زندگی مخفی پارت ۸۷
#زندگی_مخفی
پارت ۸۷
از اتاق اومدم بیرون
تهیونگ و رزی نبودن
جیمین هم همینطور
دویدم سمت جونگکوک
جیسو:کوک بچه ها کجان
جونگکوک:نونا واقعا جین هیونگ......
جیسو:تو لبخند منو نمیبینی
جین جین دوباره برگشت
جونگکوک:چی
جنی:اونی چی گفتی جین چی شد
جیسو:بچه ها جین دوباره برگشت به زندگی
اون به هوش اومده
جنی:ولی چطوری
یونگی:این غیر ممکنه
جیسو:به قول هارام با قدرت عشق
بچه ها کجان
یونگی:رزی و جیمین توی اتاق ۴۰۸
هستن و بهشون ارامش بخش زدن چون حالشون خیلی بد بود
و تهیونگ...
جونگکوک:اون توی اتاق ۵۰۰ هستش و خب حال اون از همه بدتر بود
اون همون لحظه که شنید
از هوش رفت
شانس آوردم که جنی نونا کنارش بود و گرفتش
جنی:ولی یکم دیگه به هوش میاد
پرستارا گفتن
جیسو:یونگی برو به هانا بگو که جین به هوش اومده و راجب اتفاقی که افتاد نگو فعلا
جونگکوک تو به تهیونگ
جنی تو بیا پیش من
جنی:جانم اونی
جیسو:حال لیسا چطوره
جنی:اون خاطرات بعد از ۱۴ سالگیشو یادش نمیاد
یعنی فقط منو خانوادش رو میشناسه
چون اون موقع هنوز کوک رو به فرزند خواندگی قبول نکرده بودن
جونگکوک ۱۵ سالگی لیسا از پرورشگاه گرفته شد
و خب لیسا توی ۱۴ سالگیش یه تصادف جزعی داشته بخاطر همینه که بعد از اونو یادش نمیاد
ولی دکترش گفت اگه توی محیط آشنا باشه حتما یادش میاد
جیسو:حال تو چطوره
جنی:چی
جیسو:پرسیدم الان حالت چطوره چه حسی داری
جنی:نمیدونم خوشحالم چون جین اوپا حالش خوبه
و ناراحتم چون رزی و ته و جیمین حالشون خوب نیست
و دارم دیوونه میشمممم
جیسو:بیا بغلم ببینمت
جنی رو توی بغلم گرفتم
آروم شروع کرد به گریه
.....دید جونگ کوک......
رفتم توی اتاق تهیونگ
جونگکوک:سلام تهیونگم
تو نمیخوای بیدار بشی
برات یه خبر عالی دارما
این حال بدت خوب میشه
قول میدم قلبم
تو فقط بیدار بشو باشه
من دیگه تحمل ندارم تو رو توی این وضعیت ببینم
تهیونگ آروم تکون خورد
رفتم کنار تختش نشستم
دستشو توی دستام گرفتم
جونگکوک:زندگیم بیدار شدی
تهیونگ:بیدار شدن چه ارزشی داره آخه
جونگ کوک:خب یه خبر خوب
جین هیونگ برگشت
تهیونگ:کوک شوخی خوبی نیست
جونگکوک:من دلم نمیاد با قلبم شوخی کنم
جین هیونگ برگشته به زندگی
اونم به خاطر جیسو نونا
تهیونگ با شنیدن این بلند شد
تهیونگ:چی
خب بیا بریم
جونگکوک:تو باید استراحت کنی قلبم باشه
تهیونگ:ولی مطمئنی
جونگکوک:آره قلبم اون حالش خوبه به جون خودم
تهیونگ حالا آروم شد و بازم دراز کشید
تهیونگ:لیسا چی
جونگکوک:اون خاطرات منو و بعد از ۱۴ سالگیشو یادش نمیاد
حتی منو نمیشناسه
تهیونگ:اون حالش خوب میشه قول
جونگکوک: امیدوارم
پارت ۸۷
از اتاق اومدم بیرون
تهیونگ و رزی نبودن
جیمین هم همینطور
دویدم سمت جونگکوک
جیسو:کوک بچه ها کجان
جونگکوک:نونا واقعا جین هیونگ......
