پارت 108
نیکا، اروم دختر،
دیانا، گشنمه ببخشیدا دیشب اونقدر برنامه ریزی کرده بودیم واسه خانوم
نیکا، خنده ریزی کردم، عاااا باشه باشه ممنون
دیانا، خاهش داداش
نیکا، رفتن
دیانا، هوم، ولی نگرانم
نیکا، چیزی همیشه باهمن بعد نیمتونن کاری کنن چون ارسلان شریک شایان اگ بخواد غلطی بکنه کل پروژه میره رو هوا
دیانا، اینم حرفی
نیکا، ☺اره، حالا بخور صبحانه تو دختر خوب
دیانا 😄، باشههههه
ارسلان، تو ماشین بودم کم کم داشتم به خونه شایان نزدیک میشدم، اها راستی متین
متین:جانم
ارسلان، اسلحه تو که دستته چون ممکنه هر اتفاقی پیش بیاد
متین، داداش تو فکر کردی من بدون اسلحه میام اون پیش باند رییس مافیا ها، نههه
ارسلان خوبه ، رسیدیم
متین، بریم
ارسلان:نه تو بیرون بمون اگ اتفاقی افتاد بتونی کاری کنی
متین:مطمعن
ارسلان، اره میام زود،
متین، بش
ارسلان، رفتم پایین در ماشین بستم و گوشیمو از جیبم در اورده که دیدم شایانه،، جلو درم
شایان، به پسر عموی گلمون چه عجب
ارسلان، انقدر الکی حرف نزن بگو در باز کنن
شایان، اوک،گوشیمو رو قطع کردم
انیتا:اومده
شایان، اره، جلوی دره
انیتا، بزار من برم
شایان، نه نرو
چرا
نرو بزار یکی دیگ بره
اوکی
ارسلان، در سریع باز شد و رفتم داخل حیاط پر از ادم که همشون مسلحه بودن اروم قدم برداشتم و رفتم طرف خونه در باز شد رفتم داخل،
شایان، سلام،
ارسلان، سرمو به نشونه جوابش تکون دادم
شایان یه بغل نمیدی به ما پسر عمو بعد این چندین ماه
ارسلان، هوف، باش
شایان، بغلش کردم و بعد کنی مکث گفتم، چه خبر
ارسلان ، اینو بهت بگم شایان، من همین یکماه که قراردادمون هست همکاری میکنم بقیشه و نه
شایان، همینشم خوبه
انیتا، سلام
ارسلان، سلام
شایان، ها عا جواب سلام مارو با سر میدی مال انیتا رو با زبون
ارسلان، بزن حرفتو سریع، چه مشکلی پیش اومده
شایان، خب یکم قضیه به مشکل بر خورده فردا شب یا امشب یه مهمون واسمون میاد، حالا بیا بشین حرف بزنیم،
ارسلان، هوفف باشه، بعد از اینکه نشستم بلافاصله برام شربت گذاشتن رو میز ، ممنون
شایان :داشتم میگفتم، امشب یا فردا برامون یه مهمون مخصوص میاد
ارسلان، کی
شایان:رییس بزرگترین باند مافیا
انیتا، مگ از شما هم بزرگتر هست
شایان، ارسلان، میای دیگ
ارسلان، خب اره
شایان، یه درخواستی ازت دارم
ارسلان، دیگ چی
شایان، راستش پسر رییسه انیتا رو میخواد
ارسلان، یه نگاه به انیتا کردم
انیتا 🙂
ارسلان، خب
شایان، ول کنش نیست باید یه کاری کنیم که باور کنه صاحب داره
ارسلان، خب
شایان، تو به جاش هستی
ارسلان، چی، هه یه پوزخند مسخره زدم، معلومه چی میگی،
شایان، ارسلان، مجبوریم
ارسلان، هوفف نمیتونم
شایان، هستی
ارسلان، اخه،
انیتا، الکیه دیگ فقط دست از سرم برداره
ارسلان، گفتم نمیتونم
شایان، پس معامله اینجا تموم میشه
ارسلان، شایااااانننن
شایان، چیه خب دارم میگم همکاری کن نمیکنی از چی میترسی تو که دوست دختری چیزی نداری که بگی بترسی یا نمیتونی، ها نکنه اون دختره دیانا رو میگی
ارسلان، شایان در مورد دیانا درست حرف بزن میفهمی،
شایان، هستی یا نه
ارسلان، حیی، ولی
