مدرسه دوست داشتنی من پارت 10
+دیگه عصبیم کرده بود داد زدم سرش و اشک تو چشمام جمع شده بود کمکش هم میکردم باز باهام بد رفتاری می کرد به کدامین گناه نکرده آخه.... همه دور مون جمع شده بودن و حرفام که تموم شده بود از اونجا زدم بیرون که یکم آروم شم همیشه تا نزدیکی اون چشمه میرفتم ولی انگار یه چیزی مانعم میشد که نرم بچه بودم همش خواب های بدی در رابطه با اون قصه میدیم و همیشه نا آروم بودم ولی این سری دیگه واقعا داشتم میرفتم هوا سرد بود درختا دیگه برگی نداشتن و شاخه های بلند یک طرف با طرف دیگه بهم خورده بودن حالتی که داشتن انگار احترام میذاشتن یکم دیگه پیاده روی کردم و رسیدم به اون چشمه خیلی شگفت انگیز بود اما اما اون ماهی نبود یعنی چی
*هی بلاخره یکی اومد اینجا
زن پیر :ساکت شو الان صدامون رو میشنوه باید طالعش رو ببینم
+همین طور که به آب نگاه می کردم صدا هایی منو جلب خودش کرد از اون ور خیلی برام عجیب بود که چرا آب چهره منو نشون نمیده و از اون ور هم یه صدای بچگونه مانند و یه صدای خانم پیر اذیتم می کردن و گفتم
+هی شما کی هستید چرا خودتون رو نشون نمیدید
پیر زن :لعنت بهت چقد بهت گفتم اینکار نکن
*خیلی خب حالا ما که چیزی نیستیم
+پس شما بودید که منو دید میزدید
*سرورم....
پیرزن :ساکت شو نیل
+چرا سروروم؟
پیرزن :چون تو قراره ملکه ما شی😈
+وا چه حرفا
پیرزن :نیل ترتیبش رو بده
+نه نه نه صب کنید خواهش می کنم لطفاااااا منو نبرید (جیغ بنفشی کشیدم و دیگه نفهمیدم چیشد)
________________________
ووکی: نگران جه یونم میترسم بلایی سرش بیاد اگه بره اونجا چی
نامجون : اونجا رو نمی تونه پیدا کنه
ووکی : یکم دیر کرده نه؟
نامجون :تا شب وقت هست
ووکی :اگه نیومد چیییی چرا انقد بیخالی باید بریم دنبالش بلند شو
سویا : هی پسرا جه یون برنگشت؟
ووکی: نه خیلی نگرانشم
سویا :خب چرا کاری نمیکنید نشستید دست رو دست گذاشتین 🫤 بچم الان یخ زده تو سرما
نامجون : بلند شوووووو ووک بلند شو
ووکی : یا پیغمبر خدا چی شده
نامجون : حرف نزن سریع باش
ووکی :نمی دونم یهو چش شد وقتی پیامی که رو گوشیش اومد خوند یعنی چی شده...... خب حالا بگو چته
نامجون : بلاخره قراره ملکه اعلام شه این با نبود جه یون یعنی چی؟ اون قطعا رفته اونجا چون کسی جرأت نمی کرد بره
ووکی : ترس نداز تو جونم یعنی اگر واي گل بگیرن این دهنو
استاد چا: بچه ها کجان
مین جی : رفتن بیرون دنبال جه یون مثل اینکه
*هی بلاخره یکی اومد اینجا
زن پیر :ساکت شو الان صدامون رو میشنوه باید طالعش رو ببینم
+همین طور که به آب نگاه می کردم صدا هایی منو جلب خودش کرد از اون ور خیلی برام عجیب بود که چرا آب چهره منو نشون نمیده و از اون ور هم یه صدای بچگونه مانند و یه صدای خانم پیر اذیتم می کردن و گفتم
+هی شما کی هستید چرا خودتون رو نشون نمیدید
پیر زن :لعنت بهت چقد بهت گفتم اینکار نکن
*خیلی خب حالا ما که چیزی نیستیم
+پس شما بودید که منو دید میزدید
*سرورم....
پیرزن :ساکت شو نیل
+چرا سروروم؟
پیرزن :چون تو قراره ملکه ما شی😈
+وا چه حرفا
پیرزن :نیل ترتیبش رو بده
+نه نه نه صب کنید خواهش می کنم لطفاااااا منو نبرید (جیغ بنفشی کشیدم و دیگه نفهمیدم چیشد)
________________________
ووکی: نگران جه یونم میترسم بلایی سرش بیاد اگه بره اونجا چی
نامجون : اونجا رو نمی تونه پیدا کنه
ووکی : یکم دیر کرده نه؟
نامجون :تا شب وقت هست
ووکی :اگه نیومد چیییی چرا انقد بیخالی باید بریم دنبالش بلند شو
سویا : هی پسرا جه یون برنگشت؟
ووکی: نه خیلی نگرانشم
سویا :خب چرا کاری نمیکنید نشستید دست رو دست گذاشتین 🫤 بچم الان یخ زده تو سرما
نامجون : بلند شوووووو ووک بلند شو
ووکی : یا پیغمبر خدا چی شده
نامجون : حرف نزن سریع باش
ووکی :نمی دونم یهو چش شد وقتی پیامی که رو گوشیش اومد خوند یعنی چی شده...... خب حالا بگو چته
نامجون : بلاخره قراره ملکه اعلام شه این با نبود جه یون یعنی چی؟ اون قطعا رفته اونجا چون کسی جرأت نمی کرد بره
ووکی : ترس نداز تو جونم یعنی اگر واي گل بگیرن این دهنو
استاد چا: بچه ها کجان
مین جی : رفتن بیرون دنبال جه یون مثل اینکه
۴۳.۰k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.