پارت۶
ویو هوسوک
داشتم به حرفاشون گوش میدادم که فهمیدم لیا بخاطر دعوا با یه خدمتکار فرار کرده با عصبانیت وارد اشپز خونه شدم
_کدومتون همچین غلطی کرده (داد ترسناک خیلی خیلی بلند)
خدمتکار :ارباب ما(استرس)
_خفه شو گفتم کدومتون همچین گوهی خورده (داد)
خدمتکار:ار..باب ..ها..نا ..این.کار.و.کر..د(لکنت .ترس)
(هانا همون دختری که روی سر لیا اب ریخت)
با عصبانیت یه سمت هانا برگشتم
_پس تو همچین کار کردی نه جونگگگگ(داد)
جونگ:چیزی شده
_این ه.ر.ز.ه رو ببر به اتاق شکنجه و به بچه ها بگو کتکش بزنن
جونگ:چشم
جونگ هانه رو گرفت و داشت میبرد که هانا گفت
هانا:ارباب تو رو خدا این کار و نکنید ببخشید نباید این کار و میکردم لطفاا(گریه)
_دیگه دیره ببرش
از اشپز خونه خارج شدم و روی کاناپه نشستم یعنی الان لیا کجاست چی کار میکنه دلم خیلی براش تنگ شده داشتم به لیا فکر میکردم که جک اومد
_چی کار کری پیداش کردی یا نه
جک: نتونستم پیداش کنم چون وقتی داشته فرار میکرده گوشیش و انداخته توی خیابون وقتی داشتم مییومدم اینجا گوشیش و پیدا کردم ولی رمز داره باید رمزش و باز کنم شاید به کسی زنگ زدِ باشه
_یعنی نتونستی پیداش کنی
جک:نه میگم شاید رفته خونش
جونگ:بچه ها رو فرستادم ولی میگن اون جا نبود
جک:پس باید رمز گوشیش و هک کنم
_ نمیخواد من رمز گوشیش و بلدم
گوشی رو از دست جک گرفتم رمز و زدم که باز شد چون توی خونه اش دوربین گذاشته بودم رمز گوشیش و میدونم رفتم توی اخرین تماس ها که دیدم به هیونجین زنگ زده
جونگ:چیزی پیدا کردی
_اره به دوستش زنگ زدِ
جک:همون پسره هیونجین
_اره من باید برم دنبالش
جونگ:منم باهات مییام
_نمیخواد خودم میرم
از روی کاناپه بلند شدم رفتم توی پارکینگ ماشینم و برداشتم چون گاهی وقتا لیا رو تعقیب میکردم خونه ی هیونجین و بلد بودم برای همین به سمت خونه اش حرکت کردم
ویو لیا
وقتی غذا رو درست کردم گذاشتم روی میز و رفتم که هیونجین و صدا کنم
+خر بیا غذا بخور
هیونجین:اومدم
نشستیم روی میز و غذا خوردیم وقتی غذا تموم شد بلند شدم و روی کاناپه نشستم که هیونجین اومد
هیونجین:میگم ممکنه گوشیت و ردیابی کنن
+نگران نباش وقتی بهت زنگ زدم انداختمش توی خیابون و اومدم
هیونجین:خوبه
+میگم یکی از لباسات و بده من بپوشم از دیروز تا حالا تنمه
هیونجین:باشه برو توی اتاقم هر کدوم و خواستی بپوش
+باشه
رفتم توی اتاقش کشو رو باز کردم یه دونه هودی ازش در اوردم و چون بلند بود نیاز به شلوار نداشت فقط یه شُرتک همراهش پوشیدم و رفتم بیرون
+خب نظرت چیه
هیونجین:چرا انقدر کوچولوی اخه(خنده)
+خودت زیادی بزرگی (خنده)
هیونجین:بهت میاد
+میدونی چیه لباسات بیشتر به من میاد تا تو (خنده)
هیونجین:من دیگه لباسام و بهت نمیدم (خنده)
+خودم ازت میگیرم نیاز نیست بدی (خنده)
داشتیم میخندیدیم که یهو زنگ در خورد رفتم و در و باز کردم که با کسی که پشت در بود خشکم زد اون.....
