کافه پروکوپ فصل اول/پارت ۲۶
از زبان کاترین:
جونگکوک گفت میخواد روی من تمرکز کنه بعدش بی وقفه اومد سمت لبام و من بوسید یه دستشو برد تو موهام و با دست دیگش چونمو گرفته بود و لب پایینمو تو دهنش نگه داشته بود و چشماشو بسته بود من دستمو گذاشتم رو اون دستش که توی موهام بود و نوازشش کردم آروم لب پایینمو ول کرد و لب بالاییمو به بازی گرفت و بوسید منم دست دیگمو گذاشتم رو قلبش که ازم جدا شد و سرشو برد دم گوشم و گفت: چرا دستتو گذاشتی رو قلبم؟ نکنه میخوایش؟
بعد تو چشمام نگاه کرد و گفت: ولی اون خیلی وقته مال توئه فرشته خشگلم
کاترین: قلب منم مال توئه خیلی وقته...
جونگکوک لبخند ملیحی رو لباش نشست و بلند شد چهار زانو نشست و گفت: بیا بشین تو بغلم... از رو زمین پاشدم و رفتم نشستم تو بغلش دوتاییمون به منظره رو به رو نگاه میکردیم که یه فضای فوق العاده زیبا بود انقدر که در وصفش چیزی ندارم بگم دستای جونگکوک دور کمرم حلقه شد و سرشو رو شونم گذاشت آروم و با صدای بم دم گوشم صحبت میکرد که صدای قشنگش تپش قلبمو بیشتر میکرد :
جونگکوک: میدونی چرا بهت میگم فرشته ؟
کاترین: چرا ؟!
جونگکوک: فقط فرشته ها میتونن با کوچک ترین لمسشون کاری کنن که فکر کنی تو بهشتی
کاترین: جونگکوک با این حرفات دیوونم میکنی نمیتونم هیچ جوابی بهت بدم تمام کلمات از ذهنم پر میکشن انگار نه انگار که حرف زدن بلدم
جونگکوک لاله گوشمو آروم گاز گرفت و گفت: لازم نیست حرف بزنی من همه چیو از نگاهت میخونم فرشته کوچولو....
با جونگکوک خیلی زود زمان میگذشت خیلی بودن باهاش شیرین بود ولی زمان بسرعت گذشت و من مجبور بودم برگردم و برم سر کلاسم بعدشم برم کافه برای همین دوتایی بعد از تقریبا دو ساعت حاضر شدیم از اونجا بلند شیم و بریم ....
از زبان جونگکوک: برگشتیم و به کارای روزانمون رسیدگی کردیم شب رفتم خونه فهمیدم که پسرا کل روزو از خونه بیرون نرفتن....
جونگکوک گفت میخواد روی من تمرکز کنه بعدش بی وقفه اومد سمت لبام و من بوسید یه دستشو برد تو موهام و با دست دیگش چونمو گرفته بود و لب پایینمو تو دهنش نگه داشته بود و چشماشو بسته بود من دستمو گذاشتم رو اون دستش که توی موهام بود و نوازشش کردم آروم لب پایینمو ول کرد و لب بالاییمو به بازی گرفت و بوسید منم دست دیگمو گذاشتم رو قلبش که ازم جدا شد و سرشو برد دم گوشم و گفت: چرا دستتو گذاشتی رو قلبم؟ نکنه میخوایش؟
بعد تو چشمام نگاه کرد و گفت: ولی اون خیلی وقته مال توئه فرشته خشگلم
کاترین: قلب منم مال توئه خیلی وقته...
جونگکوک لبخند ملیحی رو لباش نشست و بلند شد چهار زانو نشست و گفت: بیا بشین تو بغلم... از رو زمین پاشدم و رفتم نشستم تو بغلش دوتاییمون به منظره رو به رو نگاه میکردیم که یه فضای فوق العاده زیبا بود انقدر که در وصفش چیزی ندارم بگم دستای جونگکوک دور کمرم حلقه شد و سرشو رو شونم گذاشت آروم و با صدای بم دم گوشم صحبت میکرد که صدای قشنگش تپش قلبمو بیشتر میکرد :
جونگکوک: میدونی چرا بهت میگم فرشته ؟
کاترین: چرا ؟!
جونگکوک: فقط فرشته ها میتونن با کوچک ترین لمسشون کاری کنن که فکر کنی تو بهشتی
کاترین: جونگکوک با این حرفات دیوونم میکنی نمیتونم هیچ جوابی بهت بدم تمام کلمات از ذهنم پر میکشن انگار نه انگار که حرف زدن بلدم
جونگکوک لاله گوشمو آروم گاز گرفت و گفت: لازم نیست حرف بزنی من همه چیو از نگاهت میخونم فرشته کوچولو....
با جونگکوک خیلی زود زمان میگذشت خیلی بودن باهاش شیرین بود ولی زمان بسرعت گذشت و من مجبور بودم برگردم و برم سر کلاسم بعدشم برم کافه برای همین دوتایی بعد از تقریبا دو ساعت حاضر شدیم از اونجا بلند شیم و بریم ....
از زبان جونگکوک: برگشتیم و به کارای روزانمون رسیدگی کردیم شب رفتم خونه فهمیدم که پسرا کل روزو از خونه بیرون نرفتن....
۷.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.