شایان، ارسلان 😪، سریع
ارسلان، اوکییی، فقط واس یک ماه
انیتا:اخخخ جون
شایان، اوم واس یک ماه 🙂
ارسلان، خب دیگ میرم
شایان، اوک فقط وایسا برم یه چیزی از بلا بیارم
ارسلان، خب
انیتا، ممنون
ارسلان، واس چی
انیتا، واس اینکه نجاتم دادی
ارسلان، عیش، دایر باهام شوخی میکنی
انیتا، نه چرا
ارسلان، حرفی ندارم فقط بگو شایان بیاد
خانوم،
انیتا، چیه
اقا شایان، گفت بعدن میاد، یعنی یه تلفن ضروری داره
اوک
ارسلان، خب پس من برم، فعلا
انیتا:از دستش گرفتم کشیدم، از گونش بوصش کردم، خب ما الان رلیمم
ارسلان:😶، واقعی، نه الکی ازم جدا شو
انیتا، هوف چقدر سخت میگیری
ارسلان، متین ، منتظره
انیتا، بلاخره، یه روز دوست دختر قبلیت بودم
ارسلان، خودت داری میگی بودی دیگ نیستی
انیتا، یه قدم جلو برداشتم، یه فرصت بهم بهم بده
ارسلان، انیتااااااا
انیتا، لطفا،
ارسلان، دستمو ول کن باید برم
انیتا، لطفا
ارسلان، اون موقع که جلو چشام با یه پسر
خوابیدی یادت رفته یا میخوای باز یادت بیارم تو واس من مردی
انیتا، اومدم، اومدم بگم اشتباه کردم ارسلان من فهمیدم بعد از اینکه این کارو کردم فهمیدم چقدر دوست دارم
ارسلان، هه، گفتم ول باید برم
انیتا، بهش فکر کن خواهش میکنم،
ارسلان، ول کن
انیتا، فردا منتظرم
ارسلان، سریع از خونه خارج شدم و رفتم سمت ماشین،
متین، به چه عجب نمی اومدی
ارسلان، انیتا ولی نمیکرد
متین، چی میگفت،
ارسلان، همینجوری که داشتم رانندگی میکردم ، که به سوال متین جواب دادم، هچی چرت پرت
دیانا، گشنمه ببخشیدا دیشب اونقدر برنامه ریزی کرده بودیم واسه خانوم
نیکا، خنده ریزی کردم، عاااا باشه باشه ممنون
دیانا، خاهش داداش
نیکا، رفتن
دیانا، هوم، ولی نگرانم
نیکا، چیزی همیشه باهمن بعد نیمتونن کاری کنن چون ارسلان شریک شایان اگ بخواد غلطی بکنه کل پروژه میره رو هوا
دیانا، اینم حرفی
نیکا، ☺اره، حالا بخور صبحانه تو دختر خوب
دیانا 😄، باشههههه
ارسلان، تو ماشین بودم کم کم داشتم به خونه شایان نزدیک میشدم، اها راستی متین
متین:جانم
ارسلان، اسلحه تو که دستته چون ممکنه هر اتفاقی پیش بیاد
متین، داداش تو فکر کردی من بدون اسلحه میام اون پیش باند رییس مافیا ها، نههه
ارسلان خوبه ، رسیدیم
متین، بریم
ارسلان:نه تو بیرون بمون اگ اتفاقی افتاد بتونی کاری کنی
متین:مطمعن
ارسلان، اره میام زود،
متین، بش
ارسلان، رفتم پایین در ماشین بستم و گوشیمو از جیبم در اورده که دیدم شایانه،، جلو درم
شایان، به پسر عموی گلمون چه عجب
ارسلان، انقدر الکی حرف نزن بگو در باز کنن
شایان، اوک،گوشیمو رو قطع کردم
انیتا:اومده
شایان، اره، جلوی دره
انیتا، بزار من برم
شایان، نه نرو
چرا
نرو بزار یکی دیگ بره
اوکی
ارسلان، در سریع باز شد و رفتم داخل حیاط پر از ادم که همشون مسلحه بودن اروم قدم برداشتم و رفتم طرف خونه در باز شد رفتم داخل،
شایان، سلام،
ارسلان، سرمو به نشونه جوابش تکون دادم
شایان یه بغل نمیدی به ما پسر عمو بعد این چندین ماه
ارسلان، هوف، باش
شایان، بغلش کردم و بعد کنی مکث گفتم، چه خبر
