پارت ۱۱
پارت ۱۱
کوک کمی سرش رو خم کرد
- من ؟ .... چرا ؟
+ چون باعث دعوای بین منو تهیونگ شدی
کوک لبخندی زد و با انگشت شستش چونم رو نوازش کرد
- دوست پسرت ؟
+ آره... آره
- و چرا من باعث این دعوا شدم ؟
+ چون بخاطر تو قرارمون رو کنسل کردم
- تو قراره بخاطر من خیلی کارا بکنی دکتر
به دنباله این حرفش بوسه ای روی چونم گذاشت
من که با این کارش نفسم بند اومده بود ؛ چشم هامو بستم
جانگ کوک که از رفتار فوق کیوتت خندش گرفت و از نظرش تو یه دختر پاک و مظلوم بودی ؛ ولی این موضوع باعث نمی شد که از نقشه شومش دست برداره
- چطوره بجای مشاوره دادن یکم خوشبگذرونیم
+ چیکار کنیم ؟
- بیا راجب مسائل جالب تر حرف بزنیم
+ چطور مسائلی ؟
- از خودت بگو دکتر می خوام کل زندگیت رو بدونم
+ ولی من ....
کوک اجازه مخالفت بهم نداد و چهره جدیدش رو بهم دوخت
- تا سه میشمرم بعد شروع میکنی به توضیح دادن
تا اومدم مخالفت کنم کوک شروع کرد به شمردن
- یک .... دو ..... سه
نفس عمقی کشیدم و دوباره به چشم های کوک نگاه کردم
خوب من خانوادم رو تو تصادف از دست دادم و تنها زندگی میکنم و وضع مالیم بعد نیست یه خونو ماشین دارم و از تریق دوست های مشترکمون با تهیونگ آشنا شدم و روز به روز رابطمون صمیمی تر میشد و یه روز تهیونگ به پیشنهاد دادم و من هم قبول کردم ...
با اعتماد بهنفسی که نمی دونم از کجا اومده بود حرف هامو به گوش کوک میرسوندم اومدم ادامه حرفم دو بزنم که کوک حرفم رو قطع کرد
- از تهیونگ بهم بگو
+ خوب اون وکیله و یه خواهر داره از ۱۶ سالگی تنها زندگی میکنه وضعیت مالی رو به بالایی داره خانوادش هم تو بوسان زندگی میکنن ....
- می خوام عکسشو ببینم
گوشیم رو برداشتم و یه عکس از تهیونگ بهش نشون دادم
- هومممم خوش قیافت
با این حرفش لبخندی روی لبم نشست
- وای بی مصرفه
+ چیییی
با این حرفش لبخندم محو شد
- بی مصرفه بی مصرفه ؛ نباید زندگیت رو با همچین آدمی حروم کنی
- خب با ا/ت با دکتر حرف زدی ؛ ریس اینجا ؟
+ در مورد چی ؟
- من
+ نه
- خوب پس از یه گزارش می خوام ؛ تو گزارش از روند بهبودی من مینویسی ؛ فهمیدی ؟
کوک دوباره بهم نزدیک شد
- فهمیدی ؟
نفس های کوک صورتم رو میسوزوند ؛ دوباره اون چشما اون نگاها داشت زندگیم رو نابود می کرد ! ولی مگه کاری از دستم بر می اومد ....
+ فهمیدم
- دختر خوب ؛ جلسه بعد بایه موبایل و سیم کارت اعتباری پیشم بر میگردی
من مثل یه روبات سر تکون می دادم
- حالا می تونی بری ؛ می خوام استراحت کنم
با این حرفش وسایلم رو جمع کردم و رفتم .....
پایان پارت ۱۱
لایک کنید ♥️🙏
کوک کمی سرش رو خم کرد
- من ؟ .... چرا ؟
+ چون باعث دعوای بین منو تهیونگ شدی
کوک لبخندی زد و با انگشت شستش چونم رو نوازش کرد
- دوست پسرت ؟
+ آره... آره
- و چرا من باعث این دعوا شدم ؟
+ چون بخاطر تو قرارمون رو کنسل کردم
- تو قراره بخاطر من خیلی کارا بکنی دکتر
به دنباله این حرفش بوسه ای روی چونم گذاشت
من که با این کارش نفسم بند اومده بود ؛ چشم هامو بستم
جانگ کوک که از رفتار فوق کیوتت خندش گرفت و از نظرش تو یه دختر پاک و مظلوم بودی ؛ ولی این موضوع باعث نمی شد که از نقشه شومش دست برداره
- چطوره بجای مشاوره دادن یکم خوشبگذرونیم
+ چیکار کنیم ؟
- بیا راجب مسائل جالب تر حرف بزنیم
+ چطور مسائلی ؟
- از خودت بگو دکتر می خوام کل زندگیت رو بدونم
+ ولی من ....
کوک اجازه مخالفت بهم نداد و چهره جدیدش رو بهم دوخت
- تا سه میشمرم بعد شروع میکنی به توضیح دادن
تا اومدم مخالفت کنم کوک شروع کرد به شمردن
- یک .... دو ..... سه
نفس عمقی کشیدم و دوباره به چشم های کوک نگاه کردم
خوب من خانوادم رو تو تصادف از دست دادم و تنها زندگی میکنم و وضع مالیم بعد نیست یه خونو ماشین دارم و از تریق دوست های مشترکمون با تهیونگ آشنا شدم و روز به روز رابطمون صمیمی تر میشد و یه روز تهیونگ به پیشنهاد دادم و من هم قبول کردم ...
با اعتماد بهنفسی که نمی دونم از کجا اومده بود حرف هامو به گوش کوک میرسوندم اومدم ادامه حرفم دو بزنم که کوک حرفم رو قطع کرد
- از تهیونگ بهم بگو
+ خوب اون وکیله و یه خواهر داره از ۱۶ سالگی تنها زندگی میکنه وضعیت مالی رو به بالایی داره خانوادش هم تو بوسان زندگی میکنن ....
- می خوام عکسشو ببینم
گوشیم رو برداشتم و یه عکس از تهیونگ بهش نشون دادم
- هومممم خوش قیافت
با این حرفش لبخندی روی لبم نشست
- وای بی مصرفه
+ چیییی
با این حرفش لبخندم محو شد
- بی مصرفه بی مصرفه ؛ نباید زندگیت رو با همچین آدمی حروم کنی
- خب با ا/ت با دکتر حرف زدی ؛ ریس اینجا ؟
+ در مورد چی ؟
- من
+ نه
- خوب پس از یه گزارش می خوام ؛ تو گزارش از روند بهبودی من مینویسی ؛ فهمیدی ؟
کوک دوباره بهم نزدیک شد
- فهمیدی ؟
نفس های کوک صورتم رو میسوزوند ؛ دوباره اون چشما اون نگاها داشت زندگیم رو نابود می کرد ! ولی مگه کاری از دستم بر می اومد ....
+ فهمیدم
- دختر خوب ؛ جلسه بعد بایه موبایل و سیم کارت اعتباری پیشم بر میگردی
من مثل یه روبات سر تکون می دادم
- حالا می تونی بری ؛ می خوام استراحت کنم
با این حرفش وسایلم رو جمع کردم و رفتم .....
پایان پارت ۱۱
لایک کنید ♥️🙏
۶.۲k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.