افغانستان مظلوم، شعری برای گریستن
گاهی پدر شدیم و پسر را گریستیم
گاهی پسر شدیم و پدر را گریستیم
هر روز و شب، درست چهل سال میشود
ساعات تلخ پخش خبر را گریستیم
هر دم به خون خویش فتادیم و ساختیم
هی قبر تازه کوه و کمر را، گریستیم
مادر شدیم و از پس هر زخم انفجار
هی چشمهای مانده به در را گریستیم
در خون نشست روسری دخترانمان
رخسارهگان قرص قمر را گریستیم
بعد از تو روزگار همانی که بود، ماند
هر سال ما قضا و قدر را گریستیم
بعد از تو نیز مثل خودت عاصی عزیز!
«شب را گریستیم، سحر را گریستیم»
شعر از مرحوم عبدالقاهر عاصی، به یاد هم زبانان مظلوممان در آن سوی مرز امروزی که افغانستان میخوانندش
#افغانستان
#افغان
#کابل
#هرات
#نفرین_به_جنگ
#دختر_افغانی
گاهی پسر شدیم و پدر را گریستیم
هر روز و شب، درست چهل سال میشود
ساعات تلخ پخش خبر را گریستیم
هر دم به خون خویش فتادیم و ساختیم
هی قبر تازه کوه و کمر را، گریستیم
مادر شدیم و از پس هر زخم انفجار
هی چشمهای مانده به در را گریستیم
در خون نشست روسری دخترانمان
رخسارهگان قرص قمر را گریستیم
بعد از تو روزگار همانی که بود، ماند
هر سال ما قضا و قدر را گریستیم
بعد از تو نیز مثل خودت عاصی عزیز!
«شب را گریستیم، سحر را گریستیم»
شعر از مرحوم عبدالقاهر عاصی، به یاد هم زبانان مظلوممان در آن سوی مرز امروزی که افغانستان میخوانندش
#افغانستان
#افغان
#کابل
#هرات
#نفرین_به_جنگ
#دختر_افغانی
۲۷.۵k
۲۵ مرداد ۱۴۰۰