جیسو:تو لبخند منو نمیبینی
جین جین دوباره برگشت
جونگکوک:چی
جنی:اونی چی گفتی جین چی شد
جیسو:بچه ها جین دوباره برگشت به زندگی
اون به هوش اومده
جنی:ولی چطوری
یونگی:این غیر ممکنه
جیسو:به قول هارام با قدرت عشق
بچه ها کجان
یونگی:رزی و جیمین توی اتاق ۴۰۸
هستن و بهشون ارامش بخش زدن چون حالشون خیلی بد بود
و تهیونگ...
جونگکوک:اون توی اتاق ۵۰۰ هستش و خب حال اون از همه بدتر بود
اون همون لحظه که شنید
از هوش رفت
شانس آوردم که جنی نونا کنارش بود و گرفتش
جنی:ولی یکم دیگه به هوش میاد
پرستارا گفتن
جیسو:یونگی برو به هانا بگو که جین به هوش اومده و راجب اتفاقی که افتاد نگو فعلا
جونگکوک تو به تهیونگ
جنی تو بیا پیش من
جنی:جانم اونی
جیسو:حال لیسا چطوره
جنی:اون خاطرات بعد از ۱۴ سالگیشو یادش نمیاد
یعنی فقط منو خانوادش رو میشناسه
چون اون موقع هنوز کوک رو به فرزند خواندگی قبول نکرده بودن
جونگکوک ۱۵ سالگی لیسا از پرورشگاه گرفته شد
و خب لیسا توی ۱۴ سالگیش یه تصادف جزعی داشته بخاطر همینه که بعد از اونو یادش نمیاد
ولی دکترش گفت اگه توی محیط آشنا باشه حتما یادش میاد
جیسو:حال تو چطوره
جنی:چی
جیسو:پرسیدم الان حالت چطوره چه حسی داری
جنی:نمیدونم خوشحالم چون جین اوپا حالش خوبه
و ناراحتم چون رزی و ته و جیمین حالشون خوب نیست
و دارم دیوونه میشمممم
جیسو:بیا بغلم ببینمت
جنی رو توی بغلم گرفتم
آروم شروع کرد به گریه
.....دید جونگ کوک......
رفتم توی اتاق تهیونگ
جونگکوک:سلام تهیونگم
تو نمیخوای بیدار بشی
برات یه خبر عالی دارما
این حال بدت خوب میشه
قول میدم قلبم
تو فقط بیدار بشو باشه
من دیگه تحمل ندارم تو رو توی این وضعیت ببینم
تهیونگ آروم تکون خورد
رفتم کنار تختش نشستم
دستشو توی دستام گرفتم
جونگکوک:زندگیم بیدار شدی
تهیونگ:بیدار شدن چه ارزشی داره آخه
جونگ کوک:خب یه خبر خوب
جین هیونگ برگشت
تهیونگ:کوک شوخی خوبی نیست
جونگکوک:من دلم نمیاد با قلبم شوخی کنم
جین هیونگ برگشته به زندگی
اونم به خاطر جیسو نونا
تهیونگ با شنیدن این بلند شد
تهیونگ:چی
خب بیا بریم
جونگکوک:تو باید استراحت کنی قلبم باشه
تهیونگ:ولی مطمئنی
جونگکوک:آره قلبم اون حالش خوبه به جون خودم
تهیونگ حالا آروم شد و بازم دراز کشید
تهیونگ:لیسا چی
جونگکوک:اون خاطرات منو و بعد از ۱۴ سالگیشو یادش نمیاد
حتی منو نمیشناسه
تهیونگ:اون حالش خوب میشه قول
جونگکوک: امیدوارم
۱.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.