فیک کوک
pt ۵
این داستان اتفاق های عجیبم؟!
.
.
ویو ا.ت
دهن باز کردم و گفتم
ا.ت: میشه نندازیم
کوک: میبینی الان شانست تو دستای منه
ا.ت:....
کوک: تا سه میشمارم باید عذر خواهی کنی...۱
ا.ت:....
کوک: 2
ا.ت:هیچوقت عذرخواهی نمیکنم
کوک: 3
واقعا داشت مینداختم داشتم میوفتادم که دستش رو گرفتم و دوتایی افتادیم توی استخر
ویو کوک
وقتی جین اومد داخل آهنگ پلی شد همه میرقصیدن اونم رقص عاشقانه حوصله اون فضا رو نداشتم از عمارت خارج شدم داشتم قدم میزدم که چشمم به ا.ت افتاد کنار استخر وایستاده بود
(بعد از مکالمات دوستانشون😂)
دستمو گرفت و با خودش کشیده شدم باهاش توی استخر وقتی اومدم روی آب گفتم که
کوک : تو چیکار کردییییی(داد)
ا.ت : تقصیر خودت بود(داد)
کوک : حالا چیکار کنم
ا.ت : ازم توقع داشتی لابد ازت عذرخواهی کنم
کوک: معلومه که نه (حرصی)
از استخر اومدم بیرون
ا.ت: میشه دستمو بگیری بیام بیرون
کوک: نه
ا.ت: باشه پس
بعد از اون دستاش رو گذاشت رو کناره های استخر و اومد بیرون کفشاش هم در آورد و گرفت دستش داشت میرفت اما قبلش برگشت
ا.ت: ممنون برای هیچی
داشت دور میشد
کوک: هی تو(داد)
ا.ت: (وایستاد)
کوک: اینو بدون که راحت نخواهی موند
ا.ت: مهم نیست(طوری که کوک بتونه بشنوه)
جا خوردم بهش نمیخورد انقدر بی تفاوت باشه یه نگاه به سر و وضع خیس خودم انداختم آیششش ببین به کجا رسیدم
ویو ا.ت
وقتی باهاش افتادم توی آب انگار که یه چیزی توی وجودم تکون خورد نمیدونم چی بود ولی هرچی بود تاحالا همچون حسی نداشته بودم از اونجا دور شدم گفتم که ماشین رو بیارن نشستم توی ماشین
(پرش زمانی به عمارت)
از ماشین پیاده شدم چطور همه این اتفاقات توی یروز افتاد؟
با همون سر و وضع خیس وارد عمارت شدم پدر تازه داشت میرفت توی اتاقش
ب.ت: دخترم مهمونی چطور بود؟ چرا به این حال در اومدی؟ حالت خوبه؟
ا.ت: خوب بودم پدر البته تا وقتی که شما منو نفرستادی به اون مهمونی
بعد از این حرف از پله ها رفتم بالا به پله آخر که رسیدم گفتم
ا.ت: میرم استراحت کنم
اینو گفتم و رفتم توی اتاق خودمو خشک کردم و بعدش هم لباسام رو عوض کردم رفتم روی تخت بلکه خوابم بگیره اما نمیشد برای همینم هدفون رو برداشتم گذاشتم توی گوشم آهنگ رو پلی کردم موزیک آرومی بود و باعث خوابم میشد و بعد از اون به خواب رفتم
ویو ?????
?چی چطور ممکنه با اون توی یه مهمونی بودن احمق نمیتونستی یکاری بکنی؟(داد)
¿ ش...شما گ...گ..گفته بودین ف..قط بپا بزارم
?بیخیال باید یه فکر دیگه برای اون مزاحم بردارم
پایان پارت ۵😙
تا الانش چطوره؟
شرطا:
6 تا لایک⚓
6 تا کامنت🛑
این داستان اتفاق های عجیبم؟!
.
.
ویو ا.ت
دهن باز کردم و گفتم
ا.ت: میشه نندازیم
کوک: میبینی الان شانست تو دستای منه
ا.ت:....
کوک: تا سه میشمارم باید عذر خواهی کنی...۱
ا.ت:....
کوک: 2
ا.ت:هیچوقت عذرخواهی نمیکنم
کوک: 3
واقعا داشت مینداختم داشتم میوفتادم که دستش رو گرفتم و دوتایی افتادیم توی استخر
ویو کوک
وقتی جین اومد داخل آهنگ پلی شد همه میرقصیدن اونم رقص عاشقانه حوصله اون فضا رو نداشتم از عمارت خارج شدم داشتم قدم میزدم که چشمم به ا.ت افتاد کنار استخر وایستاده بود
(بعد از مکالمات دوستانشون😂)
دستمو گرفت و با خودش کشیده شدم باهاش توی استخر وقتی اومدم روی آب گفتم که
کوک : تو چیکار کردییییی(داد)
ا.ت : تقصیر خودت بود(داد)
کوک : حالا چیکار کنم
ا.ت : ازم توقع داشتی لابد ازت عذرخواهی کنم
کوک: معلومه که نه (حرصی)
از استخر اومدم بیرون
ا.ت: میشه دستمو بگیری بیام بیرون
کوک: نه
ا.ت: باشه پس
بعد از اون دستاش رو گذاشت رو کناره های استخر و اومد بیرون کفشاش هم در آورد و گرفت دستش داشت میرفت اما قبلش برگشت
ا.ت: ممنون برای هیچی
داشت دور میشد
کوک: هی تو(داد)
ا.ت: (وایستاد)
کوک: اینو بدون که راحت نخواهی موند
ا.ت: مهم نیست(طوری که کوک بتونه بشنوه)
جا خوردم بهش نمیخورد انقدر بی تفاوت باشه یه نگاه به سر و وضع خیس خودم انداختم آیششش ببین به کجا رسیدم
ویو ا.ت
وقتی باهاش افتادم توی آب انگار که یه چیزی توی وجودم تکون خورد نمیدونم چی بود ولی هرچی بود تاحالا همچون حسی نداشته بودم از اونجا دور شدم گفتم که ماشین رو بیارن نشستم توی ماشین
(پرش زمانی به عمارت)
از ماشین پیاده شدم چطور همه این اتفاقات توی یروز افتاد؟
با همون سر و وضع خیس وارد عمارت شدم پدر تازه داشت میرفت توی اتاقش
ب.ت: دخترم مهمونی چطور بود؟ چرا به این حال در اومدی؟ حالت خوبه؟
ا.ت: خوب بودم پدر البته تا وقتی که شما منو نفرستادی به اون مهمونی
بعد از این حرف از پله ها رفتم بالا به پله آخر که رسیدم گفتم
ا.ت: میرم استراحت کنم
اینو گفتم و رفتم توی اتاق خودمو خشک کردم و بعدش هم لباسام رو عوض کردم رفتم روی تخت بلکه خوابم بگیره اما نمیشد برای همینم هدفون رو برداشتم گذاشتم توی گوشم آهنگ رو پلی کردم موزیک آرومی بود و باعث خوابم میشد و بعد از اون به خواب رفتم
ویو ?????
?چی چطور ممکنه با اون توی یه مهمونی بودن احمق نمیتونستی یکاری بکنی؟(داد)
¿ ش...شما گ...گ..گفته بودین ف..قط بپا بزارم
?بیخیال باید یه فکر دیگه برای اون مزاحم بردارم
پایان پارت ۵😙
تا الانش چطوره؟
شرطا:
6 تا لایک⚓
6 تا کامنت🛑
۲.۹k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.