𝙉𝙖𝙢𝙚 𝙤𝙛 𝙩𝙝𝙚 𝙣𝙤𝙫𝙚𝙡: به عشقم باختم 𝙜𝙚𝙣𝙧𝙚:جنایی عاشقانه اص*مات مافیایی هیجانی 𝘾𝙖𝙥𝙚𝙡:تهیونگ ات Character:جنی یونجون اعضا کای اجوما °ad v°
#به_عشقم_باختم
Part:⁵
که پام سر خورد با کله افتادم زمین جوری که صورتم و حس نمیکردم استرس داشتم از ی طرف لباسام از ی طرف ارباب چون دیر شده بود خیلی وقت بود اینجا بودم سرم و یکم بردم بالا که با قیافه عصبی ارباب روبهرو شدم رسمن داشتم خودم خیس میکردم وای خیلی عصبانیه ازش میترسم
کاش گریه کنم دلش به حالم بسوزه
یکم بغض کردم که اشکام ریخت و به حق حق افتادم که ارباب زد زیره خنده و گفت
_دختره ی دست و پا چلفتی{خنده}
+حق حق ببخشید ارباب
_بلند شو دیگه انقدر لوس نباش{خنده}
_اوم{گلشو صاف کرد}اجوما بیا این دختره رو جمع کن بعدا به حسابش میرسم{رفت}
~چشم....
~اخخخ دختر چیکار کردی با خودت{بلندش کرد}مگه قرار نشد زود بیای دعا کن ارباب نکشتت
+حق..حق..اجوما..ارباب میخواد من و بکشه
~نه شوخی کردم بیا بریم داخل ببین کلا بدنتو زخمی کردی
+بریم
با اجوما رفتیم داخل اتاقم من و گذاشت روی تخت و رفت جعبه کمک های اولیه رو آورد و زخمام رو بست گفت که از ارباب اجازه گرفته استراحت کنم و رفت منم بلند شدم ی دست لباس راحتی از تو کمد برداشتم پوشیدم{عکس میدم}روی تخت دراز کشیدم که چشمام گرم شد و خوابم برد
《ویو تهیونگ》
امروز پدرم زنگ زد گفت که دختر عموی چندشم که به زور پدر مادرم دوست دخترم شده رو با پسر عموم میان پیشم و چند شب میمونن اینجا منم به مجبور قبول کردم
به اجوما گفتم همه چی رو اماده کنه منم تا ساعت ⁷ خیلی وقت داشتم پس رفتم تو اتاقم تا یکم استراحت کنم
<³ ساعت بعد>
با حس اینکه یکی ی چیزی رو میکوبه به پنجره چشمام و باز کردم
چقدر صداش رو مخ بود کم کم ویندوزم بالا اومد به پنجره اتاق نگاه کردم با دیدن دختری که سرش و داشت به پنجره میکوبید وحشت کردم ولی خونسردی خودم حفظ کردم
با قدم ها بلند به سمت دختر رفتم درست کنارش وایسادم و دستم و بین پیشونیش و پنجره قرار دادم تا دیگه سرش و نکوبه که ی دفعه دختره بیهوش شد میخواست بیوفته که گرفتمش به قیافش نگاه کردم
این که همون خدمتکاره اته این دختره رسمن خل و چله
برآید استایل بغلش کردم و بردم تو اتاق خودش و روی تخت گذاشتمش و بعد از اتاق خارج شدم
Paian Part ⁵
°ad v°
Part:⁵
که پام سر خورد با کله افتادم زمین جوری که صورتم و حس نمیکردم استرس داشتم از ی طرف لباسام از ی طرف ارباب چون دیر شده بود خیلی وقت بود اینجا بودم سرم و یکم بردم بالا که با قیافه عصبی ارباب روبهرو شدم رسمن داشتم خودم خیس میکردم وای خیلی عصبانیه ازش میترسم
کاش گریه کنم دلش به حالم بسوزه
یکم بغض کردم که اشکام ریخت و به حق حق افتادم که ارباب زد زیره خنده و گفت
_دختره ی دست و پا چلفتی{خنده}
+حق حق ببخشید ارباب
_بلند شو دیگه انقدر لوس نباش{خنده}
_اوم{گلشو صاف کرد}اجوما بیا این دختره رو جمع کن بعدا به حسابش میرسم{رفت}
~چشم....
~اخخخ دختر چیکار کردی با خودت{بلندش کرد}مگه قرار نشد زود بیای دعا کن ارباب نکشتت
+حق..حق..اجوما..ارباب میخواد من و بکشه
~نه شوخی کردم بیا بریم داخل ببین کلا بدنتو زخمی کردی
+بریم
با اجوما رفتیم داخل اتاقم من و گذاشت روی تخت و رفت جعبه کمک های اولیه رو آورد و زخمام رو بست گفت که از ارباب اجازه گرفته استراحت کنم و رفت منم بلند شدم ی دست لباس راحتی از تو کمد برداشتم پوشیدم{عکس میدم}روی تخت دراز کشیدم که چشمام گرم شد و خوابم برد
《ویو تهیونگ》
امروز پدرم زنگ زد گفت که دختر عموی چندشم که به زور پدر مادرم دوست دخترم شده رو با پسر عموم میان پیشم و چند شب میمونن اینجا منم به مجبور قبول کردم
به اجوما گفتم همه چی رو اماده کنه منم تا ساعت ⁷ خیلی وقت داشتم پس رفتم تو اتاقم تا یکم استراحت کنم
<³ ساعت بعد>
با حس اینکه یکی ی چیزی رو میکوبه به پنجره چشمام و باز کردم
چقدر صداش رو مخ بود کم کم ویندوزم بالا اومد به پنجره اتاق نگاه کردم با دیدن دختری که سرش و داشت به پنجره میکوبید وحشت کردم ولی خونسردی خودم حفظ کردم
با قدم ها بلند به سمت دختر رفتم درست کنارش وایسادم و دستم و بین پیشونیش و پنجره قرار دادم تا دیگه سرش و نکوبه که ی دفعه دختره بیهوش شد میخواست بیوفته که گرفتمش به قیافش نگاه کردم
این که همون خدمتکاره اته این دختره رسمن خل و چله
برآید استایل بغلش کردم و بردم تو اتاق خودش و روی تخت گذاشتمش و بعد از اتاق خارج شدم
Paian Part ⁵
°ad v°
۱۴۲
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.