Part 37
Part 37
یونگی ویو:
که صدای ا.ت بلند شد
ا.ت:یونگیاااااااا(عربده)
یونگی:یااا خود خدا
و ا.ت با اعصبانیت اومد سمتمون
ا.ت:پس تو لیندایی؟
لیندا:آره چطور؟
ا.ت:هیچی منم خواهر یونگی(لبخند)
لیندا:اوه خوشبختم
ا.ت:یونگی چیکار کردی(خنده زیرکانه)
یونگی:خودت دیدی که
ا.ت:نه من هیچی ندیدم
یونگی:ا.ت؟
ا.ت:اوففف باشه دید
یونگی:این شمارهی منه
ا.ت:اینم شمارهی منه
و شماره هامون رو دادیم به لیندا
لیندا:خیلی ممنونم
ا.ت ویو:
یونگی اون وسایلی رو که برا لیندا گرفته بود رو کمکش برد و بعد از چند مین برگشتو و رفتنیم سمت ماشین
یونگی:کجا؟
ا.ت:خونه
یونگی:مگه خودت ماشین نیاوردی؟
ا.ت:نوچ
یونگی:پس با چی اومد؟
ا.ت:با تاکسی
یونگی:خوبه بپر بالا
سوار ماشین شدم و یونگی حرکت کرد سمت عمارت
ا.ت:راستی اونا چی بودن بهش دادی؟
یونگی:یعنی واقعا تو ندیدی چی بودن؟
ا.ت:یکیش دسته گل بود اون یکی چی بود؟
یونگی:اون یکی شکلات بود
ا.ت:خوشبحالش
یونگی:چرا؟
ا.ت:چون منم شکلات میخوام(مظلوم)
یونگی:فکر کردی تورو یادم میره؟
ا.ت:یعنی چی؟
یونگی:پشت رو نگاه کن
پشت رو نگاه کردم یه باکس پر از شکلات داخلش بود
ا.ت:واو چقدر زیاده(ذوق زده)
یونگی:اینم بگم که همش مال تو نیست
ا.ت:باشه حالا یکیشو برات کنار میزارم
یونگی:باشه(خنده)
و رسیدیم عمارت با جعبه شکلات پیاده شدم رفتم داخل
م.ا:اوهه چقدر شکلات کجا بوده؟
ا.ت:یونگی برام خریده
و بعدش رفتم توی اتاقم
(پایان فلش بک)
(حال)
ا.ت ویو:
ادامه دارد
شرط:
نداریم😄
یونگی ویو:
که صدای ا.ت بلند شد
ا.ت:یونگیاااااااا(عربده)
یونگی:یااا خود خدا
و ا.ت با اعصبانیت اومد سمتمون
ا.ت:پس تو لیندایی؟
لیندا:آره چطور؟
ا.ت:هیچی منم خواهر یونگی(لبخند)
لیندا:اوه خوشبختم
ا.ت:یونگی چیکار کردی(خنده زیرکانه)
یونگی:خودت دیدی که
ا.ت:نه من هیچی ندیدم
یونگی:ا.ت؟
ا.ت:اوففف باشه دید
یونگی:این شمارهی منه
ا.ت:اینم شمارهی منه
و شماره هامون رو دادیم به لیندا
لیندا:خیلی ممنونم
ا.ت ویو:
یونگی اون وسایلی رو که برا لیندا گرفته بود رو کمکش برد و بعد از چند مین برگشتو و رفتنیم سمت ماشین
یونگی:کجا؟
ا.ت:خونه
یونگی:مگه خودت ماشین نیاوردی؟
ا.ت:نوچ
یونگی:پس با چی اومد؟
ا.ت:با تاکسی
یونگی:خوبه بپر بالا
سوار ماشین شدم و یونگی حرکت کرد سمت عمارت
ا.ت:راستی اونا چی بودن بهش دادی؟
یونگی:یعنی واقعا تو ندیدی چی بودن؟
ا.ت:یکیش دسته گل بود اون یکی چی بود؟
یونگی:اون یکی شکلات بود
ا.ت:خوشبحالش
یونگی:چرا؟
ا.ت:چون منم شکلات میخوام(مظلوم)
یونگی:فکر کردی تورو یادم میره؟
ا.ت:یعنی چی؟
یونگی:پشت رو نگاه کن
پشت رو نگاه کردم یه باکس پر از شکلات داخلش بود
ا.ت:واو چقدر زیاده(ذوق زده)
یونگی:اینم بگم که همش مال تو نیست
ا.ت:باشه حالا یکیشو برات کنار میزارم
یونگی:باشه(خنده)
و رسیدیم عمارت با جعبه شکلات پیاده شدم رفتم داخل
م.ا:اوهه چقدر شکلات کجا بوده؟
ا.ت:یونگی برام خریده
و بعدش رفتم توی اتاقم
(پایان فلش بک)
(حال)
ا.ت ویو:
ادامه دارد
شرط:
نداریم😄
۵.۳k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.