پارت 2:

پارت 2:
مامانی یونا جونم این چه حرفیه 😔بابا تورو دوست داره من با بابایی صحبت میکنم دختر قشنگم یونا:باشه ممنون
ا/ت:من برم صبونه بخورم البته اگر دخترم اجازه میده☺️؟ یونا :مامانی آله بلو 😂ا/ت ویو:باید با جیمین صحبت کنم اون همسر خوبیه و پدر خوبیه ولی آنقدر دوستاش بهش گفتن دختر بده، پسر خوبه و..... که دیگه از یونا متنفر شد و حتی ما سه نفری میریم بیرون و یونا نمیاد میترسم یه روز بره و دیگه نبینمش باید با جیمین صحبت کنم البته مثل دفه های قبل جواب نمیده وای سعی میکنم تو یه وقت مناسب باهاش حرف بزنم جونگی:مامان ا/ت:جانم جونگی :بریم بیرون ا/ت:جیمین نظر تو چیه بریم؟ جیمین :آره خیلی وقت بیرون نرفتیم برید حاضر شید جونگی :هورااا ا/ت:یونا طبق معمول نمیاد نه جیمین :نه بخواطر کار زشته امروزش ا/ت:😔باشهه من برم پیش جونگی ویو یونا :میخوام امروز که رفتن برم بچه یکی دیگه شم
ا/ت:یونا مامان ما رفتیم مواظب باش 😔 یونا :باشه مامانی خدافظ داداشی و مامانی جونم حدافظ☺️ ا/ت:خدافظ مامان ویو یونا :اخجون رفتن برن لباس بپوشم برم بیرون 😼 الان لفتم بیرون ولیی نمیدونم کجام 😫 یه مرده :سلام عزیزم گم شدی (توجه مرده یه آدم خوبه هااا) یونا:اله