رمان مافیای خشن من
مافیای خشن من p1
مادر ا.ت :ا.تتتتتت ا.تتتتتتتت بلند شو به پروازت نمیرسی هاا
ا.ت
تا صدای مامانم رو شنیدم از خواب پریدم و سریع وسایلمو جمع کردم و تاکسی گرفتم رفتم سوار هواپیما شدم
(بعد از پیاده شدن)
ا.ت
وای که چه ذوقی دارم میخوام همه جای کره رو ببینم (نویسنده:حق داری)
کوک
بعد از پیاده شدن زنگ زدم منشی (کوک تو کره یه منشی استخدام کرده بود)
منشی:الو سلام اقای جونگ کوک ماشین دم در فرودگاه منتظره
کوک:اوکی
رفتم سمت هتل گرون کره اون هتل همون جایی که اجدادم شمشا رو مخفی کرده بودن،رفتم تو هتل خیلی شلوغ بود نشستم روی مبلا تا خلوت شه که....
ا.ت
رفتم تو هتل گرون کره چون بابام بم گفته بود بیام اینجا امن تره وقتی رفتم خیلی شلوغ بود نشستم روی یکی از مبلا که چشمم به یه پسر جذاب خورد فک کنم عاشقش شده بودم وایی نه من برای درس و دانشگاه اومدم نباید حواسم پرت کنم ولی اون خیلی جذاب بود(نویسنده:عزیزم ما همه میگفتیم برای درس میریم مدرسه ک برعکس شد)...
کوک
یه لحظه سرمو اوردم بالا که دیدم یه دختر خیلی خوشکل بم زل زده معلوم بود که از کره نبود ولی چرا بم زل زده،دیدم خلوت شد بلند شدم ک ی اتاق بگیرم
ا.ت
اون پسره که بلند شد دیدم خلوت شده سریع بلند شدم یه اتاق گرفتم پسره که داشت میرفت تو اسانسور من سریع بدوبدو باش رفتم تو اسانسور ...
کوک :این دختره چه گیری داده ....(تو دلش)
بعد از خاج شدن از اسانسور رفتیم که در اتاقامون رو باز کنیم که فهمیدیم اتاقامون روبه روی همه ...
کوک:اخه چراااااا(با حرس تو دلش)
ا.ت:وای من خر ذوق ....
ا.ت
رفتم وسایلمو چیدم و غذا درست کردم واسه خودم که یاده پسره افتاده براش تو یه ظرف گذاشتم و رفتم در خونشو زدم تق تق
کوک
خیلی خسته بودم خودمو پرت کردم رو مبل خیلی گرسنه ام بود که یکی در زد تق تق درو که باز کردم دختره بود ...
ا.ت:سلام ببخشید مزاحم شدم من غذا درست کردم گفتم شاید دوست داشته باشید امتحانش کنید بفرماید
کوک:سلام ،ممنون این چی هست؟
ا.ت:ا...این یه غذای کره ایه
کوک:اها ممنون
ا.ت :خاهش
کوک:میخوای بیای تو باهم بخوریم ...
ا.ت:منم از خدام بود با کله رفتم تو ...
(سر شام)
ا.ت:میتونم اسمتو بپرسم،اولش مکث کرد ...
کوک:اره جونگکوک
ا.ت:منم ا.تم میشه کوک صدات کنم ؟؟
کوک:باشه اشکال نداره
(بعدازشام)
خدافظی کردم و داشتم میرفتم بیرون که چشمم به کلی اسلحه افتاد چ...چییییی
کوک
داشت میرفت که دیدیمش ایستاد و به اسلحه ها نگاه کرد واییی چرا قایمشون نکردمممم اههه مجبور شدم بیهوشش کنم ...
ا.ت
وقتی بیدار شدم دیدم که جونگکوک .....
چطور شد؟
مادر ا.ت :ا.تتتتتت ا.تتتتتتتت بلند شو به پروازت نمیرسی هاا
ا.ت
تا صدای مامانم رو شنیدم از خواب پریدم و سریع وسایلمو جمع کردم و تاکسی گرفتم رفتم سوار هواپیما شدم
(بعد از پیاده شدن)
ا.ت
وای که چه ذوقی دارم میخوام همه جای کره رو ببینم (نویسنده:حق داری)
کوک
بعد از پیاده شدن زنگ زدم منشی (کوک تو کره یه منشی استخدام کرده بود)
منشی:الو سلام اقای جونگ کوک ماشین دم در فرودگاه منتظره
کوک:اوکی
رفتم سمت هتل گرون کره اون هتل همون جایی که اجدادم شمشا رو مخفی کرده بودن،رفتم تو هتل خیلی شلوغ بود نشستم روی مبلا تا خلوت شه که....
ا.ت
رفتم تو هتل گرون کره چون بابام بم گفته بود بیام اینجا امن تره وقتی رفتم خیلی شلوغ بود نشستم روی یکی از مبلا که چشمم به یه پسر جذاب خورد فک کنم عاشقش شده بودم وایی نه من برای درس و دانشگاه اومدم نباید حواسم پرت کنم ولی اون خیلی جذاب بود(نویسنده:عزیزم ما همه میگفتیم برای درس میریم مدرسه ک برعکس شد)...
کوک
یه لحظه سرمو اوردم بالا که دیدم یه دختر خیلی خوشکل بم زل زده معلوم بود که از کره نبود ولی چرا بم زل زده،دیدم خلوت شد بلند شدم ک ی اتاق بگیرم
ا.ت
اون پسره که بلند شد دیدم خلوت شده سریع بلند شدم یه اتاق گرفتم پسره که داشت میرفت تو اسانسور من سریع بدوبدو باش رفتم تو اسانسور ...
کوک :این دختره چه گیری داده ....(تو دلش)
بعد از خاج شدن از اسانسور رفتیم که در اتاقامون رو باز کنیم که فهمیدیم اتاقامون روبه روی همه ...
کوک:اخه چراااااا(با حرس تو دلش)
ا.ت:وای من خر ذوق ....
ا.ت
رفتم وسایلمو چیدم و غذا درست کردم واسه خودم که یاده پسره افتاده براش تو یه ظرف گذاشتم و رفتم در خونشو زدم تق تق
کوک
خیلی خسته بودم خودمو پرت کردم رو مبل خیلی گرسنه ام بود که یکی در زد تق تق درو که باز کردم دختره بود ...
ا.ت:سلام ببخشید مزاحم شدم من غذا درست کردم گفتم شاید دوست داشته باشید امتحانش کنید بفرماید
کوک:سلام ،ممنون این چی هست؟
ا.ت:ا...این یه غذای کره ایه
کوک:اها ممنون
ا.ت :خاهش
کوک:میخوای بیای تو باهم بخوریم ...
ا.ت:منم از خدام بود با کله رفتم تو ...
(سر شام)
ا.ت:میتونم اسمتو بپرسم،اولش مکث کرد ...
کوک:اره جونگکوک
ا.ت:منم ا.تم میشه کوک صدات کنم ؟؟
کوک:باشه اشکال نداره
(بعدازشام)
خدافظی کردم و داشتم میرفتم بیرون که چشمم به کلی اسلحه افتاد چ...چییییی
کوک
داشت میرفت که دیدیمش ایستاد و به اسلحه ها نگاه کرد واییی چرا قایمشون نکردمممم اههه مجبور شدم بیهوشش کنم ...
ا.ت
وقتی بیدار شدم دیدم که جونگکوک .....
چطور شد؟
۶.۱k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.