♡زندگی یک ادم معروف♡
اون اون خودش بود ای لعنتی
بعد از چند مین رفتیم نشستیم که مامانم و خانم جئون رفتن تو اشپزخونه تا مامانم یک چیزی نشون خانم جئون بده و بابام و اقایجئون رفتن تو حیاط من و اون پسره ی دیوانه مثل خر همو نگاخ میکردیم
جانگ کوک: خب خب ببین کی اینجاس کوتولع
ات: اگع به قد بود که زرافه الان سلطان جنگل بود تو که قدت بلنده نارگیل بنداز واسه ی ماهم
جانگ کوک: زبونت خوب میچرخه
ات: زبونه من خوب نمیچرخه زبون تو خیلی کنده
جانگ کوک: ببین اعصاب من و خورد نکن
ات: باشه بابا به خاطر بابام کاری باهات ندارم اومدم بلند شم کع دونه لاپایی انداخت و افتادم زمین و شروع کرد به خندیدن
ات: پریدم روش و شردع کردم به زدنش همیتطور میزدیم هنو
که داشتم میوفتادم که کراباتشو گرفتم و افتاد روم و این باعث شد فاصلمون به صفر برسه
همینطور تو شک بودم که هول دادم اون ور
ات: ام من من معذرت میخوام
جانگ کوک: نه نه نه من معذرت میخوام
و هردو پاشدیم و رفتیم نشستیم که باباهامون و مامان هامون اومدن
مامان : بریم دیگه
خانم جئون: ار دیگه خیلی دیر میشه
بابا و اقای جئون: بریم
ات و جانگ کوک: کجا؟
مامان: ما داریم میریم یک جایی شما ها همینجا بمونین
ات: اما
مامان: ات عزیزم
ات : باشه مامان
بعد از جند مین
ات: خب گرنسته هست به اشپز بگم چیزی درست کنه
جانگ کوک: نه مرسی
(کاش از اول یک بوسه مینداختم وسط از اول اشتی میکردن😂)
جانگ کوک: من میتونم برم بخوابم خیلی خوابم میاد
ات: اره فقط ما اتاق های مهمانمون اماده نیست باید بری تو اتاق من
جانگ کوک : اشکالی نداره
رفتیم بالا و اتاقمو نشونش دادم
جانگ کوک: اتاق قشنگی داری
ات:مرسی
و رفتیم تو که یهو پام گیر کرد به در و افتادم رو جانگ کوک گوشوارم به لباسش گیر کرد
جانگ کوک:ا صبر کن تکون نخور صبر کن
ات: ایی نکشش گوشم وایی
که یهو باهپافتادیم رو تخت و انقدر وول خوردیم که خواب رفتیم
صبح:
از زبون جانگ کوک
صبح زا خواب بیدار شدم و با یک صورت ۱ میلی متری مواجه شدم ولی خیلی کیوت. بود دلم نمیومد جدا شم یا نبوسمش که یهو ات بیدار شد
ات: وقتی بیدار شدم با صورت جانگ کوک که چشماش بازه مواجه شدم نیمدونم چرا ولی نمیخواستم دل بکنم از صحنه که خود به خود داشتم جذبش میشدم
جانگ کوک: نمیدونم چرا ولی یهو هم من هم ات داشتیم سمت هم جذب میشدیم یهو بدون هیج کنترلی لبامو کبوندم رو لباش اونم همراهیم میکرد و ارو دستم و بردم زیر لباس شو کمرشو لمس میکردم اونم هی گرنم و لمس میکرد تا
بعد از چند مین رفتیم نشستیم که مامانم و خانم جئون رفتن تو اشپزخونه تا مامانم یک چیزی نشون خانم جئون بده و بابام و اقایجئون رفتن تو حیاط من و اون پسره ی دیوانه مثل خر همو نگاخ میکردیم
جانگ کوک: خب خب ببین کی اینجاس کوتولع
ات: اگع به قد بود که زرافه الان سلطان جنگل بود تو که قدت بلنده نارگیل بنداز واسه ی ماهم
جانگ کوک: زبونت خوب میچرخه
ات: زبونه من خوب نمیچرخه زبون تو خیلی کنده
جانگ کوک: ببین اعصاب من و خورد نکن
ات: باشه بابا به خاطر بابام کاری باهات ندارم اومدم بلند شم کع دونه لاپایی انداخت و افتادم زمین و شروع کرد به خندیدن
ات: پریدم روش و شردع کردم به زدنش همیتطور میزدیم هنو
که داشتم میوفتادم که کراباتشو گرفتم و افتاد روم و این باعث شد فاصلمون به صفر برسه
همینطور تو شک بودم که هول دادم اون ور
ات: ام من من معذرت میخوام
جانگ کوک: نه نه نه من معذرت میخوام
و هردو پاشدیم و رفتیم نشستیم که باباهامون و مامان هامون اومدن
مامان : بریم دیگه
خانم جئون: ار دیگه خیلی دیر میشه
بابا و اقای جئون: بریم
ات و جانگ کوک: کجا؟
مامان: ما داریم میریم یک جایی شما ها همینجا بمونین
ات: اما
مامان: ات عزیزم
ات : باشه مامان
بعد از جند مین
ات: خب گرنسته هست به اشپز بگم چیزی درست کنه
جانگ کوک: نه مرسی
(کاش از اول یک بوسه مینداختم وسط از اول اشتی میکردن😂)
جانگ کوک: من میتونم برم بخوابم خیلی خوابم میاد
ات: اره فقط ما اتاق های مهمانمون اماده نیست باید بری تو اتاق من
جانگ کوک : اشکالی نداره
رفتیم بالا و اتاقمو نشونش دادم
جانگ کوک: اتاق قشنگی داری
ات:مرسی
و رفتیم تو که یهو پام گیر کرد به در و افتادم رو جانگ کوک گوشوارم به لباسش گیر کرد
جانگ کوک:ا صبر کن تکون نخور صبر کن
ات: ایی نکشش گوشم وایی
که یهو باهپافتادیم رو تخت و انقدر وول خوردیم که خواب رفتیم
صبح:
از زبون جانگ کوک
صبح زا خواب بیدار شدم و با یک صورت ۱ میلی متری مواجه شدم ولی خیلی کیوت. بود دلم نمیومد جدا شم یا نبوسمش که یهو ات بیدار شد
ات: وقتی بیدار شدم با صورت جانگ کوک که چشماش بازه مواجه شدم نیمدونم چرا ولی نمیخواستم دل بکنم از صحنه که خود به خود داشتم جذبش میشدم
جانگ کوک: نمیدونم چرا ولی یهو هم من هم ات داشتیم سمت هم جذب میشدیم یهو بدون هیج کنترلی لبامو کبوندم رو لباش اونم همراهیم میکرد و ارو دستم و بردم زیر لباس شو کمرشو لمس میکردم اونم هی گرنم و لمس میکرد تا
۳۸.۵k
۱۰ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.