ارسلان ، اینو بهت بگم شایان، من همین یکماه که قراردادمون هست همکاری میکنم بقیشه و نه
شایان، همینشم خوبه
انیتا، سلام
ارسلان، سلام
شایان، ها عا جواب سلام مارو با سر میدی مال انیتا رو با زبون
ارسلان، بزن حرفتو سریع، چه مشکلی پیش اومده
شایان، خب یکم قضیه به مشکل بر خورده فردا شب یا امشب یه مهمون واسمون میاد، حالا بیا بشین حرف بزنیم،
ارسلان، هوفف باشه، بعد از اینکه نشستم بلافاصله برام شربت گذاشتن رو میز ، ممنون
شایان :داشتم میگفتم، امشب یا فردا برامون یه مهمون مخصوص میاد
ارسلان، کی
شایان:رییس بزرگترین باند مافیا
انیتا، مگ از شما هم بزرگتر هست
شایان، ارسلان، میای دیگ
ارسلان، خب اره
شایان، یه درخواستی ازت دارم
ارسلان، دیگ چی
شایان، راستش پسر رییسه انیتا رو میخواد
ارسلان، یه نگاه به انیتا کردم
انیتا 🙂
ارسلان، خب
شایان، ول کنش نیست باید یه کاری کنیم که باور کنه صاحب داره
ارسلان، خب
شایان، تو به جاش هستی
ارسلان، چی، هه یه پوزخند مسخره زدم، معلومه چی میگی،
شایان، ارسلان، مجبوریم
ارسلان، هوفف نمیتونم
شایان، هستی
ارسلان، اخه،
انیتا، الکیه دیگ فقط دست از سرم برداره
ارسلان، گفتم نمیتونم
شایان، پس معامله اینجا تموم میشه
ارسلان، شایااااانننن
شایان، چیه خب دارم میگم همکاری کن نمیکنی از چی میترسی تو که دوست دختری چیزی نداری که بگی بترسی یا نمیتونی، ها نکنه اون دختره دیانا رو میگی
ارسلان، شایان در مورد دیانا درست حرف بزن میفهمی،
شایان، هستی یا نه
ارسلان، حیی، ولی
شایان، ارسلان 😪، سریع
ارسلان، اوکییی، فقط واس یک ماه
انیتا:اخخخ جون
شایان، اوم واس یک ماه 🙂
ارسلان، خب دیگ میرم
شایان، اوک فقط وایسا برم یه چیزی از بلا بیارم
ارسلان، خب
انیتا، ممنون
ارسلان، واس چی
انیتا، واس اینکه نجاتم دادی
ارسلان، عیش، دایر باهام شوخی میکنی
انیتا، نه چرا
ارسلان، حرفی ندارم فقط بگو شایان بیاد
خانوم،
انیتا، چیه
اقا شایان، گفت بعدن میاد، یعنی یه تلفن ضروری داره
اوک
ارسلان، خب پس من برم، فعلا
انیتا:از دستش گرفتم کشیدم، از گونش بوصش کردم، خب ما الان رلیمم
ارسلان:😶، واقعی، نه الکی ازم جدا شو
انیتا، هوف چقدر سخت میگیری
ارسلان، متین ، منتظره
انیتا، بلاخره، یه روز دوست دختر قبلیت بودم
ارسلان، خودت داری میگی بودی دیگ نیستی
انیتا، یه قدم جلو برداشتم، یه فرصت بهم بهم بده
ارسلان، انیتااااااا
انیتا، لطفا،
ارسلان، دستمو ول کن باید برم
انیتا، لطفا
ارسلان، اون موقع که جلو چشام با یه پسر
خوابیدی یادت رفته یا میخوای باز یادت بیارم تو واس من مردی
انیتا، اومدم، اومدم بگم اشتباه کردم ارسلان من فهمیدم بعد از اینکه این کارو کردم فهمیدم چقدر دوست دارم
ارسلان، هه، گفتم ول باید برم
انیتا، بهش فکر کن خواهش میکنم،
ارسلان، ول کن
انیتا، فردا منتظرم
ارسلان، سریع از خونه خارج شدم و رفتم سمت ماشین،
متین، به چه عجب نمی اومدی
ارسلان، انیتا ولی نمیکرد
متین، چی میگفت،
ارسلان، همینجوری که داشتم رانندگی میکردم ، که به سوال متین جواب دادم، هچی چرت پرت
۲۳.۶k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.