p2
"شمع دردناک من"
این هزارمین باریه که دارم تو رو به چیز های مختلف تشبیه میکنم؛ ولی یچیزی هس که تو واقعا شبیه به اونی، برای همین این دومین بار یه که میخوام درمورد شباهت شما دوتا بنویسم، شمع قشنگم...
کبریت دوباره شمع رو روشن کرد، دوباره اون حس سوزش شمع شروع شد، اتیش داره به درون احساسات و وجودت تجاوز میکنه، میدونم حس بدین که هر دفعه بیشتر میسوزیو نابود میشی اما من هنوزم دوست دارم، چون تو زیبایی حتی الانم خیلی به دلم میشینی با اینکه قطره قطره احساساتت داره اب میشه و به زمین میوفته. تصویری فوقالعاده از نابودیت توی ذهنمه اما دردناکه...
یه شمع روشن که روی میز توی یه اتاق تاریکه، اتیش شمع داره اونو ذره ذره میسوزونه، درستش اینه که شمع داره با اتیش خودش میسوزه و نابود میشه...
تقصیر خودته! تو نباید شمع من میبودی، درسته که تو پروانه کوچولو رو از تنهایی و تاریکی نجات دادی ولی خودت چی؟...
تو یه شمعی، یه شمع که هرچقدرم نگاش میکنم سیر نمیشم، با نگاه کردن بهت، بغض لعنتی سراغم میادو با یه لبخند تلخ که فقط مال توعه شاهد نابودی روحت هستم...
من سعی دارم اینقدر دورت بگردم که اتیشت خاموش بشه و تو دیگه یه خوشگلِ دردناک نباشی؛ فقط امیدوارم که خودم زودتر نابود نشم. من فقط بخاطر تو زندم وگرنه از مرگ نمیترسم ولی توی این دورهِ زمانی که به خودم قول مواظبت باشم ترس اینو دارم که یه اتفاقی برام بیوفته و نتونم دیگه هواتو از راه دور داشته باشم...
مواظب خودت باش، حتی اگه من یروز دیگه نبودم که برات بنویسم تو نباید ناامید بشی، بهم قول بده که حسابی هواست به خودت هست، شمع دردناک من....
این هزارمین باریه که دارم تو رو به چیز های مختلف تشبیه میکنم؛ ولی یچیزی هس که تو واقعا شبیه به اونی، برای همین این دومین بار یه که میخوام درمورد شباهت شما دوتا بنویسم، شمع قشنگم...
کبریت دوباره شمع رو روشن کرد، دوباره اون حس سوزش شمع شروع شد، اتیش داره به درون احساسات و وجودت تجاوز میکنه، میدونم حس بدین که هر دفعه بیشتر میسوزیو نابود میشی اما من هنوزم دوست دارم، چون تو زیبایی حتی الانم خیلی به دلم میشینی با اینکه قطره قطره احساساتت داره اب میشه و به زمین میوفته. تصویری فوقالعاده از نابودیت توی ذهنمه اما دردناکه...
یه شمع روشن که روی میز توی یه اتاق تاریکه، اتیش شمع داره اونو ذره ذره میسوزونه، درستش اینه که شمع داره با اتیش خودش میسوزه و نابود میشه...
تقصیر خودته! تو نباید شمع من میبودی، درسته که تو پروانه کوچولو رو از تنهایی و تاریکی نجات دادی ولی خودت چی؟...
تو یه شمعی، یه شمع که هرچقدرم نگاش میکنم سیر نمیشم، با نگاه کردن بهت، بغض لعنتی سراغم میادو با یه لبخند تلخ که فقط مال توعه شاهد نابودی روحت هستم...
من سعی دارم اینقدر دورت بگردم که اتیشت خاموش بشه و تو دیگه یه خوشگلِ دردناک نباشی؛ فقط امیدوارم که خودم زودتر نابود نشم. من فقط بخاطر تو زندم وگرنه از مرگ نمیترسم ولی توی این دورهِ زمانی که به خودم قول مواظبت باشم ترس اینو دارم که یه اتفاقی برام بیوفته و نتونم دیگه هواتو از راه دور داشته باشم...
مواظب خودت باش، حتی اگه من یروز دیگه نبودم که برات بنویسم تو نباید ناامید بشی، بهم قول بده که حسابی هواست به خودت هست، شمع دردناک من....
۴۸۷
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.