پارت اخر
#دوپارتی
اسم وانشات: #خوناشام_هزار_ساله
مرموز خندید:«من؟چی از من برات عجیب غریبه؟»
+همه چیزت.. پوست سردت و رنگ پوستت، چشمایی که هیچ برقی توش نیست و رنگش عجیبه.. وتو تنها کسی بودی که من توی جنگل دیدم.. تو واقعا کی هستی؟
چهره پسر با حرفای ا/ت بدون هیچ حس و حالی شد شد و خودش رو بیشتر نزدیک دختر کرد؛ به چشماش خیره شد و دست آزادش رو روی پایی که قبلا زخم عمیقی روش بود کشید:«فکر میکنی چطوری اون زخم وحشتناک از روی پات محو شد طوری که انگار هیچوقت به وجود نیومده بود؟ فکر میکنی یه گرگ معمولی پات رو گاز گرفته بود؟ اون گرگینه های لعنتی هرکسی رو که ببینن گاز میگیرن.. حتی اگه اونا اموال ما خون اشاما باشن!»
+چچی؟ خوناشام؟
مرد خنده های عجیبی سر داد و دندون های تیزش رو به چشمای ترسیده دختر نشون داد، چشمایی که رنگ قهوه ای عجیبی داشتن حالا کم کم به سرخی میزدن و ترس دختر رو بیشتر از قبل میکردن؛ قبل از اینکه ا/ت تکونی بخوره دستای جونگکوک روی شونه هاش نشست و مانع حرکت گردنش شد.
_من همینطوری نجاتت ندادم دختر کوچولو.. در قبالش چی میخوای بهم
بدی؟
سرش رو به سرعت داخل گردنش برد و موهای بلندش رو کنار زد:«نظرت چیه با دوباره چشیدن خون قرمز و شبرینت برام کامل جبرانش کنی؟ به هر حال تمیز کردن اون زخم کار اسونی نبود»
زبونش رو روی رگ گردن دختر کشید و کوتاه خندید:«خوبه که هیچ اعتراضی نمیکنی.. مطمئن باش مکیده شدن خونت حس خوبی بهت میده.. اونم وقتی یه خون آشام هزار ساله این کارو برات بکنه!»
پایان.
اسم وانشات: #خوناشام_هزار_ساله
مرموز خندید:«من؟چی از من برات عجیب غریبه؟»
+همه چیزت.. پوست سردت و رنگ پوستت، چشمایی که هیچ برقی توش نیست و رنگش عجیبه.. وتو تنها کسی بودی که من توی جنگل دیدم.. تو واقعا کی هستی؟
چهره پسر با حرفای ا/ت بدون هیچ حس و حالی شد شد و خودش رو بیشتر نزدیک دختر کرد؛ به چشماش خیره شد و دست آزادش رو روی پایی که قبلا زخم عمیقی روش بود کشید:«فکر میکنی چطوری اون زخم وحشتناک از روی پات محو شد طوری که انگار هیچوقت به وجود نیومده بود؟ فکر میکنی یه گرگ معمولی پات رو گاز گرفته بود؟ اون گرگینه های لعنتی هرکسی رو که ببینن گاز میگیرن.. حتی اگه اونا اموال ما خون اشاما باشن!»
+چچی؟ خوناشام؟
مرد خنده های عجیبی سر داد و دندون های تیزش رو به چشمای ترسیده دختر نشون داد، چشمایی که رنگ قهوه ای عجیبی داشتن حالا کم کم به سرخی میزدن و ترس دختر رو بیشتر از قبل میکردن؛ قبل از اینکه ا/ت تکونی بخوره دستای جونگکوک روی شونه هاش نشست و مانع حرکت گردنش شد.
_من همینطوری نجاتت ندادم دختر کوچولو.. در قبالش چی میخوای بهم
بدی؟
سرش رو به سرعت داخل گردنش برد و موهای بلندش رو کنار زد:«نظرت چیه با دوباره چشیدن خون قرمز و شبرینت برام کامل جبرانش کنی؟ به هر حال تمیز کردن اون زخم کار اسونی نبود»
زبونش رو روی رگ گردن دختر کشید و کوتاه خندید:«خوبه که هیچ اعتراضی نمیکنی.. مطمئن باش مکیده شدن خونت حس خوبی بهت میده.. اونم وقتی یه خون آشام هزار ساله این کارو برات بکنه!»
پایان.
۴.۳k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.