🔸شاهی که ارباب داشت
🔹"من غرورم اجازه نمیده قبول بکنم اینو که پادشاه من، پادشاهی که سی سال برای من خدا بوده، دستورش رو از یک اجنبی بگیره... نمیخوام قبول کنم... همین چیزهاست که نوک سوزن رو فرو میکنه تو سینه آدم. به خودش آدم میگه پس من برای چی کار میکردم؟... نمیخوام باور کنم. برای اینکه اگه اینو باور کنم، حاصل سی سال زندگی و کارم همه میشه پوچ!"
🔹گفتههای دریابان عباس رمزی عطایی، فرمانده نیروی دریایی ارتش شاهنشاهی، یکی از صدها شکوائیهای است که افسران نظامیِ خانوادهی سلطنتی علیه اقدامات پشت پردهی آنان به زبان آوردهاند. آنها شاکی از کلاه "شاه خداپنداری" ای که بر سرشان رفته، تمام سعی و تلاش خود برای اعتلای غرور ملی را بیهوده دانسته و معتقدند در پایان عمر چیزی جز سرخوردگی نصیبشان نشده است. خدایی که نه به اجبار و چهرهای غمگین، بلکه با مباهات و افتخار باجهای بسیاری را به فرنگیها میداد و خوشخیالانه عبور از دروازههای تمدن را در ذهنش بهرهبرداری میکرد. او فارغالتحصیل دانشکده افسری بود ولی تفکر بیگانهدوستی و وابستگی همیشه بر وی غالب بود. تفکری موروثی که از پدر به ارث رسیده بود و به پسر نیز (که البته شناگر بدون آبیست) انتقال یافته است.
🔹نمیدانیم افسران سرافکندهی این روزهای رژیم شاهنشاهی تا به چه اندازه از خوشرقصیهای محمدرضا پهلوی برای غربیها، علیالخصوص آمریکاییها با خبر هستند ولی به آنها توصیه میشود اگر تا به اندازه زیادی از آن رفتار مطلع نیستند، بهتر است ادامهی نوشتار ما را نخوانند؛ زیرا اگر تا به الان نمیدانستند، از این به بعد هم ندانند که جزء به جزء و قدم به قدم آنها همه زیر نظر مستقیم ارتش آمریکا بود. تعداد فشنگ به فشنگ زرادخانهها را به مستشاران آنها اطلاع میدادند. تسلط و نفوذی که آمریکا به ارتش شاهنشاهی داشت، شخص همایونی نداشت. آنها هر زمانی که اراده میکردند به تسلیحات ارتش ایران دسترسی پیدا میکردند و بی هیچ قید و شرط و اطلاع به مسئولی، همه را با خود میبردند؛ گویی انگار سرزمین ایران، گاراژ نظامیای بود برای ارتش آمریکا که حتی کلیددار مُستراحش هم شخص اول مملکت نبود. تا جایی که تاجالملوک، مادر محمدرضا شاه، در کتاب خاطرات خود مینویسد:"یک روز محمدرضا که خیلی ناراحت بود به من گفت که مادر جان مردهشور این سلطنت را ببرد که من، شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را بردند ویتنام!"
🔹وابستگی و ارتباط ارباب و رعیتی میان آمریکا و ایرانِ رژیم پهلوی به تنها مسائل نظامی خلاصه نمیشد. پس از کودتای 28 مرداد، محمدرضا پهلوی مابهازای تاج و تختی که آمریکا و انگلیس برای او حفظ کردند، طی قراردادی موسوم به "کنسرسیوم"، هفتاد درصد نفت ایران را به آنها بخشید. این قرارداد، کاملا استعماری بود و ایران نه تنها هیچ نظارتی بر استخراج نفت خود نداشت بلکه میزان استخراجش برخلاف قرارداد، یک هزارم میزان دریافتی سایر اعضای کنسرسیوم بود. در سیاست نیز شاه کشور در یک بیارادگی مطلق، گوش به فرمان سفارتخانههای غربی بود و برای عزل و نصبهای امور داخلی کشور نیز از آنها مشورت میگرفت. یا در قراردادی دیگر تصویب شد که مجرمان آمریکایی در صورت انجام هرگونه جرم و جنایت در ایران از تعقیب، دستگیری و محاکمه قضائی مصون بوده و باید آنها را برای محاکمه و مجازات تحویل مقامات آمریکایی نمایند.
🔹همچنان که آمدن و به قدرت رسیدنش توسط خودش نبود، خروجش از ایران در ماههای منتهی به انقلاب مردم نیز براساس تصمیمات سران غرب در کنفرانس گوادلوپ 1 رقم زده شد. طبق همین موضوع، او خزانهی کشور را برای خروج از کشور خالی کرد و آوارهی کشورهای مختلف شد. او که مدتی بود از بیماری سرطان رنج میبرد، به هر دری زد تا به آمریکا رود و آنجا تحت درمان قرار گیرد ولی دولت آمریکا هزینهی سیاسی-روانیِ میزبانی از شاه سابق ایران را گزاف دانست و از پذیرش او سر باز زد.
