پارت۶۳(یخی که عاشق خورشید شد )
( یخی که عاشق خورشید شد)
پارت ۶۳
۲ روز بعد
/از زبان ا.ت
۲ روزی بود که از تهیونگ خبری نبود تو هتلم ندیده بودمش تو جلسه امروز هم شرکت نکرده بود..بعد از اون شب غیب شده بود از نامجون و بقیه هم پرسیدم ازش خبری نداشتن...نگرانش شده بودم رفتم دم در اتاقش در زدم خیلی واستادم ولی هیچکس درو باز نکرد احتمالا کلا رفته هم اومدم که برم یکی آروم در رو باز کرد و رفت
آروم آروم صداش میکردم ولی جوابی نشنیدم رفتم داخل با چشم داشتم دنبالش میگشتم چشمم بهش خورد که یه گوشه کز کرده بود با نگرانی سریع رفتم پیشش جلوش نشستم
ا.ت:تهیونگ..
سرشو اورد بالا با قیافش یهو جا خوردم چشاش باد کرده بود و گود شده بود اصلا قیافش بهم ریخته بود احتمالا نخوابیده و چیزی هم نخورده و چشاش معلومه گریه هم کرده..از دیدن قیافش تو این حالت یهو بغضم گرفت ولی الان من نباید اینجا خودمو وا بدم تا حالشو بدتر کنم..کاش هیچی نمیفهمیدی پسرر
ا.ت:تهیونگ تو چرا با خودت این شکلی کردی ..
همینطوری داشت خیره خیره نگام میکرد و با صدایی که از تهه چاه انگار میومد گفت:ا.ت...من...من..نمیتونم
یه قطره اشک از چشاش ریخت و سرشو تکیه داد به دیوار و به سقف خیره شد..وایی فکنم دیوونش کردم پسر مردمو
از بازوهاش گرفتم
ا.ت:بلند شو ببینم این وضعیه
شبیه این جنازه ها پاشد که اگه فوتش هم میکردی میخورد زمین ..از بازوش گرفتم بردمش سمت حموم
ا.ت:لباس هاتو در بیار برو یه دوش بگیر بیا سرحال شی
اصلا به حرفم اهمیت نداد تکیه داد به دیوار و اصلا تکونی هم به خودش نداد.. آخه چیکار میکنی با خودت تو تهیونگ
دستمو انداختم رو لباسش تیشرتشو از بالا به سختی در اوردم ..خدایی نمیتونستم سمت شلوارش برم
دوباره از بازوش گرفتم بردمش تو حموم دوش رو از بالا باز کردم
ا.ت:بقیش با خودت
بعد اومدم بیرون..رفتم یه چیزی درست کنم تا بیاد بیرون...آخه چرا من دارم این کارارو میکنم تکیه دادم به دیوار..
ا.ت: این همونه که زندگیت رو نابود کرد چرا نمیتونی درد کشیدنشو ببینی وقتی خودت این همه درد کشیدی و هنوزم داری درد میکشی(اروم)
یه هوفی گفتم و رفتم سمت یخچال یکم وسایل برداشتم....تنها چیزی که تونستم تو این مدت کم درست کنم فقط نودل بود سریع آماده کردم رفتم رو مبل نشستم..تقریبا نیم ساعت گذشته بود ولی این هنوز نیومده بود بیرون
رفتم در حموم رو زدم اما چیزی نشنیدم دوباره و دوباره زدم و هیچ فرقی نکرد ..گندش بزنن نکنه کاری کرده..
