عشق همیشگی پارت ۱۷
تهیونگ : ببینم
دستمو از روی لبم برداشتم داشت نگاه میکرد یهو خونی که روی لبم بود رو لیس زد
سه هو : دیونه چرا خوردی
تهیونگ : همین جوری
سه هو : وااا
تهیونگ : شکمت درد نمی کنه
سه هو : نه
تهیونگ : یادم رفت بگم دکتر گفت فردا مرخص میشی
سه هو : اوف خدارو شکر
شب شد
سه هو : شب بخیر
تهیونگ : شب بخير
فردا صبح
بیدار شدم به تهیونگ نگاه کردم روی یه صندلی خوابیده بود دیگه میتونستم راه برم بلند شدم رفتم پیش تهیونگ صورتشو بوسیدم
سه هو : تهیونگ بیدار شو صبح شده
تهیونگ آروم چشماشو باز کرد
تهیونگ : صبح بخیر بیب
سه هو : صبح تو هم بخیر
من لباس ندارم باچی برم از خونت یه لباس گرفتم
سه هو : لویییی غذا نداره بدو بریم
تهیونگ : غذای اونم گذاشتم
سه هو : تهیونگ
تهیونگ : بله
سه هو : ممنون این چند روزه کمکم کردی
تهیونگ : کاری نکردم😊
رفتم لباسم رو بپوشم لباسه پشتش زیپ داشت
سه هو : آه چرا دستم نمیرسه اوف😤
یه دستی آمد پشتم زیپ لباسم رو بست
از پشت بغلم کرد
تهیونگ : آماده ای، بریم
سه هو : اره آماده بریم
رفتیم سوار ماشین تهیونگ شدیم
تهیونگ : کجا بریم
سه هو : من میرم خونه ی خودم تو هم میری خونه ی خودت
تهیونگ : نه دیگه میریم خونه ی خودم
سه هو : خونه ی تو چرا من باید برم خونم دوش بگیرم غذای لویی رو بدم
رسیدم خونه ی خودم
تهیونگ : خب وسایلات رو جمع کن لویی رو هم بیار
سه هو : باشه
رفتم داخل خونه درو باز گذاشتم داشتم وسایلام رو جمع میکردم که تهیونگ آمد تو اتاق
سه هو : چرا آمدی داخل
تهیونگ : میخواستم ببینم خونت چه شکلیه
سه هو : تهیونگ ماشینم تو تالاره
تهیونگ : نه
سه هو : پس کجاس
تهیونگ : تو خونه ی من
کیفم رو گرفتم لویی هم بغل کردم سوار ماشین شدیم رسیدیم خونه ی تهیونگ خونه خوشگلی بود با تم سفید مشکی رفتم داخل
تهیونگ : به خونه ی جدیدت خوش آمدی
سه هو : من که فقط چند روز هستم
تهیونگ : نچ نچ نچ تو پیشم من میمونی
یهو از پله ها یه سگ خیلی خوشگل آمد پایین
سه هو : تو سگ داشتی
تهیونگ : مگه بهت نگفتم
سه هو : نه ،،اسمش چیه
تهیونگ : یونتان
سه هو : اسمشم مثل خودش قشنگه
یونتان رفت پیش لویی باهم بازی کردن
تهیونگ رفت تو اتاقش منم پشت سرش رفتم
سه هو : تهیونگ اتاق من کجاس
تهیونگ :اینجا
سه هو : چییی
تهیونگ : چی نداره
نظر بدید
دستمو از روی لبم برداشتم داشت نگاه میکرد یهو خونی که روی لبم بود رو لیس زد
سه هو : دیونه چرا خوردی
تهیونگ : همین جوری
سه هو : وااا
تهیونگ : شکمت درد نمی کنه
سه هو : نه
تهیونگ : یادم رفت بگم دکتر گفت فردا مرخص میشی
سه هو : اوف خدارو شکر
شب شد
سه هو : شب بخیر
تهیونگ : شب بخير
فردا صبح
بیدار شدم به تهیونگ نگاه کردم روی یه صندلی خوابیده بود دیگه میتونستم راه برم بلند شدم رفتم پیش تهیونگ صورتشو بوسیدم
سه هو : تهیونگ بیدار شو صبح شده
تهیونگ آروم چشماشو باز کرد
تهیونگ : صبح بخیر بیب
سه هو : صبح تو هم بخیر
من لباس ندارم باچی برم از خونت یه لباس گرفتم
سه هو : لویییی غذا نداره بدو بریم
تهیونگ : غذای اونم گذاشتم
سه هو : تهیونگ
تهیونگ : بله
سه هو : ممنون این چند روزه کمکم کردی
تهیونگ : کاری نکردم😊
رفتم لباسم رو بپوشم لباسه پشتش زیپ داشت
سه هو : آه چرا دستم نمیرسه اوف😤
یه دستی آمد پشتم زیپ لباسم رو بست
از پشت بغلم کرد
تهیونگ : آماده ای، بریم
سه هو : اره آماده بریم
رفتیم سوار ماشین تهیونگ شدیم
تهیونگ : کجا بریم
سه هو : من میرم خونه ی خودم تو هم میری خونه ی خودت
تهیونگ : نه دیگه میریم خونه ی خودم
سه هو : خونه ی تو چرا من باید برم خونم دوش بگیرم غذای لویی رو بدم
رسیدم خونه ی خودم
تهیونگ : خب وسایلات رو جمع کن لویی رو هم بیار
سه هو : باشه
رفتم داخل خونه درو باز گذاشتم داشتم وسایلام رو جمع میکردم که تهیونگ آمد تو اتاق
سه هو : چرا آمدی داخل
تهیونگ : میخواستم ببینم خونت چه شکلیه
سه هو : تهیونگ ماشینم تو تالاره
تهیونگ : نه
سه هو : پس کجاس
تهیونگ : تو خونه ی من
کیفم رو گرفتم لویی هم بغل کردم سوار ماشین شدیم رسیدیم خونه ی تهیونگ خونه خوشگلی بود با تم سفید مشکی رفتم داخل
تهیونگ : به خونه ی جدیدت خوش آمدی
سه هو : من که فقط چند روز هستم
تهیونگ : نچ نچ نچ تو پیشم من میمونی
یهو از پله ها یه سگ خیلی خوشگل آمد پایین
سه هو : تو سگ داشتی
تهیونگ : مگه بهت نگفتم
سه هو : نه ،،اسمش چیه
تهیونگ : یونتان
سه هو : اسمشم مثل خودش قشنگه
یونتان رفت پیش لویی باهم بازی کردن
تهیونگ رفت تو اتاقش منم پشت سرش رفتم
سه هو : تهیونگ اتاق من کجاس
تهیونگ :اینجا
سه هو : چییی
تهیونگ : چی نداره
نظر بدید
۶۸.۹k
۰۹ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.