The shadow of night سایه شب پارت اول
سلام اومدم با سناریو جدید 💃
اگه دوباره ت*ر زدم بگین دیگه ادامه ندم😂
بریم بشروعیم=)
🍒___________________________________________________🍒
پچ پچ عظیمی میان اعضای گنگ راه افتاده بود که اومدن مایکی متوقف شد ...
مایکی با لحن جدی : همتون راجب اون مرتیکه شنیدین ، درسته ! اون تونست تو یکی دو روز شهرتش رو چند برابر گنگ چند ساله ی ما بکنه !... ولی اجازه نمی دیم که بیشتر از این ، از مرزش رد شه ! پیداش میکنیم و به مبارزه دعوتش میکنیم ، و اونوقته که با قدرت واقعی ما آشنا خواد شد !
*اون پچ پچ دوباره برگشت ولی دو برابر ! :
_ی_ینی میخوایم یا اون دعوا راه بندازیم؟
+احمق نباش ! ما یه گگ ۱۵۰ نفری هستیم اون ینفره عمرا بتونه اصن قبول کنه
× مگه اصلا شایعات رو نشنیدین؟ نمیدونین چه قدرتی داره؟ اصلا ممکنه کل گنگو تو جیک ثانیه کتلت تحویل بده!
که یهو مایکی با لحن سرد و ترسناکتر فریاد میزنه : لازم نکرده بترسین توله سگا !
*سکوت عمیقی جو رو در آغوش میکشه
مایکی: ناسلامتی شما تومانین! فرمانده ای مث من دارین ! واقعا فک کردین اون میتونه ۱۵۰ نفر رو یهو زمین بزنه؟ بعلاوه ما تا بحال چندتا گنگ بزرگ و قوی رو شکست دادیم؟ احمق نباشین و تا جایی که می تونین دنبالش بگردین
*به دراکن اشاره کرد و رفت دراکن هم ختم جلسه رو اعلام کرد و پشتش راه افتاد
*دراکن و مایکی به سمت خونشون راه افتادن
فکر مایکی مشغول بود
دراکن : مایکی من دیگه میرم بقیشو خودت تنهایی میری؟
مایکی : بیا بابا شام رو همراه ما بخور عه ، تازشم برا پیدا کردن اون عوضی نیاز دارم به یه همفکر !
*دراکن قبول کرد
رسیدن
اما درو باز کرد : کن چان ! مایکی ! بیاین تو بیرون سرده *با ذوق
داخل شدنو نشستن *
بعد از مدتی شام آماده شد و همه سر میز نشستن
همه : ایتاداکیماس !
و شروع کردن به خوردن و صحبت کردن
اما همینطور که داشت به مایکی گوش میداد زیر چشمی به پنجره نگاه انداخت *
اما : عه بارون بارید !
دراکن : الان دقیقا زمانیه که بخواد تو خیابونا پرسه بزنه... هوووف حتی نشد بفهمیم کیه
مایکی : بالاخره یکاریش میکنیم کن چین غذاتو بخور *در حال لمبوندن دورایاکی
اما : دارین در مورد کی حرف میزنین؟
آقای سانو (بابا بزرگشون) : *شروع میکنه به خندیدن * نوه های بدبخت ساده لوح من ، اینقد زود باور نباشین فقط یه شایعه اس * قهقه میزنه😂
اما : یکی به منم بگه چه خبره آخهههه (بچمو خون جیگر کردن 😂)
دراکن : مگه شایعات رو نشنیدی؟
اما :کدوما آخه😐
دراکن : داریم در مورد سایه شب صحبت میکنیم 😐
اما : وایسا وایسا ... همون مجرم تحت تعقییییبب؟
مایکی : آره همون موضوع اینکه ...
🍒___________________________________________________🍒
ببخشید اگه بد شده 🤧
بقیشو ویسگون اجازه نمیده 😐
ممنونم که خوندین =>
اگه دوباره ت*ر زدم بگین دیگه ادامه ندم😂
بریم بشروعیم=)
🍒___________________________________________________🍒
پچ پچ عظیمی میان اعضای گنگ راه افتاده بود که اومدن مایکی متوقف شد ...
مایکی با لحن جدی : همتون راجب اون مرتیکه شنیدین ، درسته ! اون تونست تو یکی دو روز شهرتش رو چند برابر گنگ چند ساله ی ما بکنه !... ولی اجازه نمی دیم که بیشتر از این ، از مرزش رد شه ! پیداش میکنیم و به مبارزه دعوتش میکنیم ، و اونوقته که با قدرت واقعی ما آشنا خواد شد !
*اون پچ پچ دوباره برگشت ولی دو برابر ! :
_ی_ینی میخوایم یا اون دعوا راه بندازیم؟
+احمق نباش ! ما یه گگ ۱۵۰ نفری هستیم اون ینفره عمرا بتونه اصن قبول کنه
× مگه اصلا شایعات رو نشنیدین؟ نمیدونین چه قدرتی داره؟ اصلا ممکنه کل گنگو تو جیک ثانیه کتلت تحویل بده!
که یهو مایکی با لحن سرد و ترسناکتر فریاد میزنه : لازم نکرده بترسین توله سگا !
*سکوت عمیقی جو رو در آغوش میکشه
مایکی: ناسلامتی شما تومانین! فرمانده ای مث من دارین ! واقعا فک کردین اون میتونه ۱۵۰ نفر رو یهو زمین بزنه؟ بعلاوه ما تا بحال چندتا گنگ بزرگ و قوی رو شکست دادیم؟ احمق نباشین و تا جایی که می تونین دنبالش بگردین
*به دراکن اشاره کرد و رفت دراکن هم ختم جلسه رو اعلام کرد و پشتش راه افتاد
*دراکن و مایکی به سمت خونشون راه افتادن
فکر مایکی مشغول بود
دراکن : مایکی من دیگه میرم بقیشو خودت تنهایی میری؟
مایکی : بیا بابا شام رو همراه ما بخور عه ، تازشم برا پیدا کردن اون عوضی نیاز دارم به یه همفکر !
*دراکن قبول کرد
رسیدن
اما درو باز کرد : کن چان ! مایکی ! بیاین تو بیرون سرده *با ذوق
داخل شدنو نشستن *
بعد از مدتی شام آماده شد و همه سر میز نشستن
همه : ایتاداکیماس !
و شروع کردن به خوردن و صحبت کردن
اما همینطور که داشت به مایکی گوش میداد زیر چشمی به پنجره نگاه انداخت *
اما : عه بارون بارید !
دراکن : الان دقیقا زمانیه که بخواد تو خیابونا پرسه بزنه... هوووف حتی نشد بفهمیم کیه
مایکی : بالاخره یکاریش میکنیم کن چین غذاتو بخور *در حال لمبوندن دورایاکی
اما : دارین در مورد کی حرف میزنین؟
آقای سانو (بابا بزرگشون) : *شروع میکنه به خندیدن * نوه های بدبخت ساده لوح من ، اینقد زود باور نباشین فقط یه شایعه اس * قهقه میزنه😂
اما : یکی به منم بگه چه خبره آخهههه (بچمو خون جیگر کردن 😂)
دراکن : مگه شایعات رو نشنیدی؟
اما :کدوما آخه😐
دراکن : داریم در مورد سایه شب صحبت میکنیم 😐
اما : وایسا وایسا ... همون مجرم تحت تعقییییبب؟
مایکی : آره همون موضوع اینکه ...
🍒___________________________________________________🍒
ببخشید اگه بد شده 🤧
بقیشو ویسگون اجازه نمیده 😐
ممنونم که خوندین =>
۳.۴k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.