ادامه دارد
اسلاید۲ هودی که هیونجین به لیا داد
داشتم به حرفاشون گوش میدادم که فهمیدم لیا بخاطر دعوا با یه خدمتکار فرار کرده با عصبانیت وارد اشپز خونه شدم
_کدومتون همچین غلطی کرده (داد ترسناک خیلی خیلی بلند)
خدمتکار :ارباب ما(استرس)
_خفه شو گفتم کدومتون همچین گوهی خورده (داد)
خدمتکار:ار..باب ..ها..نا ..این.کار.و.کر..د(لکنت .ترس)
(هانا همون دختری که روی سر لیا اب ریخت)
با عصبانیت یه سمت هانا برگشتم
_پس تو همچین کار کردی نه جونگگگگ(داد)
جونگ:چیزی شده
_این ه.ر.ز.ه رو ببر به اتاق شکنجه و به بچه ها بگو کتکش بزنن
جونگ:چشم
جونگ هانه رو گرفت و داشت میبرد که هانا گفت
هانا:ارباب تو رو خدا این کار و نکنید ببخشید نباید این کار و میکردم لطفاا(گریه)
_دیگه دیره ببرش
از اشپز خونه خارج شدم و روی کاناپه نشستم یعنی الان لیا کجاست چی کار میکنه دلم خیلی براش تنگ شده داشتم به لیا فکر میکردم که جک اومد
_چی کار کری پیداش کردی یا نه
جک: نتونستم پیداش کنم چون وقتی داشته فرار میکرده گوشیش و انداخته توی خیابون وقتی داشتم مییومدم اینجا گوشیش و پیدا کردم ولی رمز داره باید رمزش و باز کنم شاید به کسی زنگ زدِ باشه
_یعنی نتونستی پیداش کنی
جک:نه میگم شاید رفته خونش
جونگ:بچه ها رو فرستادم ولی میگن اون جا نبود
جک:پس باید رمز گوشیش و هک کنم
_ نمیخواد من رمز گوشیش و بلدم
گوشی رو از دست جک گرفتم رمز و زدم که باز شد چون توی خونه اش دوربین گذاشته بودم رمز گوشیش و میدونم رفتم توی اخرین تماس ها که دیدم به هیونجین زنگ زده
جونگ:چیزی پیدا کردی
_اره به دوستش زنگ زدِ
جک:همون پسره هیونجین
_اره من باید برم دنبالش
جونگ:منم باهات مییام
_نمیخواد خودم میرم
از روی کاناپه بلند شدم رفتم توی پارکینگ ماشینم و برداشتم چون گاهی وقتا لیا رو تعقیب میکردم خونه ی هیونجین و بلد بودم برای همین به سمت خونه اش حرکت کردم
ویو لیا
وقتی غذا رو درست کردم گذاشتم روی میز و رفتم که هیونجین و صدا کنم
+خر بیا غذا بخور
هیونجین:اومدم
نشستیم روی میز و غذا خوردیم وقتی غذا تموم شد بلند شدم و روی کاناپه نشستم که هیونجین اومد
هیونجین:میگم ممکنه گوشیت و ردیابی کنن
+نگران نباش وقتی بهت زنگ زدم انداختمش توی خیابون و اومدم
هیونجین:خوبه
+میگم یکی از لباسات و بده من بپوشم از دیروز تا حالا تنمه
هیونجین:باشه برو توی اتاقم هر کدوم و خواستی بپوش
+باشه
رفتم توی اتاقش کشو رو باز کردم یه دونه هودی ازش در اوردم و چون بلند بود نیاز به شلوار نداشت فقط یه شُرتک همراهش پوشیدم و رفتم بیرون
+خب نظرت چیه
هیونجین:چرا انقدر کوچولوی اخه(خنده)
+خودت زیادی بزرگی (خنده)
هیونجین:بهت میاد
+میدونی چیه لباسات بیشتر به من میاد تا تو (خنده)
هیونجین:من دیگه لباسام و بهت نمیدم (خنده)
+خودم ازت میگیرم نیاز نیست بدی (خنده)
داشتیم میخندیدیم که یهو زنگ در خورد رفتم و در و باز کردم که با کسی که پشت در بود خشکم زد اون.....
ادامه دارد
اسلاید۲ هودی که هیونجین به لیا داد
۲.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.