این پارت رو ذگر میخواین با آهنگ
این پارت رو ذگر میخواین با آهنگ
darksid
بخونید:)
_________________
*بونتن تاریکه*
part:3
چی میگفتن
کنجکاو شدم برای همین از توی ماشین اومدم بیرون داد و بیداد هاشون انقدری زیاد بود که صدای در ماشین رو نشنون میخواستم چیزی بگم که با حرف ران سرجام میخکوب شدم
ران:ما مادرشو کشتیم بفهم
نمیدونم چیشد ولی بعد شنیدن این جمله پاهام بی حس شد و محکم خوردم زمین
که توجه جفتشون به من جلب شد
من تا الان داشتم با قاتلای مادرم زندگی میکردم؟
بونتن.....بونتن تاریکه دروغگوئه....بونتن..کلشون قاتلن
(از زبون امی)
سانزو خیلی بلند سر دخترک داد کشید
دختر ترسیده بود خیلی ترسیده بود
نمیتونست دست و پاهاشو تکون بده
سانزو دوباره داد زد که بره توی ماشین
ا.ت بلخره روی واقعی سانزو رو دید
همه توی بونتن میدونستن که کسی که از هویت واقعیشون با خبر بشه مخصوصا یه دختر عادی باید کشته بشه چه بچه باشه چه بزرگ سرنوشتش مرگه
ا.ت با هرچقدر ترسی که داشت نمیتونست باور کنه پس اونا واقعا وحشتناکن
هر خاطره ای که باهاشون داشت از جلوی چشماش رد شدن
این آخر زندگیش بود؟
تموم شد؟
ا.ت:ن...نه
با هرچقدر توانی که داشت صداشو صاف کرد و کلمه ی نه رو به زبون آورد
شاید هیچوقت نباید از اون ماشین میومد بیرون تا متوجه ابن حقیقت تلخ نمیشد
سرش گیج میرفت باید چیکار میکرد
از احساساتش گذشت به مغزش رجوع برد
مغزش بدترین سناریو هارو میاورد براش اینکه بعد اینجا قراره چه اتفاقاتی براش بیوفته
سانزو به ران نگاهی انداخت
سانزو:هایتانی....بهت چی گفته بودم؟
اگر مادر دختر مرده بود دیگه کجا میتونست بره؟
خونه ی لیام؟
همون لیامی که گرفتن و تا سد حد مرگ شکنجش دادن و ولش کردن؟
خونه ی برادرش که هر روز مسخرش کنه؟
خونه ی پدرش که همیشه یه فاحشه رو با خودش میاره خونه؟
حتی اگه با مرگ هم نمیمرد زندگیش همینجوری به پایان رسیده بود
فقط زیر لب میگفت
چیکار کنم؟
چیکار میتونست بکنه؟
امیدش ناامید شده بود
اگه از پیش اونا میرفت دیگه خونه ای نداشت که توش باشه......
ولی یهو فکری همون لحظه ی آخر به سرش زد
آره...
خونه ی مایکی
(مینا گذشته ی مایکی و ا.ت رو براتون تو یک پارت جداگانه میگم)
پاهاش رو کمی جمع کرد
سانزو:هرچی...ام بشه باید به قانون پایبند باشیم
صدایی توی گوش ا.ت پیچید
(فرار کن)
دختر خیلی خیلی آروم پاهاش رو آماده کرد برای دویدنش زود بود اما چاره ای نداشت
زیر لب شمرد
(ایچ...نی.....سان)
با شماره ی ۳ برگشت و با تمام توانش دوید
و ران که هنوز به رفتنش چشم دوخته بود بدون اینکه به سانزو نگاه کنه گفت
ران:بگیرش
darksid
بخونید:)
_________________
*بونتن تاریکه*
part:3
چی میگفتن
کنجکاو شدم برای همین از توی ماشین اومدم بیرون داد و بیداد هاشون انقدری زیاد بود که صدای در ماشین رو نشنون میخواستم چیزی بگم که با حرف ران سرجام میخکوب شدم
ران:ما مادرشو کشتیم بفهم
نمیدونم چیشد ولی بعد شنیدن این جمله پاهام بی حس شد و محکم خوردم زمین
که توجه جفتشون به من جلب شد
من تا الان داشتم با قاتلای مادرم زندگی میکردم؟
بونتن.....بونتن تاریکه دروغگوئه....بونتن..کلشون قاتلن
(از زبون امی)
سانزو خیلی بلند سر دخترک داد کشید
دختر ترسیده بود خیلی ترسیده بود
نمیتونست دست و پاهاشو تکون بده
سانزو دوباره داد زد که بره توی ماشین
ا.ت بلخره روی واقعی سانزو رو دید
همه توی بونتن میدونستن که کسی که از هویت واقعیشون با خبر بشه مخصوصا یه دختر عادی باید کشته بشه چه بچه باشه چه بزرگ سرنوشتش مرگه
ا.ت با هرچقدر ترسی که داشت نمیتونست باور کنه پس اونا واقعا وحشتناکن
هر خاطره ای که باهاشون داشت از جلوی چشماش رد شدن
این آخر زندگیش بود؟
تموم شد؟
ا.ت:ن...نه
با هرچقدر توانی که داشت صداشو صاف کرد و کلمه ی نه رو به زبون آورد
شاید هیچوقت نباید از اون ماشین میومد بیرون تا متوجه ابن حقیقت تلخ نمیشد
سرش گیج میرفت باید چیکار میکرد
از احساساتش گذشت به مغزش رجوع برد
مغزش بدترین سناریو هارو میاورد براش اینکه بعد اینجا قراره چه اتفاقاتی براش بیوفته
سانزو به ران نگاهی انداخت
سانزو:هایتانی....بهت چی گفته بودم؟
اگر مادر دختر مرده بود دیگه کجا میتونست بره؟
خونه ی لیام؟
همون لیامی که گرفتن و تا سد حد مرگ شکنجش دادن و ولش کردن؟
خونه ی برادرش که هر روز مسخرش کنه؟
خونه ی پدرش که همیشه یه فاحشه رو با خودش میاره خونه؟
حتی اگه با مرگ هم نمیمرد زندگیش همینجوری به پایان رسیده بود
فقط زیر لب میگفت
چیکار کنم؟
چیکار میتونست بکنه؟
امیدش ناامید شده بود
اگه از پیش اونا میرفت دیگه خونه ای نداشت که توش باشه......
ولی یهو فکری همون لحظه ی آخر به سرش زد
آره...
خونه ی مایکی
(مینا گذشته ی مایکی و ا.ت رو براتون تو یک پارت جداگانه میگم)
پاهاش رو کمی جمع کرد
سانزو:هرچی...ام بشه باید به قانون پایبند باشیم
صدایی توی گوش ا.ت پیچید
(فرار کن)
دختر خیلی خیلی آروم پاهاش رو آماده کرد برای دویدنش زود بود اما چاره ای نداشت
زیر لب شمرد
(ایچ...نی.....سان)
با شماره ی ۳ برگشت و با تمام توانش دوید
و ران که هنوز به رفتنش چشم دوخته بود بدون اینکه به سانزو نگاه کنه گفت
ران:بگیرش
۵.۱k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.