دختر گوجو پارت : ۵
گوجو: مرتیکه یو ایموووووو
* اکینا گریه کرد و لج کرد *
گوجو: پرنسس چیشده ؟ وای خدا .. عزیز دلم اینطوری گریه نکن بزار برات شیر خشک درست کنم
یوجی: منم کمک میکنم
* گوجو شیر درست کرد و اکینا رو بغل کرد و شیر رو تو دهنش اروم گذاشت تا بخوره
اکینا هم اروم اروم مک میزد و میخورد و بعدش همه رفتن ، گوجو خونه رو تمیز کرد ، اکینا هنوز داشت شیرش رو میخورد
بعدش شیرشو تمون کرد و گوجو شیشه شیر رو شست و روی ظرف شویی گذاشت ، اکینا رو بغل کرد و بردش تو اتاق خودش و روی تخت دراز کشید و با اکینا خوابید و اکینا رو در آغوش گرفت و سر اکینا رو تو گردن خودش فرو کرد و خوابید *
اکینا پیراهن گوجو رو تو دست های کوچیکش گرفته بود و خوابیده بود و یکم آب دهنش روی لباس گوجو ریخته بود
گوجو بعد از ۲ ساعت از خواب بیدار شد .
اکینا هنوز گوجو رو بغل کرده بود
گوجو لبخندی زد و پیشانی اکینا رو بوسید و سرش اکینا رو به سینش چسبوند و پشت اکینا رو مالید و گفت : پرنسس کوچولو من ... بیدار شو و منو با اون چشم های الماسی رنگت نگاه کن عزیزم.. .
اکینا بیشتر تو بغل گوجو فرو رفت و چشم هاشو باز کرد و گفت : با...با
گوجو با هیجان و ذوق مرگ شدن گفت : جان بابا ؟؟ بگو جونم
اکینا : با..با ... ب..گ.گل * بابا بغل *
گوجو از خر ذوق شدن زیاد خون مماخ شدن و اکلیل بالا اورد و سر اکینا رو ناز کرد و موهاشو بو کرد و موهاشو تا آخرین نفسش بو کرد و گفت : میدونی پرنسس ، وقتی گریه میکنی برام مثل شکنجه هست ، قلبم بدجور تیر میکشه گریه میکنی کوچولوی من ...
* اکینا گریه کرد و لج کرد *
گوجو: پرنسس چیشده ؟ وای خدا .. عزیز دلم اینطوری گریه نکن بزار برات شیر خشک درست کنم
یوجی: منم کمک میکنم
* گوجو شیر درست کرد و اکینا رو بغل کرد و شیر رو تو دهنش اروم گذاشت تا بخوره
اکینا هم اروم اروم مک میزد و میخورد و بعدش همه رفتن ، گوجو خونه رو تمیز کرد ، اکینا هنوز داشت شیرش رو میخورد
بعدش شیرشو تمون کرد و گوجو شیشه شیر رو شست و روی ظرف شویی گذاشت ، اکینا رو بغل کرد و بردش تو اتاق خودش و روی تخت دراز کشید و با اکینا خوابید و اکینا رو در آغوش گرفت و سر اکینا رو تو گردن خودش فرو کرد و خوابید *
اکینا پیراهن گوجو رو تو دست های کوچیکش گرفته بود و خوابیده بود و یکم آب دهنش روی لباس گوجو ریخته بود
گوجو بعد از ۲ ساعت از خواب بیدار شد .
اکینا هنوز گوجو رو بغل کرده بود
گوجو لبخندی زد و پیشانی اکینا رو بوسید و سرش اکینا رو به سینش چسبوند و پشت اکینا رو مالید و گفت : پرنسس کوچولو من ... بیدار شو و منو با اون چشم های الماسی رنگت نگاه کن عزیزم.. .
اکینا بیشتر تو بغل گوجو فرو رفت و چشم هاشو باز کرد و گفت : با...با
گوجو با هیجان و ذوق مرگ شدن گفت : جان بابا ؟؟ بگو جونم
اکینا : با..با ... ب..گ.گل * بابا بغل *
گوجو از خر ذوق شدن زیاد خون مماخ شدن و اکلیل بالا اورد و سر اکینا رو ناز کرد و موهاشو بو کرد و موهاشو تا آخرین نفسش بو کرد و گفت : میدونی پرنسس ، وقتی گریه میکنی برام مثل شکنجه هست ، قلبم بدجور تیر میکشه گریه میکنی کوچولوی من ...
۲.۸k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.