چند پارتی از کوک💗🌼❄️
کوک :ولی افتاد ،حتما بخاطر سرماخوردگی ،بدنش سست شده ،چیزی نیست من کمکت میکنم ،بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت براش لباس آوردم و تنش کردم
ا.ت :کوک من سردمه
کوک :میدونم ولی تب داری نباید زیاد لباس گرم بپوشی تا تبت بیاد پایین ،دوباره بغلش کردم و رفتم پایین و به سمت ماشین حرکت کردم
کوک :ا.ت رو گذاشتم رو صندلی و خودمم رفتم نشستم پشت فرمون و ماشین رو روشن کردم روندم به طرف مطب دکتر
کوک :تو راه همش حواسم به ا.ت بود ،نگاش کردم که دیدم خوابیده حتما خیلی خسته شده ،باید بیشتر مراقبش میبودم
کوک :با رسیدن کلینیک ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم
در سمت ا.ت رو باز کردم و سعی کردم بیدارش کنم
ا.ت ،ا.ت بیدارشو عزیزم رسیدیم ،بیدارشو
ا.ت :چشامو باز کردم که دیدم کوک دقیقا جلوی صورتمه
کوک...
کوک :نترس چیزی نیست بیا بغلم
ا.ت :دستامو باز کردم که کوک بغلم کرد ،سرمو گذاشتم روی سینش و به صدای ضربان قلبش گوش میدادم ،چقدر آرامش بخشه :)
کوک :رفتیم داخل و ا.ت رو گذاشتم روی یکی از صندلی ها و رفتم پیش یکی از پرستار ها و بهش گفتم که چه اتفاقی افتاده....
پرستار :چند لحظه صبر کنید الان میام
کوک :ممنون
رفتم و کنار ا.ت نشستم و سرشو گذاشتم رو شونم ،بدنش از سرما میلرزید پس گرفتمش تو بغلم
کوک :بعد از چند دقیقه اون خانم اومد و گفت بریم تو اتاق دکتر ،ا.ت بلند شو
کمکش کردم بلند شه و باهم رفتیم داخل اتاق
کوک :سلام خانم دکتر
دکتر :سلام بفرمایید بشینید
ا.ت :نشستم کنار کوک و اون دکتر شروع کرد به سوال پرسیدن ،حال جواب دادن نداشتم بخاطر همین کوک به جای من جواب میداد
دکتر :خب پس معلومه آنفولانزا گرفته
ا.ت :از سر جاش بلند شد و دستکشش رو پوشید و اومد طرفم ،یکمی عقب رفتم که کوک دیدم رو گرفت بهش نگاه کردم که بهم فهموند کاری نداره
ا.ت :مثل اینکه دکتره هم فهمید و گفت
دکتر :نترس فقط میخوام چک کنم (خنده)
ا.ت :سری تکون دادم و منتظر نگاهش کردم
دکتر :خب اول دهنتو باز کن ببینم
ا.ت :دهنمو باز کردم و اونم یکم بیشتر بازش کرد و نگاه کرد ،بعد چشامو نگاه کرد و رفت نشست سرجاش
کوک :معصومیت خاصی تو چشاش بود ،انگار از دکتر هم میترسید ،لبخندی به بامزگیش زدم و دستشو محکم تر گرفتم
ا.ت :وقتی کوک دستمو محکم تر گرفت آروم شدم ،نمیدونم ترسم از این فضا چیه ولی دوست دارم هرچه زودتر برم از اینجا بیرون
دکتر :خب من دوتا قرص و یه شربت به همراه یه آمپول برای شما نوشتم ،اگه اینارو مصرف کنید زود خوب میشید
ا.ت :با ترس به کوک نگاه کردم که اونم به من نگاه کرد
سرمو به معنی نه به چپ و راست تکون دادم که در گوشم گفت آروم باش
کوک :آروم باش ا.ت من باهاش صحبت میکنم تو برو بیرون بشین تا من بیام ،باشه ؟
ا.ت :باش ،رفتم بیرون و روی یکی از صندلی ها نشستم تا کوک بیاد
دکتر :چیزی شده ؟
کوک :اممم خب راستش ا.ت از آمپول میترسه و اصلا نمیتونه آمپول بزنه ،تا الان هروقت خواسته بزنه از ترس بیهوش شده ،میگم نمیشه که آمپول رو حذف کنید ؟
دکتر :خب من آمپول رو برای بهبودی سریعش نوشتم ولی اگه اینطوریه مشکلی نیست من حذفش میکنم :)
کوک :خیلی ممنونم ،با اجازه
دکتر :خواهش میکنم ،خدافظ
کوک :سری تکون دادم و از اتاق اومدم بیرون که دیدم ا.ت روی صندلی نشسته و داره گریه میکنه...عزیزم
رفتم کنار پاهاش روی زمین نشستم و دستاشو گرفتم
خوشگلم گریه نکن تموم شد ،به دکتر گفتم آمپول رو حذف کرد
ا.ت :و.واقعا ؟
کوک :اوعوم ،حالا هم گریه نکن ،بیا بریم خونه باید استراحت کنی
ا.ت :کوک...
