چیبی کوچولوی من پارت ۵:)
خب اینم از پارت ۵ دو تا پارت پشت سر هم دادم براتون:))
منم ادامه وسایلم و جمع کردم و در آخر مایکی رو گذاشتم ت کیفم و کلید و گوشیم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون ت راه مدرسه مایکی همش ت کیفم نق نق میکرد و غر میزد منم از مغازه دو تا دورایاکی خریدم و گذاشتم داخل کیفم و ب راهم ادامه دادم دیگه صدای غرغر مایکی رو نمیشنیدم یکم ترسیدم برا همین پیش ی پارک نزدیک مدرسه وایسادم و در کیفم رو آروم باز کردم و دیدم مایکی مثل ی بچه گوگولی و کوچولو خوابیده.
منم در کیفم رو آروم بستم و کیفم رو داخل دستم گرفتم تا کمتر مایکی اذیت بشه و بخوابه.
وقتی وارد مدرسه شدم ی راست رغچفنم ت کلاس و آروم در کیفم رو باز کردم و دیدم مایکی هنوز خوابه کیفم رو گذاشتم رو میز.
یهو در پارک شد و دراکن سرش رو از در آورد ت تا ببینه مایکی اومده یا ن وقتی دید مایکی نیست ی اخم ریزی کرد و سرش رو برد بیرون تا میخواست در رو ببنده داد زدم و صداش کردم.
من:دراکــــن صبر کن من میدونم مایکی کجاس
وقتی گفتم میدونم مایکی کجاس دراکن چشماش رد شد و سریع اومد سمت میزنم و با داد گفت:
دراکن:مایکی کجاس ب نعفته ک دروغ نگی یا سر ب سرم تزاری وگرنه بد میشه.
منم با خونسردی کامل گفتم:
من:ببین عزیزم باید دست بوس و پا بوسمم باشی ک پیداش کردم تازه داد نزن وگرنه بیدار میشه...بعد مدرسه بیا خونمون بهت نشونش میدم.
اگر میخوای اون دوست داری پیشدبستانی مایکی رو هم بردار بیار.
دراکن ی تای آبروم رو داد بالا و گفت:
دراکن: منظورت چیه ک داد نزن بیدار میشه مایکی کجاس؟ اینجا ک نیست...
منم ی آهی کشیدم و دستم رو گذاشتم رو شونش و گفتم:
من:عزیزم مگه نمیخوای عشقتو ببینی پس بعد مدرسه بیا خونمون بهت نشونش میدم دیگه....(눈‸눈)
دراکن یجوری بهم نگاه میکرد انگار ک دارم دروغ میگم اما حاضر بود ریسک کنه تا مایکی رو پیدا کنه برا همین قبول کرد تا با بچه ها بیاد خونم.
وقتی دراکن رفت بیرون تازه فهمیدم چ زری زدم و ت ذهنم گفتم:
اندر ذهن* چ گوهی بخورم یعنی قراره چند تا پسر لاتی رو ببرم خونمممممم*
.
فکرای بد نکنید فقط قراره مایکی رو نشونشون بدم همین:))
مرگ بر منخرفییی:))
منم اصلا منحرف نیستم شما هم نباشید:))!
منم ادامه وسایلم و جمع کردم و در آخر مایکی رو گذاشتم ت کیفم و کلید و گوشیم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون ت راه مدرسه مایکی همش ت کیفم نق نق میکرد و غر میزد منم از مغازه دو تا دورایاکی خریدم و گذاشتم داخل کیفم و ب راهم ادامه دادم دیگه صدای غرغر مایکی رو نمیشنیدم یکم ترسیدم برا همین پیش ی پارک نزدیک مدرسه وایسادم و در کیفم رو آروم باز کردم و دیدم مایکی مثل ی بچه گوگولی و کوچولو خوابیده.
منم در کیفم رو آروم بستم و کیفم رو داخل دستم گرفتم تا کمتر مایکی اذیت بشه و بخوابه.
وقتی وارد مدرسه شدم ی راست رغچفنم ت کلاس و آروم در کیفم رو باز کردم و دیدم مایکی هنوز خوابه کیفم رو گذاشتم رو میز.
یهو در پارک شد و دراکن سرش رو از در آورد ت تا ببینه مایکی اومده یا ن وقتی دید مایکی نیست ی اخم ریزی کرد و سرش رو برد بیرون تا میخواست در رو ببنده داد زدم و صداش کردم.
من:دراکــــن صبر کن من میدونم مایکی کجاس
وقتی گفتم میدونم مایکی کجاس دراکن چشماش رد شد و سریع اومد سمت میزنم و با داد گفت:
دراکن:مایکی کجاس ب نعفته ک دروغ نگی یا سر ب سرم تزاری وگرنه بد میشه.
منم با خونسردی کامل گفتم:
من:ببین عزیزم باید دست بوس و پا بوسمم باشی ک پیداش کردم تازه داد نزن وگرنه بیدار میشه...بعد مدرسه بیا خونمون بهت نشونش میدم.
اگر میخوای اون دوست داری پیشدبستانی مایکی رو هم بردار بیار.
دراکن ی تای آبروم رو داد بالا و گفت:
دراکن: منظورت چیه ک داد نزن بیدار میشه مایکی کجاس؟ اینجا ک نیست...
منم ی آهی کشیدم و دستم رو گذاشتم رو شونش و گفتم:
من:عزیزم مگه نمیخوای عشقتو ببینی پس بعد مدرسه بیا خونمون بهت نشونش میدم دیگه....(눈‸눈)
دراکن یجوری بهم نگاه میکرد انگار ک دارم دروغ میگم اما حاضر بود ریسک کنه تا مایکی رو پیدا کنه برا همین قبول کرد تا با بچه ها بیاد خونم.
وقتی دراکن رفت بیرون تازه فهمیدم چ زری زدم و ت ذهنم گفتم:
اندر ذهن* چ گوهی بخورم یعنی قراره چند تا پسر لاتی رو ببرم خونمممممم*
.
فکرای بد نکنید فقط قراره مایکی رو نشونشون بدم همین:))
مرگ بر منخرفییی:))
منم اصلا منحرف نیستم شما هم نباشید:))!
۱۴.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.