part3
سوجین*
سوجین : اینا چرا تموم نمیشن
صدای پیام از گوشیم دراومد..گوشی رو از کیفم در اوردم...ات ویس فرستاده
ویس رو پلی کردم
ویس:واییی سوجین نمیدونی چی شد...بیمارم سالم از ای سیو بیرون اومد نمیدونی چقد خوشحالم..ببین رفتیم کافه خودم حساب میکنم
سوجین : با اینکه کارش از من سخت تره...خیلی خوشحال بنظر میاد اون وقت من نشستم عین الاغ برگه پشت و رو میکنم(امی دخترمون کلا برونگراس گفته باشم شخصیت سم فیکمونه 🌚👍)
کوک : همون پرستار کیمه
سوجین :اوهوم..
کوک : حتی با جدا شدن از همسرش؟
سوجین : شوهرش خیلی ادم عوضی بود فقد بخاطر رفع نیازش اونو به عنوان زیر خواب گرفته بود
کوک : پدر و مادرش
سوجین : بعد اینکه طلاقش داد پدر و مادرشو و خواهر و برادرشو کشت
کوک : عجب..
سوجین : اون حرومزاده...با تمام بلاهایی ک سرش اومد...مردم هم دربارش فکرای بد میکنن...به خاطر یتیم بودنش و بلایی که همسرش سرش اورد باعث شد اشناهاشون و نزدیکاشون..حتی دوستاش و هر کسی که داستان زندگیشو میدونه...هرزه یا فاحشه صداش میزنن.
کوک : هوم...
سوجین : من فقد اون گوزوی دبه عنو پیدا کنم..یه جوری میزارم تو ماتحتش از بواسیر بمیره!..میزارم کو...
پرید تو حرفم
کوک : حالا من یه حرفی زدم بزرگش نکن به کارات برس 🗿🗿🗿🗿
همون طور که گوشی دستم بود نگاهی بهش انداختم. ساعت دو شده
سوجین : اوممم اما من باید برم نیم ساعت دیگه شیفت خانم کیم عوض میشه میریم کافه....که بهش بگم دیگه
کوک : بسلامت
رفتم پیش در
سوجین : خوش بگذره با برگه هاتون
کوک : گمشو!
با صدای نسبتا بلندش رفتم بیرون...
از شرکت در اومدم و به ات زنگ زدم
بعد یکم بوق زدن برداشت
سوجین : سلام ات
ات : سلام
سوجین : میگم من از رییسم مرخصی گرفتم...کی میای؟
ات : بهت گفتم دو و نیم پیشتم
سوجین : داری چیکار میکنی
ات : کار میکنم
سوجین : بهت نمیخوره. داری با یکی میخندی
ات : دارم با نامجون چای میخورم🗿
سوجین : خو اگه کار نداری بیا چون من بیرونم
ات : اوکی اوکی
سوجین : منتظرم
قطع کردم
چقد با این نامجون لاس میزنه خدایی..نامجون از همون اول خیلی مثبت بود ناموصن چطور را حرفاش حال میکنه
در هر حال باید رفیق بچگیش هم اهمیت بده مگه من بوغم(눈‸눈)
سوجین : اینا چرا تموم نمیشن
صدای پیام از گوشیم دراومد..گوشی رو از کیفم در اوردم...ات ویس فرستاده
ویس رو پلی کردم
ویس:واییی سوجین نمیدونی چی شد...بیمارم سالم از ای سیو بیرون اومد نمیدونی چقد خوشحالم..ببین رفتیم کافه خودم حساب میکنم
سوجین : با اینکه کارش از من سخت تره...خیلی خوشحال بنظر میاد اون وقت من نشستم عین الاغ برگه پشت و رو میکنم(امی دخترمون کلا برونگراس گفته باشم شخصیت سم فیکمونه 🌚👍)
کوک : همون پرستار کیمه
سوجین :اوهوم..
کوک : حتی با جدا شدن از همسرش؟
سوجین : شوهرش خیلی ادم عوضی بود فقد بخاطر رفع نیازش اونو به عنوان زیر خواب گرفته بود
کوک : پدر و مادرش
سوجین : بعد اینکه طلاقش داد پدر و مادرشو و خواهر و برادرشو کشت
کوک : عجب..
سوجین : اون حرومزاده...با تمام بلاهایی ک سرش اومد...مردم هم دربارش فکرای بد میکنن...به خاطر یتیم بودنش و بلایی که همسرش سرش اورد باعث شد اشناهاشون و نزدیکاشون..حتی دوستاش و هر کسی که داستان زندگیشو میدونه...هرزه یا فاحشه صداش میزنن.
کوک : هوم...
سوجین : من فقد اون گوزوی دبه عنو پیدا کنم..یه جوری میزارم تو ماتحتش از بواسیر بمیره!..میزارم کو...
پرید تو حرفم
کوک : حالا من یه حرفی زدم بزرگش نکن به کارات برس 🗿🗿🗿🗿
همون طور که گوشی دستم بود نگاهی بهش انداختم. ساعت دو شده
سوجین : اوممم اما من باید برم نیم ساعت دیگه شیفت خانم کیم عوض میشه میریم کافه....که بهش بگم دیگه
کوک : بسلامت
رفتم پیش در
سوجین : خوش بگذره با برگه هاتون
کوک : گمشو!
با صدای نسبتا بلندش رفتم بیرون...
از شرکت در اومدم و به ات زنگ زدم
بعد یکم بوق زدن برداشت
سوجین : سلام ات
ات : سلام
سوجین : میگم من از رییسم مرخصی گرفتم...کی میای؟
ات : بهت گفتم دو و نیم پیشتم
سوجین : داری چیکار میکنی
ات : کار میکنم
سوجین : بهت نمیخوره. داری با یکی میخندی
ات : دارم با نامجون چای میخورم🗿
سوجین : خو اگه کار نداری بیا چون من بیرونم
ات : اوکی اوکی
سوجین : منتظرم
قطع کردم
چقد با این نامجون لاس میزنه خدایی..نامجون از همون اول خیلی مثبت بود ناموصن چطور را حرفاش حال میکنه
در هر حال باید رفیق بچگیش هم اهمیت بده مگه من بوغم(눈‸눈)
۵۰.۵k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.