🔹این سرنوشت کسیست که خود شاه است ولی ارباب دارد. او میخواست همه چیز بدست آورد ولی برعکس همه چیز را از دست داد؛ فرهنگ غنی کشور را با فرهنگ برهنگی تاخت زد، نفت را داد تا سلطنتش را حفظ کند، ارتش را عقیم کرد تا در منطقه اعتبار بخرد و در آخر فرمانروایی را تحویل داد چون، سیاست به او فهماند که هیچ فرمانبری لایق فرمانروایی نیست.
🔹گفتههای دریابان عباس رمزی عطایی، فرمانده نیروی دریایی ارتش شاهنشاهی، یکی از صدها شکوائیهای است که افسران نظامیِ خانوادهی سلطنتی علیه اقدامات پشت پردهی آنان به زبان آوردهاند. آنها شاکی از کلاه "شاه خداپنداری" ای که بر سرشان رفته، تمام سعی و تلاش خود برای اعتلای غرور ملی را بیهوده دانسته و معتقدند در پایان عمر چیزی جز سرخوردگی نصیبشان نشده است. خدایی که نه به اجبار و چهرهای غمگین، بلکه با مباهات و افتخار باجهای بسیاری را به فرنگیها میداد و خوشخیالانه عبور از دروازههای تمدن را در ذهنش بهرهبرداری میکرد. او فارغالتحصیل دانشکده افسری بود ولی تفکر بیگانهدوستی و وابستگی همیشه بر وی غالب بود. تفکری موروثی که از پدر به ارث رسیده بود و به پسر نیز (که البته شناگر بدون آبیست) انتقال یافته است.
🔹نمیدانیم افسران سرافکندهی این روزهای رژیم شاهنشاهی تا به چه اندازه از خوشرقصیهای محمدرضا پهلوی برای غربیها، علیالخصوص آمریکاییها با خبر هستند ولی به آنها توصیه میشود اگر تا به اندازه زیادی از آن رفتار مطلع نیستند، بهتر است ادامهی نوشتار ما را نخوانند؛ زیرا اگر تا به الان نمیدانستند، از این به بعد هم ندانند که جزء به جزء و قدم به قدم آنها همه زیر نظر مستقیم ارتش آمریکا بود. تعداد فشنگ به فشنگ زرادخانهها را به مستشاران آنها اطلاع میدادند. تسلط و نفوذی که آمریکا به ارتش شاهنشاهی داشت، شخص همایونی نداشت. آنها هر زمانی که اراده میکردند به تسلیحات ارتش ایران دسترسی پیدا میکردند و بی هیچ قید و شرط و اطلاع به مسئولی، همه را با خود میبردند؛ گویی انگار سرزمین ایران، گاراژ نظامیای بود برای ارتش آمریکا که حتی کلیددار مُستراحش هم شخص اول مملکت نبود. تا جایی که تاجالملوک، مادر محمدرضا شاه، در کتاب خاطرات خود مینویسد:"یک روز محمدرضا که خیلی ناراحت بود به من گفت که مادر جان مردهشور این سلطنت را ببرد که من، شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را بردند ویتنام!"
🔹وابستگی و ارتباط ارباب و رعیتی میان آمریکا و ایرانِ رژیم پهلوی به تنها مسائل نظامی خلاصه نمیشد. پس از کودتای 28 مرداد، محمدرضا پهلوی مابهازای تاج و تختی که آمریکا و انگلیس برای او حفظ کردند، طی قراردادی موسوم به "کنسرسیوم"، هفتاد درصد نفت ایران را به آنها بخشید. این قرارداد، کاملا استعماری بود و ایران نه تنها هیچ نظارتی بر استخراج نفت خود نداشت بلکه میزان استخراجش برخلاف قرارداد، یک هزارم میزان دریافتی سایر اعضای کنسرسیوم بود. در سیاست نیز شاه کشور در یک بیارادگی مطلق، گوش به فرمان سفارتخانههای غربی بود و برای عزل و نصبهای امور داخلی کشور نیز از آنها مشورت میگرفت. یا در قراردادی دیگر تصویب شد که مجرمان آمریکایی در صورت انجام هرگونه جرم و جنایت در ایران از تعقیب، دستگیری و محاکمه قضائی مصون بوده و باید آنها را برای محاکمه و مجازات تحویل مقامات آمریکایی نمایند.
🔹همچنان که آمدن و به قدرت رسیدنش توسط خودش نبود، خروجش از ایران در ماههای منتهی به انقلاب مردم نیز براساس تصمیمات سران غرب در کنفرانس گوادلوپ 1 رقم زده شد. طبق همین موضوع، او خزانهی کشور را برای خروج از کشور خالی کرد و آوارهی کشورهای مختلف شد. او که مدتی بود از بیماری سرطان رنج میبرد، به هر دری زد تا به آمریکا رود و آنجا تحت درمان قرار گیرد ولی دولت آمریکا هزینهی سیاسی-روانیِ میزبانی از شاه سابق ایران را گزاف دانست و از پذیرش او سر باز زد.
🔹این سرنوشت کسیست که خود شاه است ولی ارباب دارد. او میخواست همه چیز بدست آورد ولی برعکس همه چیز را از دست داد؛ فرهنگ غنی کشور را با فرهنگ برهنگی تاخت زد، نفت را داد تا سلطنتش را حفظ کند، ارتش را عقیم کرد تا در منطقه اعتبار بخرد و در آخر فرمانروایی را تحویل داد چون، سیاست به او فهماند که هیچ فرمانبری لایق فرمانروایی نیست.
۱.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.