زندگی پر معنا
#زندگی_پر_معنا
P2
"ویو رفتن به سر کار" ا.ت
من حدود یک سالی میشه اینجا تو شرکت داییم کار میکنم [پدر، کوک]
و اینجا همه منو به چشم رئیس دوم میشناسن به جز دو نفر لینا و ریا این دوتا روی کوک کراشن و فکر میکنن اون دوست پسر منه..
داشتم رد میشدم که شنیدم لینا گفت:...
لینا:ببخشید خانوم کیم میتونم باهاتون راحت باشم
+:بله بفرمایید؟
لینا:شما خیلی زشتید هم اخلاقتون و هم خودتون نمیشه استعفا بدین؟
+: منظورتون رو متوجه نمیشم؟
لینا:همین که گفتم تو باید از جونگکوک من فاصله بگیری
+:هع چیمیگی برای خودت تو حتا شماره ی کوک هم نداری
لینا:کی گفته {لینا گوشیش رو در آورد و به کوک زنگ زد}
..... شروع مکالمه.......
لینا:الو سلام آقای جئون
=:سلام بفرمایید؟
لینا:میشه خانوم کیم رو اخراج کنین اصلا باهامون خوب نیستند(عشوه)
=:گوشیو بده بهشون(جدی)
+:یالا دختره ی عوضی چرا دروغ میگی هان
+:الو کوک سلام میبینی نه خداییش میبینی هعی عین چی داره دروغ میگه حالا شب میبینمت و برات تعریف میکنم
=:سلام نیازی نیست خودم همه چی میدونم پدرم بهم گفته...... خداحافظ
+:فعلا.
+:دیدی عوضی این بار اولت نیست که همچین میکنیا این بار رو میگذرم....
لینا :تو چی پیش خودت فکر کردی هانن....
+:حضور یکی رو پشتم حس کردم و ترسیدم برگشتم دیدم تهیونگه[پسر عموش]
علامتش:*
*:چیزی شده
+:عوا تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی کی برگشتی [ذوق]
*:نمیدونستم آنقدر ذوق میکنی {خنده}
ادامه دارد....
P2
"ویو رفتن به سر کار" ا.ت
من حدود یک سالی میشه اینجا تو شرکت داییم کار میکنم [پدر، کوک]
و اینجا همه منو به چشم رئیس دوم میشناسن به جز دو نفر لینا و ریا این دوتا روی کوک کراشن و فکر میکنن اون دوست پسر منه..
داشتم رد میشدم که شنیدم لینا گفت:...
لینا:ببخشید خانوم کیم میتونم باهاتون راحت باشم
+:بله بفرمایید؟
لینا:شما خیلی زشتید هم اخلاقتون و هم خودتون نمیشه استعفا بدین؟
+: منظورتون رو متوجه نمیشم؟
لینا:همین که گفتم تو باید از جونگکوک من فاصله بگیری
+:هع چیمیگی برای خودت تو حتا شماره ی کوک هم نداری
لینا:کی گفته {لینا گوشیش رو در آورد و به کوک زنگ زد}
..... شروع مکالمه.......
لینا:الو سلام آقای جئون
=:سلام بفرمایید؟
لینا:میشه خانوم کیم رو اخراج کنین اصلا باهامون خوب نیستند(عشوه)
=:گوشیو بده بهشون(جدی)
+:یالا دختره ی عوضی چرا دروغ میگی هان
+:الو کوک سلام میبینی نه خداییش میبینی هعی عین چی داره دروغ میگه حالا شب میبینمت و برات تعریف میکنم
=:سلام نیازی نیست خودم همه چی میدونم پدرم بهم گفته...... خداحافظ
+:فعلا.
+:دیدی عوضی این بار اولت نیست که همچین میکنیا این بار رو میگذرم....
لینا :تو چی پیش خودت فکر کردی هانن....
+:حضور یکی رو پشتم حس کردم و ترسیدم برگشتم دیدم تهیونگه[پسر عموش]
علامتش:*
*:چیزی شده
+:عوا تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی کی برگشتی [ذوق]
*:نمیدونستم آنقدر ذوق میکنی {خنده}
ادامه دارد....
۳.۰k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.