ا.ت:دارم میام تو دیگه اگه درو باز نکنی(بلند)
هم خواستم حرکتی بزنم در باز شد با حوله دورش اومد بیرون رفت لباس هاشو پوشید ..بازم عین یه جسد رفت یجا نشست رفتم دنبالش دوباره از بازوش گرفتم و بلندش کردم
ا.ت:چرا همش یجا کز میکنی پاشوو
بردمش سر میز غذا رو جلوش گذاشتم
ا.ت:اینو بخور ...زود
اگه لایک ها شد ۲۰ امشب میزارم واگرنه فردا
پارت ۶۳
۲ روز بعد
/از زبان ا.ت
۲ روزی بود که از تهیونگ خبری نبود تو هتلم ندیده بودمش تو جلسه امروز هم شرکت نکرده بود..بعد از اون شب غیب شده بود از نامجون و بقیه هم پرسیدم ازش خبری نداشتن...نگرانش شده بودم رفتم دم در اتاقش در زدم خیلی واستادم ولی هیچکس درو باز نکرد احتمالا کلا رفته هم اومدم که برم یکی آروم در رو باز کرد و رفت
آروم آروم صداش میکردم ولی جوابی نشنیدم رفتم داخل با چشم داشتم دنبالش میگشتم چشمم بهش خورد که یه گوشه کز کرده بود با نگرانی سریع رفتم پیشش جلوش نشستم
ا.ت:تهیونگ..
سرشو اورد بالا با قیافش یهو جا خوردم چشاش باد کرده بود و گود شده بود اصلا قیافش بهم ریخته بود احتمالا نخوابیده و چیزی هم نخورده و چشاش معلومه گریه هم کرده..از دیدن قیافش تو این حالت یهو بغضم گرفت ولی الان من نباید اینجا خودمو وا بدم تا حالشو بدتر کنم..کاش هیچی نمیفهمیدی پسرر
ا.ت:تهیونگ تو چرا با خودت این شکلی کردی ..
همینطوری داشت خیره خیره نگام میکرد و با صدایی که از تهه چاه انگار میومد گفت:ا.ت...من...من..نمیتونم
یه قطره اشک از چشاش ریخت و سرشو تکیه داد به دیوار و به سقف خیره شد..وایی فکنم دیوونش کردم پسر مردمو
از بازوهاش گرفتم
ا.ت:بلند شو ببینم این وضعیه
شبیه این جنازه ها پاشد که اگه فوتش هم میکردی میخورد زمین ..از بازوش گرفتم بردمش سمت حموم
ا.ت:لباس هاتو در بیار برو یه دوش بگیر بیا سرحال شی
اصلا به حرفم اهمیت نداد تکیه داد به دیوار و اصلا تکونی هم به خودش نداد.. آخه چیکار میکنی با خودت تو تهیونگ
دستمو انداختم رو لباسش تیشرتشو از بالا به سختی در اوردم ..خدایی نمیتونستم سمت شلوارش برم
دوباره از بازوش گرفتم بردمش تو حموم دوش رو از بالا باز کردم
ا.ت:بقیش با خودت
بعد اومدم بیرون..رفتم یه چیزی درست کنم تا بیاد بیرون...آخه چرا من دارم این کارارو میکنم تکیه دادم به دیوار..
ا.ت: این همونه که زندگیت رو نابود کرد چرا نمیتونی درد کشیدنشو ببینی وقتی خودت این همه درد کشیدی و هنوزم داری درد میکشی(اروم)
یه هوفی گفتم و رفتم سمت یخچال یکم وسایل برداشتم....تنها چیزی که تونستم تو این مدت کم درست کنم فقط نودل بود سریع آماده کردم رفتم رو مبل نشستم..تقریبا نیم ساعت گذشته بود ولی این هنوز نیومده بود بیرون
رفتم در حموم رو زدم اما چیزی نشنیدم دوباره و دوباره زدم و هیچ فرقی نکرد ..گندش بزنن نکنه کاری کرده..
ا.ت:دارم میام تو دیگه اگه درو باز نکنی(بلند)
هم خواستم حرکتی بزنم در باز شد با حوله دورش اومد بیرون رفت لباس هاشو پوشید ..بازم عین یه جسد رفت یجا نشست رفتم دنبالش دوباره از بازوش گرفتم و بلندش کردم
ا.ت:چرا همش یجا کز میکنی پاشوو
بردمش سر میز غذا رو جلوش گذاشتم
ا.ت:اینو بخور ...زود
اگه لایک ها شد ۲۰ امشب میزارم واگرنه فردا
۱۲.۳k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.