کوک :جونم ؟
ا.ت :میشه برام بستنی بگیری ؟
کوک :(خنده) هی تو سرما خوردی بعد بستنی میخوای...ولی بهت قول میدم هروقت خوب شدی برات یه عالمه بستنی بگیرم
ا.ت :قول میدی ؟
کوک :آره قول میدم ،حالا پاشو
ا.ت :با کمک کوک بلند شدم و باهم رفتیم پیش ماشین ،هر دوتامون نشستیم و کوک حرکت کرد
کوک :وقتی رفتیم خونه مستقیم میری توی اتاق خواب یه لباس خنک میپوشی و رو تخت دراز میکشی ،منم برات سوپ درست میکنم تا زود خوب بشی
قرصاتو باید سروقت بخوری و چیزای مضر نخوری تا زود خوب بشی
ا.ت :یاا کوک مگه من بچم ؟ خودم میدونم
کوک :تو از بچه هم بچه تری ...پس خودم باید کاراتو انجام بدم و تا وقتی خوب نشدی شرکت نمیرم
ا.ت :ولی از کارات عقب میمونی...
کوک :هیچی از تو مهم تر نیست :)
ا.ت :خیلی دوست دارم
کوک :ولی من عاشقتم
.
ا.ت :بلاخره رسیدیم خونه پیاده شدیم و به سمت در رفتیم کوک در و باز کرد و رفتیم داخل ،خواستم برم تو آشپزخونه که...
ا.ت :کوک من سردمه
کوک :میدونم ولی تب داری نباید زیاد لباس گرم بپوشی تا تبت بیاد پایین ،دوباره بغلش کردم و رفتم پایین و به سمت ماشین حرکت کردم
کوک :ا.ت رو گذاشتم رو صندلی و خودمم رفتم نشستم پشت فرمون و ماشین رو روشن کردم روندم به طرف مطب دکتر
کوک :تو راه همش حواسم به ا.ت بود ،نگاش کردم که دیدم خوابیده حتما خیلی خسته شده ،باید بیشتر مراقبش میبودم
کوک :با رسیدن کلینیک ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم
در سمت ا.ت رو باز کردم و سعی کردم بیدارش کنم
ا.ت ،ا.ت بیدارشو عزیزم رسیدیم ،بیدارشو
ا.ت :چشامو باز کردم که دیدم کوک دقیقا جلوی صورتمه
کوک...
کوک :نترس چیزی نیست بیا بغلم
ا.ت :دستامو باز کردم که کوک بغلم کرد ،سرمو گذاشتم روی سینش و به صدای ضربان قلبش گوش میدادم ،چقدر آرامش بخشه :)
کوک :رفتیم داخل و ا.ت رو گذاشتم روی یکی از صندلی ها و رفتم پیش یکی از پرستار ها و بهش گفتم که چه اتفاقی افتاده....
