ازدواج اجباری پارت ۲
خصوصیات مین سو: مین سو یه دختر شاد و شنگول بود همیشه خیلی پر انرژی بود یه جورایی بمب شادی خانواده بود برای همین دوست های زیادی داشت با باباش رابطه صمیمی داشت برای همین بیشتر در و دل هاش پیش باباش بود رفتار های بامزه و کیوتی داشت یه دختر خوش اندام بود قد نسبتا کوتاهی داشت صورت سفید و شفاف و با دوتا چشم درشت مشکی و لب های کوچک صورتی که هر پسری و جذب خودش می کرد
از زبون مین سو : ساعت تقریبا ۵ باید برم حاضر شم یه دوش ۱۰ دقه ای گرفتم و اومد بیرون موها شو خشک کرد و بهشون حالت داد یه آرایش ملایم کرد و لباس شو پوشید ساعت تقریبا نزدیک به شیش و نیم بود که صدای زنگ در خونه در اومد رفتم و در باز کردم آیسر بود دستم گرفت و کشیدم بیرون نزدیک به یه ساعت دو ساعتی بود که بیرون بودیم سر کوچه بودیم که دیگه راه من و آیسر جدا شد از هم خدافظی کردیم و بعد هر کی راه خودش و رفت کوچه تاریک و خلوت بود خونه منم تقریبا آخرای کوچه داشتم قدم میزدم و به سمت خونه میرفتم احساس کردم پشت سرم یه چیزی سرم و که برگردوندم با یه ون مشکی مواجه شدم فاصله کمی باهام داشت به توجه بهش راهم و کشیدم و رفتم ولی ون هی بیشتر بهم نزدیک میشد تا اینکه مشکوک شدم سعی کردم سرعتم و بیشتر کنم ولی کفش های پاشنه بلندم اجازه نمی داد نمی دونم چی شد که یه دفعه ون و جلوی خودم دیدم درش باز شد و یه پسر که روش و پوشنده بود اومد بیرون داشت میومد نزدیکم منم هی عقب میرفتم خواستم جیغ بزنم که یه دستمال جلوی دهنم گذاشت و از حال رفتم دیگه هیچی یادم نیومد تا این که چشمام و باز کردم سرم خیلی درد میکرد روی یه تخت داخل یه اتاق بزرگ خواب بود دست گذاشتم روی سرم بلند شدم زیر لب می گفتم من کجا اینجا دیگه کجاست کی من و آورده اینجا یه عالمه سوال توی مغزم داشت می چرخید از روی تخت بلند شدم خواستم برم سمت در تا در باز کنم که یکی از اون ور در و باز کرد و اومد داخل یه پسر بود من و دید که بهوش اومده بودم اومد سمت گفت: حالت خوبه؟
-تو کی ؟ من اینجا چیکار میکنم؟برا چی من و آوردیم اینجا؟بعد با بغض گفتم: بخدا من کاری نکردم ؟😥
پسره از این حرف خندش گرفته بود زیر لب خندید😄 و گفت: چرا بغض کردی؟
- من ؟ کجا بغض کردم؟
-از صدات معلومه
- چرا هیچی نمیگی
-چی بگم
- تو کی؟ اینجا کجاس؟ چرا من و آوردیم اینجا ؟
- خب ... اسم من نامجون از آشنایت خوشبختم و اینکه اینجا خب از ظاهرش پیداست که اتاق خواب و....
- و چرا من و آوردیم اینجا؟
که یه دفعه در باز شد و ...
😐😐😐اینم پارت ۲
واییی این استیکر چقدر کراشههه😁
از زبون مین سو : ساعت تقریبا ۵ باید برم حاضر شم یه دوش ۱۰ دقه ای گرفتم و اومد بیرون موها شو خشک کرد و بهشون حالت داد یه آرایش ملایم کرد و لباس شو پوشید ساعت تقریبا نزدیک به شیش و نیم بود که صدای زنگ در خونه در اومد رفتم و در باز کردم آیسر بود دستم گرفت و کشیدم بیرون نزدیک به یه ساعت دو ساعتی بود که بیرون بودیم سر کوچه بودیم که دیگه راه من و آیسر جدا شد از هم خدافظی کردیم و بعد هر کی راه خودش و رفت کوچه تاریک و خلوت بود خونه منم تقریبا آخرای کوچه داشتم قدم میزدم و به سمت خونه میرفتم احساس کردم پشت سرم یه چیزی سرم و که برگردوندم با یه ون مشکی مواجه شدم فاصله کمی باهام داشت به توجه بهش راهم و کشیدم و رفتم ولی ون هی بیشتر بهم نزدیک میشد تا اینکه مشکوک شدم سعی کردم سرعتم و بیشتر کنم ولی کفش های پاشنه بلندم اجازه نمی داد نمی دونم چی شد که یه دفعه ون و جلوی خودم دیدم درش باز شد و یه پسر که روش و پوشنده بود اومد بیرون داشت میومد نزدیکم منم هی عقب میرفتم خواستم جیغ بزنم که یه دستمال جلوی دهنم گذاشت و از حال رفتم دیگه هیچی یادم نیومد تا این که چشمام و باز کردم سرم خیلی درد میکرد روی یه تخت داخل یه اتاق بزرگ خواب بود دست گذاشتم روی سرم بلند شدم زیر لب می گفتم من کجا اینجا دیگه کجاست کی من و آورده اینجا یه عالمه سوال توی مغزم داشت می چرخید از روی تخت بلند شدم خواستم برم سمت در تا در باز کنم که یکی از اون ور در و باز کرد و اومد داخل یه پسر بود من و دید که بهوش اومده بودم اومد سمت گفت: حالت خوبه؟
-تو کی ؟ من اینجا چیکار میکنم؟برا چی من و آوردیم اینجا؟بعد با بغض گفتم: بخدا من کاری نکردم ؟😥
پسره از این حرف خندش گرفته بود زیر لب خندید😄 و گفت: چرا بغض کردی؟
- من ؟ کجا بغض کردم؟
-از صدات معلومه
- چرا هیچی نمیگی
-چی بگم
- تو کی؟ اینجا کجاس؟ چرا من و آوردیم اینجا ؟
- خب ... اسم من نامجون از آشنایت خوشبختم و اینکه اینجا خب از ظاهرش پیداست که اتاق خواب و....
- و چرا من و آوردیم اینجا؟
که یه دفعه در باز شد و ...
😐😐😐اینم پارت ۲
واییی این استیکر چقدر کراشههه😁
۵۵.۶k
۳۱ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.