|my sweet dream|
|my sweet dream|
p¹²
*ویو جونگکوک*
با اومدن ا.ت پرونده هارو مخفی کردیم و روی لپ تاپ عکس های ساختمان که برای شرکت بود و آوردم دیدم ا.ت اومد کنارم نشست
جین: صبحانه خوردی؟
ا.ت:نه نخوردم
تهیونگ:منم نخوردم ، بیا باهم بریم بخوریم
ا.ت:اوکی بریم
وقتی دیدم تهیونگ،ا.ت رو برای صبحانه برد پرونده رو از زیر میز آوردم بالا ، این تهیونگ هم از هر شرایطی برای کنار ا.ت بودن استفاده میکرد
*ویو تهیونگ*
وقتی صبحانه خوردیم باهم میز و جمع کردیم کل تایم حواسم به ا.ت بود ، میدونستم الان خیلی حوصله اش سر رفته تصمیم گرفتم بدون اینکه خودش ازم بخواد بهش اجازه بدم یکم بریم بیرون
تهیونگ:میخوای امروز بریم بیرون؟
ا.ت:بریم؟من و تو؟
تهیونگ:اره،نمیخوای
«ا.ت که از خداش بود با گفتن"چرا،بریم"»
«تهیونگ تک خنده ای کرد و با گفتن"برو حاضر شو"شاهد لبخند زیبای ا.ت روی صورت بینقصش و با ذوق بالا رفتن از پله ها شد چند دقیقه ای منتظر موند تا ا.ت آماده بشه و بعد خودش بره تو اتاق و آماده بشه ، بعد از دقایقی ا.ت که با استایل ، موهای بلند و قشنگش و اون صورت بی نقصش که از پله پایین میومد محوش شده بود بلند شد و با نگاه های خیره بزور ازش دل کند و رفت سمت اتاق برای آماده شدن»
_ پرش زمانی_
امروز هوا خیلی گرم بود ا.ت خسته شده بود کنار دریاچه هان روی یکی از نیمکت ها نشستیم
ا.ت:انگار حالم داره بد میشه
تهیونگ:حالت داره بد میشه؟چرا؟؟
ا.ت:خیلی گرمه ، میشه بریم؟
تهیونگ:اره ، بیا برگردیم
وقتی بلند شدیم تا بریم سمت ماشین دیدم یکدفعه ا.ت ایستاد و جلوی دماغ و دهنش و گرفت
تهیونگ:خوبی؟؟
ا.ت:دستمال داری؟!فکر کنم خون دماغ شدم
بهش نزدیک شدم دیدم واقعا خون دماغ شده دستم و جلوی دماغ گرفتم رفتیم سریع سمت ماشین وقتی نشست جلوی پاش بیرون ماشین زانو زدم دستمالی از داشبورد در آوردم جلوی دماغ گرفتم
تهیونگ:سرت و بالا بگیر و محکم فشار بده
«بعد از چند دقیقه وقتی دیگه خون بند اومده بود خودمم رفتم تو ماشین نشستم و راه افتادیم سمت عمارت»
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک
p¹²
*ویو جونگکوک*
با اومدن ا.ت پرونده هارو مخفی کردیم و روی لپ تاپ عکس های ساختمان که برای شرکت بود و آوردم دیدم ا.ت اومد کنارم نشست
جین: صبحانه خوردی؟
ا.ت:نه نخوردم
تهیونگ:منم نخوردم ، بیا باهم بریم بخوریم
ا.ت:اوکی بریم
وقتی دیدم تهیونگ،ا.ت رو برای صبحانه برد پرونده رو از زیر میز آوردم بالا ، این تهیونگ هم از هر شرایطی برای کنار ا.ت بودن استفاده میکرد
*ویو تهیونگ*
وقتی صبحانه خوردیم باهم میز و جمع کردیم کل تایم حواسم به ا.ت بود ، میدونستم الان خیلی حوصله اش سر رفته تصمیم گرفتم بدون اینکه خودش ازم بخواد بهش اجازه بدم یکم بریم بیرون
تهیونگ:میخوای امروز بریم بیرون؟
ا.ت:بریم؟من و تو؟
تهیونگ:اره،نمیخوای
«ا.ت که از خداش بود با گفتن"چرا،بریم"»
«تهیونگ تک خنده ای کرد و با گفتن"برو حاضر شو"شاهد لبخند زیبای ا.ت روی صورت بینقصش و با ذوق بالا رفتن از پله ها شد چند دقیقه ای منتظر موند تا ا.ت آماده بشه و بعد خودش بره تو اتاق و آماده بشه ، بعد از دقایقی ا.ت که با استایل ، موهای بلند و قشنگش و اون صورت بی نقصش که از پله پایین میومد محوش شده بود بلند شد و با نگاه های خیره بزور ازش دل کند و رفت سمت اتاق برای آماده شدن»
_ پرش زمانی_
امروز هوا خیلی گرم بود ا.ت خسته شده بود کنار دریاچه هان روی یکی از نیمکت ها نشستیم
ا.ت:انگار حالم داره بد میشه
تهیونگ:حالت داره بد میشه؟چرا؟؟
ا.ت:خیلی گرمه ، میشه بریم؟
تهیونگ:اره ، بیا برگردیم
وقتی بلند شدیم تا بریم سمت ماشین دیدم یکدفعه ا.ت ایستاد و جلوی دماغ و دهنش و گرفت
تهیونگ:خوبی؟؟
ا.ت:دستمال داری؟!فکر کنم خون دماغ شدم
بهش نزدیک شدم دیدم واقعا خون دماغ شده دستم و جلوی دماغ گرفتم رفتیم سریع سمت ماشین وقتی نشست جلوی پاش بیرون ماشین زانو زدم دستمالی از داشبورد در آوردم جلوی دماغ گرفتم
تهیونگ:سرت و بالا بگیر و محکم فشار بده
«بعد از چند دقیقه وقتی دیگه خون بند اومده بود خودمم رفتم تو ماشین نشستم و راه افتادیم سمت عمارت»
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک
۱۰.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.