سناریو مگومی
خب خب نانا گفته بود سناریو از مگومی بدم
موضوع›وقتی اکسته و هنوز دوستت داره،ولی تو رو با داداش دوستت میبینه 🫠🗿
مگومی:از وقتی ا.ت رفته کل روزم شده بی حوصلگی دیگه با کسی حرف نمیزنم،از همه بخصوص خودم متنفرم،ولی هنوز ا.ت رو دوست دارم،میخوام ازش خداحافظی کنم و بگم متاسفم که دوستم داشتی،
«:آیسان:ا.ت بی فانوس مگومی ب این خوبی،مگومی رفت روی پل تا کار دازای رو بکنه »
ویو ا.ت:بعد از مگومی حالم خیلی خوب نبود،پس با دوستم و داداش کوچیکه که هیکل درشتی داشت بیرون رفتم،تا داداشش رو ب شهر بازی ببریم💔🗿
دوزتان،مگومی ا.ت رو با داداش لوسی میبینه و فک میکنه وارد رابطه شده،مگومی هم سناریو میسازه، دیگه خیلی طولش نمیدم
داشتیم از روی پل رد میشدیم که خواهر و برادر رفتن پشمک بخرن ؛مگومی رو دیدم ،حتما میخواست کار دازای رو انجام بده باید برم بگیرمش
و ا.ت دیوید با آخرین سرعت
ویو مگومی:خب دیگه الان میپرم،و پریددد😭💔
که یهوو «من سادیسمی »
یا قرآن یعنی چیشد؟
اره درسته
مگومی:پریدم ولی یکی دستم رو گرفت،ب زور منو کشید بالا،سرم رو بلند کردم که دیدم ا.ت چانه ،از دیدنش لبخند زدم و گریه کردم
ا.ت:مگومی گریه کرد،منم آروم بغلش کردم و سرشو رو قلبم گذاشتم،«منم موخام» و زدم زیر گریه، گفت قول بده دیگه این کار رو نکنی باشه؟
مگومی:دیدم داره گریه میکنه، و زیر لب داشت میگفت دیگه این کار رو نکن باشه؟
خودمو ازش جدا کردم و گفتم :ولی تو الان تو رابطه ای ،بوپن یا نبودن من برات فرقی نداره،
ا.ت:جا خوردم،کیو میگه«اندر ذهن»
آهان ،مگومییی،داداش لوسی رو میگیییی،اخه اون بچس اوردیمش شهر بازی💔🗿
مگومی :با شنیدن حرفش اونقدر خندیدم
ا.ت:دیدم مگومی خندیدم،منم از خندش ،خندیدم،
مگومی:هنوزم دوستم داری؟
ا.ت :معلومه
آیسان:اگه میگفتی نه جرت میدادم
مگومی:میخای برگردی؟
ا.ت:اگه تو بخوای اره
و خلاصه رفتن پیش بچه ها ،و شب هم عبادت کردن
#منحرفان_ شریف خودتون ی فکری کنید
بچه ها من دومین کارمه ، لایک کنید،کامنت بزارید یکم خوشحال شم،بعد بگید دیگه چی بنویسم؟موضوع جدید پلیر
مرسی
موضوع›وقتی اکسته و هنوز دوستت داره،ولی تو رو با داداش دوستت میبینه 🫠🗿
مگومی:از وقتی ا.ت رفته کل روزم شده بی حوصلگی دیگه با کسی حرف نمیزنم،از همه بخصوص خودم متنفرم،ولی هنوز ا.ت رو دوست دارم،میخوام ازش خداحافظی کنم و بگم متاسفم که دوستم داشتی،
«:آیسان:ا.ت بی فانوس مگومی ب این خوبی،مگومی رفت روی پل تا کار دازای رو بکنه »
ویو ا.ت:بعد از مگومی حالم خیلی خوب نبود،پس با دوستم و داداش کوچیکه که هیکل درشتی داشت بیرون رفتم،تا داداشش رو ب شهر بازی ببریم💔🗿
دوزتان،مگومی ا.ت رو با داداش لوسی میبینه و فک میکنه وارد رابطه شده،مگومی هم سناریو میسازه، دیگه خیلی طولش نمیدم
داشتیم از روی پل رد میشدیم که خواهر و برادر رفتن پشمک بخرن ؛مگومی رو دیدم ،حتما میخواست کار دازای رو انجام بده باید برم بگیرمش
و ا.ت دیوید با آخرین سرعت
ویو مگومی:خب دیگه الان میپرم،و پریددد😭💔
که یهوو «من سادیسمی »
یا قرآن یعنی چیشد؟
اره درسته
مگومی:پریدم ولی یکی دستم رو گرفت،ب زور منو کشید بالا،سرم رو بلند کردم که دیدم ا.ت چانه ،از دیدنش لبخند زدم و گریه کردم
ا.ت:مگومی گریه کرد،منم آروم بغلش کردم و سرشو رو قلبم گذاشتم،«منم موخام» و زدم زیر گریه، گفت قول بده دیگه این کار رو نکنی باشه؟
مگومی:دیدم داره گریه میکنه، و زیر لب داشت میگفت دیگه این کار رو نکن باشه؟
خودمو ازش جدا کردم و گفتم :ولی تو الان تو رابطه ای ،بوپن یا نبودن من برات فرقی نداره،
ا.ت:جا خوردم،کیو میگه«اندر ذهن»
آهان ،مگومییی،داداش لوسی رو میگیییی،اخه اون بچس اوردیمش شهر بازی💔🗿
مگومی :با شنیدن حرفش اونقدر خندیدم
ا.ت:دیدم مگومی خندیدم،منم از خندش ،خندیدم،
مگومی:هنوزم دوستم داری؟
ا.ت :معلومه
آیسان:اگه میگفتی نه جرت میدادم
مگومی:میخای برگردی؟
ا.ت:اگه تو بخوای اره
و خلاصه رفتن پیش بچه ها ،و شب هم عبادت کردن
#منحرفان_ شریف خودتون ی فکری کنید
بچه ها من دومین کارمه ، لایک کنید،کامنت بزارید یکم خوشحال شم،بعد بگید دیگه چی بنویسم؟موضوع جدید پلیر
مرسی
۴.۴k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.