشه...
لونا: زده به سرت؟... خراش کوچیک؟... بیا بریم ا/ت..
ا/ت: مثل الان بریم... به دکتر چی بگیم؟... بگیم داشتیم رئیس مافیارو میگرفتیم؟...
لونا: اخه...
ا/ت: اخه نداره.. خودم یکاریش میکنم.. خودت منو میشناسی...
لونا: باشه.. ولی ا/ت بدون خیلی لجبازی...
ا/ت: میدونم... راستی رئیس مافیا چیشد؟...
لونا:.. چیزه...
ا/ت: چیه؟..
لونا: فرار کرد...
ا/ت: چییی؟ لونا میدونی داری چی میگی؟
لونا: فرار کرد دیگه...
ا/ت: به رئیس چی بگیم؟...
لونا:من بهش میگم نگران نباش...
ا/ت: هوفف... منو نگاه..
لونا: هم؟..
ا/ت: من دیگ نمیام کاراگاه نمیخوام رئیس بفهمه ک من تیر خوردم...
لونا: باشه مراقب باش...
از عمارت زدیم بیرون... باورم نمیشه که رئیس مافیا فرار کرده... سوار ماشین شدمو حرکت کردم... رفتم یجا که خلوت باشه... از پشت ماشین لباس تمیز دراوردم... لباسامو دراوردم خونمو پاک کردم.. تیر معلوم بود... تیشترمو پوشیدم... و برای اینکه معلوم نشه از روش سوشرت پوشیدم... اوکی شدم الان... فقط رنگم پریده
۱۳.۰k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.