پرستار :چند لحظه صبر کنید الان میام
کوک :ممنون
رفتم و کنار ا.ت نشستم و سرشو گذاشتم رو شونم ،بدنش از سرما میلرزید پس گرفتمش تو بغلم
کوک :بعد از چند دقیقه اون خانم اومد و گفت بریم تو اتاق دکتر ،ا.ت بلند شو
کمکش کردم بلند شه و باهم رفتیم داخل اتاق
کوک :سلام خانم دکتر
دکتر :سلام بفرمایید بشینید
ا.ت :نشستم کنار کوک و اون دکتر شروع کرد به سوال پرسیدن ،حال جواب دادن نداشتم بخاطر همین کوک به جای من جواب میداد
دکتر :خب پس معلومه آنفولانزا گرفته
ا.ت :از سر جاش بلند شد و دستکشش رو پوشید و اومد طرفم ،یکمی عقب رفتم که کوک دیدم رو گرفت بهش نگاه کردم که بهم فهموند کاری نداره
ا.ت :مثل اینکه دکتره هم فهمید و گفت
دکتر :نترس فقط میخوام چک کنم (خنده)
ا.ت :سری تکون دادم و منتظر نگاهش کردم
دکتر :خب اول دهنتو باز کن ببینم
ا.ت :دهنمو باز کردم و اونم یکم بیشتر بازش کرد و نگاه کرد ،بعد چشامو نگاه کرد و رفت نشست سرجاش
کوک :معصومیت خاصی تو چشاش بود ،انگار از دکتر هم میترسید ،لبخندی به بامزگیش زدم و دستشو محکم تر گرفتم
ا.ت :وقتی کوک دستمو محکم تر گرفت آروم شدم ،نمیدونم ترسم از این فضا چیه ولی دوست دارم هرچه زودتر برم از اینجا بیرون
دکتر :خب من دوتا قرص و یه شربت به همراه یه آمپول برای شما نوشتم ،اگه اینارو مصرف کنید زود خوب میشید
ا.ت :با ترس به کوک نگاه کردم که اونم به من نگاه کرد
سرمو به معنی نه به چپ و راست تکون دادم که در گوشم گفت آروم باش
کوک :آروم باش ا.ت من باهاش صحبت میکنم تو برو بیرون بشین تا من بیام ،باشه ؟
ا.ت :باش ،رفتم بیرون و روی یکی از صندلی ها نشستم تا کوک بیاد
دکتر :چیزی شده ؟
کوک :اممم خب راستش ا.ت از آمپول میترسه و اصلا نمیتونه آمپول بزنه ،تا الان هروقت خواسته بزنه از ترس بیهوش شده ،میگم نمیشه که آمپول رو حذف کنید ؟
دکتر :خب من آمپول رو برای بهبودی سریعش نوشتم ولی اگه اینطوریه مشکلی نیست من حذفش میکنم :)
کوک :خیلی ممنونم ،با اجازه
دکتر :خواهش میکنم ،خدافظ
کوک :سری تکون دادم و از اتاق اومدم بیرون که دیدم ا.ت روی صندلی نشسته و داره گریه میکنه...عزیزم
رفتم کنار پاهاش روی زمین نشستم و دستاشو گرفتم
خوشگلم گریه نکن تموم شد ،به دکتر گفتم آمپول رو حذف کرد
ا.ت :و.واقعا ؟
کوک :اوعوم ،حالا هم گریه نکن ،بیا بریم خونه باید استراحت کنی
ا.ت :کوک...
کوک :جونم ؟
ا.ت :میشه برام بستنی بگیری ؟
کوک :(خنده) هی تو سرما خوردی بعد بستنی میخوای...ولی بهت قول میدم هروقت خوب شدی برات یه عالمه بستنی بگیرم
ا.ت :قول میدی ؟
کوک :آره قول میدم ،حالا پاشو
ا.ت :با کمک کوک بلند شدم و باهم رفتیم پیش ماشین ،هر دوتامون نشستیم و کوک حرکت کرد
کوک :وقتی رفتیم خونه مستقیم میری توی اتاق خواب یه لباس خنک میپوشی و رو تخت دراز میکشی ،منم برات سوپ درست میکنم تا زود خوب بشی
قرصاتو باید سروقت بخوری و چیزای مضر نخوری تا زود خوب بشی
ا.ت :یاا کوک مگه من بچم ؟ خودم میدونم
کوک :تو از بچه هم بچه تری ...پس خودم باید کاراتو انجام بدم و تا وقتی خوب نشدی شرکت نمیرم
ا.ت :ولی از کارات عقب میمونی...
کوک :هیچی از تو مهم تر نیست :)
ا.ت :خیلی دوست دارم
کوک :ولی من عاشقتم
.
ا.ت :بلاخره رسیدیم خونه پیاده شدیم و به سمت در رفتیم کوک در و باز کرد و رفتیم داخل ،خواستم برم تو آشپزخونه که...
۱۱۵.۴k
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.