s.....r
s.....r
وایی خدا قفل بود با تمام َ زورم خودم زدم به در با اینکه شکست ولی باز شد گوشیه صدف از دستش افتاده بود خودشم روی تخت نصفو نیمه عجیب بود جون صدف حاضره خودصو از ده طبقه بندازه پایین ولی گوشیشو ن یهو یدفه انگار دست خودم نبود که سمت صدف سریع دویدم هی تکونش دادم صدف صدف داد میزدم صدف خیلی خوابش سبک بود نمیدونم چرا بیدار نمیشد من یه دوره ی مراقبت های اولیه رفته بودم برا همین نبض صدفو گرفتم خیلی زیا میزد اصن نرمال نبود چنتا کاری بلد بودم انجام دادم(خودمم نمیدونم چه کارایی شما فکر کنید کلا بهوشش اوردم😂😂😂) بیدار شد یه نفس عمیق کشید
_چیشدی صدف
+ رها یادته نقاب توی صورتم شکست دوروز تو بیمارستان موندم
_خب؟
همین پسری که توی پیتزا فروشی بود با چنتا از دوستاش شرط بسته بودن
_ خب الان چرا بیهوش شدی
_ اخه بهم شوک وارد شد خیلی ناراحت شدم (صدف وقتی خیلی بهش شوک وارد میشه بیحال میشه و میوفته )
_ باشه حالا بلند شو کمکش کردم بلند شه
_پاشو صدف برات پیتزا نگه داشتم
_پیتزایی که از اونجایی که اون اونجا کار میکنه نمیخوام الان میرم سفارش میدم
_میخواستم چیزی بهش بگم ولی حالشو درک میکردم پس سهم اونو ورداشتم رقتم تو اتاق بهش گفتم برا منم سفارش بده چون خیلی گشنم بود ساعت ۳ بود پیتزا ها اومدن گرفتیمشون خوردیم انقدر گرسنم بود تاخوردم رفتم خوابیدم
بعد ۵ ساعت:
بیدار شدم عجیب بود هیچ صدایی نمیومد اصن ساعت چند بود اگه صدف بودش الان صدای تلوزیون تا عرش الهی میرفت خودشم داشت فلیم میدید بلند شدم ببینم چی شده نگاهم به ساعت افتاد دیدم ساعت ۸ه زنگ زدم به صدف
_صدف کجایی ها
+اوقور بخیر (فکر کنم درست نوشتم😂)
_الان وقته تیکه نیست
+زهر مار رفتم برات لباس بیارم بعد چقدر دوس داری بری باشگاه چقدر کنجکاوی
_خب کنجکاو شدم میخوام ارسلانو ببینم ،ببینم کیه ک انقدر دوستش داری
+ باشه میام یه ۵ دقیقه دیگه
_باشه
+ بای
_ بای
وایی خدا قفل بود با تمام َ زورم خودم زدم به در با اینکه شکست ولی باز شد گوشیه صدف از دستش افتاده بود خودشم روی تخت نصفو نیمه عجیب بود جون صدف حاضره خودصو از ده طبقه بندازه پایین ولی گوشیشو ن یهو یدفه انگار دست خودم نبود که سمت صدف سریع دویدم هی تکونش دادم صدف صدف داد میزدم صدف خیلی خوابش سبک بود نمیدونم چرا بیدار نمیشد من یه دوره ی مراقبت های اولیه رفته بودم برا همین نبض صدفو گرفتم خیلی زیا میزد اصن نرمال نبود چنتا کاری بلد بودم انجام دادم(خودمم نمیدونم چه کارایی شما فکر کنید کلا بهوشش اوردم😂😂😂) بیدار شد یه نفس عمیق کشید
_چیشدی صدف
+ رها یادته نقاب توی صورتم شکست دوروز تو بیمارستان موندم
_خب؟
همین پسری که توی پیتزا فروشی بود با چنتا از دوستاش شرط بسته بودن
_ خب الان چرا بیهوش شدی
_ اخه بهم شوک وارد شد خیلی ناراحت شدم (صدف وقتی خیلی بهش شوک وارد میشه بیحال میشه و میوفته )
_ باشه حالا بلند شو کمکش کردم بلند شه
_پاشو صدف برات پیتزا نگه داشتم
_پیتزایی که از اونجایی که اون اونجا کار میکنه نمیخوام الان میرم سفارش میدم
_میخواستم چیزی بهش بگم ولی حالشو درک میکردم پس سهم اونو ورداشتم رقتم تو اتاق بهش گفتم برا منم سفارش بده چون خیلی گشنم بود ساعت ۳ بود پیتزا ها اومدن گرفتیمشون خوردیم انقدر گرسنم بود تاخوردم رفتم خوابیدم
بعد ۵ ساعت:
بیدار شدم عجیب بود هیچ صدایی نمیومد اصن ساعت چند بود اگه صدف بودش الان صدای تلوزیون تا عرش الهی میرفت خودشم داشت فلیم میدید بلند شدم ببینم چی شده نگاهم به ساعت افتاد دیدم ساعت ۸ه زنگ زدم به صدف
_صدف کجایی ها
+اوقور بخیر (فکر کنم درست نوشتم😂)
_الان وقته تیکه نیست
+زهر مار رفتم برات لباس بیارم بعد چقدر دوس داری بری باشگاه چقدر کنجکاوی
_خب کنجکاو شدم میخوام ارسلانو ببینم ،ببینم کیه ک انقدر دوستش داری
+ باشه میام یه ۵ دقیقه دیگه
_باشه
+ بای
_ بای
۱۷۹
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.