برام برقص..قوی کوچک
1
.
.
صدای آواز سر تا سر سالن رو در بر گرفته بود
جمعیتی که روی صندلی های قرمز رنگ سالن ساکن بودن و با دقت و لذت به دخترک روی صحنه ،نگاه میکردن..
صحنه ای که با پرده های سیاه و سفید پوشیده شده بود و نور های ملایمی که دخترک رقصان رو نشونه گرفته بود..همشون یک جور تمایز و شباهت های دلنشینی داشتند.
صدای موسیقی گوش نواز دریاچه ی قو، کل سالن رو در آغوش گرفته بود..تماشاچیان با جمعیت عظیمشان بی اختیار غرق حرکات پر از احساس ، سخت و از طرفی دردآور دخترک ، بودند
با هر حرکت ، قوس ملایمی که به کمر دخترک وارد میشد و طوری که مانند پری ، سبک و نرم خودش را از آن طرف صحنه ، به طرف دیگر آن حرکت می داد..برای هر تماشاییی حیرت آور بود..
انگار بدن کوچک و ظریف اون دخترک توسط چند انسان عروسک گردان ، کنترل میشد..دستانی که آن دختر را مانند یک عروسک به رقص درمیاوردند و نخ های نامرئیی که به بدن و انحنا های دخترک بسته شده بود...
چیزی که آن تماشاچیان ، قادر به دیدنش نبودند
موسیقی با انزجار ادامه پیدا کرد و تماشاچیان..با تحسین به عروسک خیمه شب بازی رو به رویشان نگاه هایی دوخته بودند
طوری که آن دختر چشمانش رو بسته بود و میرقصید..
انگار تمام حرکاتی که با آهنگ آمیخته میکرد و توی گوش آنها نجوا میشد مانند هیپنوتیزم بود..
تک تک افراد اون جمع رو..مثل ابلهانی که به شکنجه شدن یک نفر دیگر با لذت نگاه میکنند ، در بر گرفته بود.
بعد از چند دقیقه..موسیقی آرام گرفت ، نور های سفید بالای سر عروسک خیمه شب بازی ملایم تر و ملایم تر شد..
و بعد از چند ثانیه..آهنگ پایان یافت..
دخترک چشمانش را باز کرد..
نگاهش رو به تماشاچیان حال حاضر در سالن دوخت ، تماشاچیانی که بدون بلند شدن و تشویق..
فقط با چشمانی باز و نفرت انگیز ، در حالی که گلوله های متعددی رو فرق سرشان وجود داشت ، به عروسک بالرین رو به رویشان چشم نگاه میکردند
دخترک سرش رو پایین انداخت و تعظیمی کوتاه بر سمت جمعیتی از جنازگان جلویش ، کرد.
اما چیزی نگذشت که با صدای دست زدن های محکم اما آروم و عمیق فردی..سرش را بالا گرفت
#بنگ_چان#بنگچان#استری_کیدز#فیک
.
.
صدای آواز سر تا سر سالن رو در بر گرفته بود
جمعیتی که روی صندلی های قرمز رنگ سالن ساکن بودن و با دقت و لذت به دخترک روی صحنه ،نگاه میکردن..
صحنه ای که با پرده های سیاه و سفید پوشیده شده بود و نور های ملایمی که دخترک رقصان رو نشونه گرفته بود..همشون یک جور تمایز و شباهت های دلنشینی داشتند.
صدای موسیقی گوش نواز دریاچه ی قو، کل سالن رو در آغوش گرفته بود..تماشاچیان با جمعیت عظیمشان بی اختیار غرق حرکات پر از احساس ، سخت و از طرفی دردآور دخترک ، بودند
با هر حرکت ، قوس ملایمی که به کمر دخترک وارد میشد و طوری که مانند پری ، سبک و نرم خودش را از آن طرف صحنه ، به طرف دیگر آن حرکت می داد..برای هر تماشاییی حیرت آور بود..
انگار بدن کوچک و ظریف اون دخترک توسط چند انسان عروسک گردان ، کنترل میشد..دستانی که آن دختر را مانند یک عروسک به رقص درمیاوردند و نخ های نامرئیی که به بدن و انحنا های دخترک بسته شده بود...
چیزی که آن تماشاچیان ، قادر به دیدنش نبودند
موسیقی با انزجار ادامه پیدا کرد و تماشاچیان..با تحسین به عروسک خیمه شب بازی رو به رویشان نگاه هایی دوخته بودند
طوری که آن دختر چشمانش رو بسته بود و میرقصید..
انگار تمام حرکاتی که با آهنگ آمیخته میکرد و توی گوش آنها نجوا میشد مانند هیپنوتیزم بود..
تک تک افراد اون جمع رو..مثل ابلهانی که به شکنجه شدن یک نفر دیگر با لذت نگاه میکنند ، در بر گرفته بود.
بعد از چند دقیقه..موسیقی آرام گرفت ، نور های سفید بالای سر عروسک خیمه شب بازی ملایم تر و ملایم تر شد..
و بعد از چند ثانیه..آهنگ پایان یافت..
دخترک چشمانش را باز کرد..
نگاهش رو به تماشاچیان حال حاضر در سالن دوخت ، تماشاچیانی که بدون بلند شدن و تشویق..
فقط با چشمانی باز و نفرت انگیز ، در حالی که گلوله های متعددی رو فرق سرشان وجود داشت ، به عروسک بالرین رو به رویشان چشم نگاه میکردند
دخترک سرش رو پایین انداخت و تعظیمی کوتاه بر سمت جمعیتی از جنازگان جلویش ، کرد.
اما چیزی نگذشت که با صدای دست زدن های محکم اما آروم و عمیق فردی..سرش را بالا گرفت
#بنگ_چان#بنگچان#استری_کیدز#فیک
۴۵۷
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.