☆رمان:دوراهی.☆
☆رمان:دوراهی.☆
P/3
.
_خب.. تا جایی ک میدونم...
نفس عمیقی کشید و ادامه داد
_همونطور ک میدونی باید ی ازدواج اجباری رو انجام بدیم درسته؟
+.. بله!.
_خب... از همین الان باید باهم اشنا شیم..
+بله.. متوجه ام..
_اسمتون؟
+ا.ت... چوی ا. ت..
_خوشبختم!.. منم کیم تهیونگ هستم..
+اوهوم.. منم خوشبختم..
_چیزی اذیتت میکنه؟
فکرش درگیر بود.. خجالت میکشید.. کلی سوال تو ذهنش بود.. گیج شده بود..
با خودش یکم فکر کرد..
بهش بگم خجالت میکشم؟ یا بگم چیزی نیس؟ خجالت میکشم؟! یا چیزی نیس؟.. چی باید بهش بگم؟!.
_نکنه از ازدواجمون خجالت میکشی؟
با چشمای گرد نگاهش کرد..
چطور فهمید؟!!
+ن.. نه.. فقط.. یکم معذبم..
_معذب؟.. میدونی ک حتی قراره تو ی خونه زندگی کنیم، هوم؟!
_حتی قراره رو ی تخت بخوابیم!.. تو کارامون شریک باشیم.. همچی رو به هم بگیم.. و حتی شاید...
+بسه... خودم فهمیدم... من فقط معذبم چون...اولین بارمه همچین کاری میکنم...
_خیل خب پس... شمارتو بهم بده.. فردا بهت زنگ میزنم.
.
شمارشو ک بهش داد.. سریع از اون کافه خارج شد و سمت خونش حرکت کرد...
موقعی ک رسید خونه..!
این پارتم تموم شد☻
حمایتتت یادتون نره🌚
P/3
.
_خب.. تا جایی ک میدونم...
نفس عمیقی کشید و ادامه داد
_همونطور ک میدونی باید ی ازدواج اجباری رو انجام بدیم درسته؟
+.. بله!.
_خب... از همین الان باید باهم اشنا شیم..
+بله.. متوجه ام..
_اسمتون؟
+ا.ت... چوی ا. ت..
_خوشبختم!.. منم کیم تهیونگ هستم..
+اوهوم.. منم خوشبختم..
_چیزی اذیتت میکنه؟
فکرش درگیر بود.. خجالت میکشید.. کلی سوال تو ذهنش بود.. گیج شده بود..
با خودش یکم فکر کرد..
بهش بگم خجالت میکشم؟ یا بگم چیزی نیس؟ خجالت میکشم؟! یا چیزی نیس؟.. چی باید بهش بگم؟!.
_نکنه از ازدواجمون خجالت میکشی؟
با چشمای گرد نگاهش کرد..
چطور فهمید؟!!
+ن.. نه.. فقط.. یکم معذبم..
_معذب؟.. میدونی ک حتی قراره تو ی خونه زندگی کنیم، هوم؟!
_حتی قراره رو ی تخت بخوابیم!.. تو کارامون شریک باشیم.. همچی رو به هم بگیم.. و حتی شاید...
+بسه... خودم فهمیدم... من فقط معذبم چون...اولین بارمه همچین کاری میکنم...
_خیل خب پس... شمارتو بهم بده.. فردا بهت زنگ میزنم.
.
شمارشو ک بهش داد.. سریع از اون کافه خارج شد و سمت خونش حرکت کرد...
موقعی ک رسید خونه..!
این پارتم تموم شد☻
حمایتتت یادتون نره🌚
۱.۹k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.