ماه گرفتگی فصل 2
پارت 76
...: شما پدر جئون سوکیونگ هستین درسته؟
کوک: بله
...: تسلیت میگم بچتون به همراه یه خانم تصادف کرده و هردوشون مردن
سویون: چی؟
جونگکوک: چ.. چی دارین میگین حتما اشتباه شده
...: متاسفانه نه، اما برای اطمینان بیایین مرده هارو ببینین
سویون: نه، سوکیونگ زندس
جونگکوک: توی شک بودمو اشکام داشتن میریختن
سویون: بلند شدمو دست جونگکوکو گرفتمو بلندش کردم، از شدت گریه ای که داشتم نمیتونستم حرف بزنم و فقط با جونگکوک رفتم تا ببینم اون واقعا سوکیونگه یا نه
جونگکوک: وقتی رسیدیم و جنازه رو جلومون گذاشتن تنم داشت میلرزید
سویون: با دستای لرزونم ملافه رو از رو صورتش کنار زدم که... اون سوکیونگ بود، با دیدن چهرش چشام سیاهی رفت..
کوک: نمیدونستم بخاطر بچم گریه کنم یا برای سویون ناراحت باشم؟
سویون: با سردرد خیلی بدی چشمامو باز کردم که دیدم توی بیمارستانم و بهم سرم وصله..
جونگکوک
کوک: با شنیدن صداش اشکامو پاک کردم،
جونم
سویون: چرا گریه میکنی؟
کوک: همینجوری
سویون: یه لحظه همچیو یادم اومد و سریع سرمو از دستم کندم و از رو تخت بلند شدم،
سوکیونگ کجاس، بچم کجاس هان
کوک: بلند شدمو دستشو گرفتم،
سویون اروم باش اون اینجا نیست
سویون: من هنوز از دیدنش سیر نشدم(با گریه)
کوک: هیشش اروم باش،
سعی میکردم گریه نکنم تا سویون بیشتر ناراحت نشه
بچه ها میدونم دوست ندارید فیک ناراحت کننده باشه ولی من از همون اول که مینوشتمش قرار بود فیک زیاد شادی نباشه
...: شما پدر جئون سوکیونگ هستین درسته؟
کوک: بله
...: تسلیت میگم بچتون به همراه یه خانم تصادف کرده و هردوشون مردن
سویون: چی؟
جونگکوک: چ.. چی دارین میگین حتما اشتباه شده
...: متاسفانه نه، اما برای اطمینان بیایین مرده هارو ببینین
سویون: نه، سوکیونگ زندس
جونگکوک: توی شک بودمو اشکام داشتن میریختن
سویون: بلند شدمو دست جونگکوکو گرفتمو بلندش کردم، از شدت گریه ای که داشتم نمیتونستم حرف بزنم و فقط با جونگکوک رفتم تا ببینم اون واقعا سوکیونگه یا نه
جونگکوک: وقتی رسیدیم و جنازه رو جلومون گذاشتن تنم داشت میلرزید
سویون: با دستای لرزونم ملافه رو از رو صورتش کنار زدم که... اون سوکیونگ بود، با دیدن چهرش چشام سیاهی رفت..
کوک: نمیدونستم بخاطر بچم گریه کنم یا برای سویون ناراحت باشم؟
سویون: با سردرد خیلی بدی چشمامو باز کردم که دیدم توی بیمارستانم و بهم سرم وصله..
جونگکوک
کوک: با شنیدن صداش اشکامو پاک کردم،
جونم
سویون: چرا گریه میکنی؟
کوک: همینجوری
سویون: یه لحظه همچیو یادم اومد و سریع سرمو از دستم کندم و از رو تخت بلند شدم،
سوکیونگ کجاس، بچم کجاس هان
کوک: بلند شدمو دستشو گرفتم،
سویون اروم باش اون اینجا نیست
سویون: من هنوز از دیدنش سیر نشدم(با گریه)
کوک: هیشش اروم باش،
سعی میکردم گریه نکنم تا سویون بیشتر ناراحت نشه
بچه ها میدونم دوست ندارید فیک ناراحت کننده باشه ولی من از همون اول که مینوشتمش قرار بود فیک زیاد شادی نباشه
۳.۰k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.