پارت پنجم🌙🌑
پارت پنجم🌙🌑
۵
your name 🌙🌑
ا.ت :که یه لحظه یه صدایی اومد
تهیونگ:اون دیگه چی بود؟
ا.ت :ن...ن...نمیدونم
تهیونگ :یه لحظه اون صدا از بیرون کاخ بود یعنی میتونه چی باشه؟
اعلام جنگ؟
ا.ت:اینقدر بد بین نباش چه جنگی؟چی میگی؟*برای یه لحظه باهاش احساس راحتی کردم اما چرا؟*.
تهیونگ :نمیدونم بریم ببینیم
ویو ا.ت
دستم و گرفت و منو برد بیرون
او ....اونجا رو آتیش زده بودن همه جا پره دود بود اگه یکم دیگه پیش میرفت به کاخ هم می رسید
تهیونگ:بریم توی کاخ باید مردمو ببریم بیرون و توهم برو یه جای امن تا منو پدرت ببینیم کی اینجا رو آتیش زده ....
ا.ت:نه من همین جا میمونم جایی نمی رم؛ نمیزارم سرزمینم داغون بشه و من یه جایی واسه خودم استراحت کنم حالا تا بد تر نشده بریم مردمو خبر کنیم
فلش بک به کاخ
تهیونگ :مراسم تمومه .مردم همینن حالا از این جا برید جای امن مگر نه اتش مارا فرا میگیرد!
میدم صدای پچ پچ و شروع کردن که
تهیونگ گفت
تهیونگ:پسسسس منتظررررر چییی هستیننننننن
ویو ا.ت
میشه گفت تمام کاخ خالی شده بود که یه زن و یه دختر وارد کاخ شدن لباسای اونا عجیب بود لباس دختره خیلی باز و قرمز و لباس زنه سیاه بود انگار که مراسم تاج گذاری نبود مراسم ختم بود
حس خوبی بهشون نداشتم اون دختره با نیشخند به من نگاه میکرد و اون زنه اصلا توی نگاهش خوبی نبود
با خودم پرسیدم اونا کین؟
یا بهتر بگم میتونن کی باشن؟
چرا اینجان؟
چرا اینجوری لباس پوشیدن؟
چرا اینجوری نگاه میکنن؟
و... و..... و........
که یهو ..............
خب خب اینم ازین پارت 😊لباساشونو میزارم😶
۵
your name 🌙🌑
ا.ت :که یه لحظه یه صدایی اومد
تهیونگ:اون دیگه چی بود؟
ا.ت :ن...ن...نمیدونم
تهیونگ :یه لحظه اون صدا از بیرون کاخ بود یعنی میتونه چی باشه؟
اعلام جنگ؟
ا.ت:اینقدر بد بین نباش چه جنگی؟چی میگی؟*برای یه لحظه باهاش احساس راحتی کردم اما چرا؟*.
تهیونگ :نمیدونم بریم ببینیم
ویو ا.ت
دستم و گرفت و منو برد بیرون
او ....اونجا رو آتیش زده بودن همه جا پره دود بود اگه یکم دیگه پیش میرفت به کاخ هم می رسید
تهیونگ:بریم توی کاخ باید مردمو ببریم بیرون و توهم برو یه جای امن تا منو پدرت ببینیم کی اینجا رو آتیش زده ....
ا.ت:نه من همین جا میمونم جایی نمی رم؛ نمیزارم سرزمینم داغون بشه و من یه جایی واسه خودم استراحت کنم حالا تا بد تر نشده بریم مردمو خبر کنیم
فلش بک به کاخ
تهیونگ :مراسم تمومه .مردم همینن حالا از این جا برید جای امن مگر نه اتش مارا فرا میگیرد!
میدم صدای پچ پچ و شروع کردن که
تهیونگ گفت
تهیونگ:پسسسس منتظررررر چییی هستیننننننن
ویو ا.ت
میشه گفت تمام کاخ خالی شده بود که یه زن و یه دختر وارد کاخ شدن لباسای اونا عجیب بود لباس دختره خیلی باز و قرمز و لباس زنه سیاه بود انگار که مراسم تاج گذاری نبود مراسم ختم بود
حس خوبی بهشون نداشتم اون دختره با نیشخند به من نگاه میکرد و اون زنه اصلا توی نگاهش خوبی نبود
با خودم پرسیدم اونا کین؟
یا بهتر بگم میتونن کی باشن؟
چرا اینجان؟
چرا اینجوری لباس پوشیدن؟
چرا اینجوری نگاه میکنن؟
و... و..... و........
که یهو ..............
خب خب اینم ازین پارت 😊لباساشونو میزارم😶
۴.۹k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.