سناریو🗿🎀
سناریو🗿🎀
هرماینی با گریه وارد خونه شد
ا/ت: چی شده هرماینی
هرماینی: چند نفر وقتی داشتم میومدم خونه بهم حمله کردن و کتکم زدن
ا/ت:(ادرسو ازش میگیری و میری سراغشون)
...
متیو:(روبه هرماینی) ا/ت و ندیدی
هرماینی : نمیدونم کجا رفته از صبح تاحالا نیستش
دریکو: هیی هرماینی چرا زیر چشمت کبوده
هرماینی: چند نفر کتکم زدن
دریکو :(اعصابانی شده و با اعصبانیت میگه) :زود باش ادرسشونو بده
...
متیو و دریکو وقتی رسیدن بالا سرشون ا/ت رو دیدن که رو زمین افتاده و چند تا جنازه کنارشه و کلی خونی شده
متیو:(باید ا/ت رو ببریم بیمارستان)
...
(چند روز بعد)
وقتی بیدار میشی میبینی متیو بالا سرت نشسته و منتظره به هوش بیای
بدنت کلی زخمی شده و نمیتونی راه بری ولی اصرار داری به خونه برگردی
متیو تورو به خونه میاره
ولی ا/ت با صحنه ای رو به رو میشه
وقتی ا/ت وارد اتاقش شد دید تئو با دوست دخترش رو تختن...
ا/ت ناراحت میشه و میره پیش تام میخوابه
تام:هیی چرا اینجا خوابیدی
ا/ت دلم میخواد الان که چیزی نشده
تام سرتو میزاره تو دستش و بغلت میکنه تا خوابت ببره
زمانی که سرت تو دستای تام بهش میگی
:این که با تئو رو تخت بود کی بود تام
تام: نمیدونم !! چیه برات مهم شده
ا/ت :نه نه اصلن برام مهم نیست
...
چند روز بعد زمانی که تئو تو اتاقت رو تخت خوابه میری و با بالشت میزنی تو صورتش تا بیدارش کنی
وقتی بیدار شد بهش میگی اون دختره که دیروز تو خونه بود کی بود
تئو: به تو ربطی نداره
ا/ت: اگه نگی دیگه اون دخترو هیچوقت نمیبینی 🔪🔪
دریکو:واووو اینجا یه حسودو میبینم که غیرتی شده
ا/ت:نه نه من غیرتی نشدم...
تئو: (زمانی که تو اتاقی درو میبنده و ...)
خیلی مزخرف شد میدونم ولی به روم نیارین 😔👍
هرماینی با گریه وارد خونه شد
ا/ت: چی شده هرماینی
هرماینی: چند نفر وقتی داشتم میومدم خونه بهم حمله کردن و کتکم زدن
ا/ت:(ادرسو ازش میگیری و میری سراغشون)
...
متیو:(روبه هرماینی) ا/ت و ندیدی
هرماینی : نمیدونم کجا رفته از صبح تاحالا نیستش
دریکو: هیی هرماینی چرا زیر چشمت کبوده
هرماینی: چند نفر کتکم زدن
دریکو :(اعصابانی شده و با اعصبانیت میگه) :زود باش ادرسشونو بده
...
متیو و دریکو وقتی رسیدن بالا سرشون ا/ت رو دیدن که رو زمین افتاده و چند تا جنازه کنارشه و کلی خونی شده
متیو:(باید ا/ت رو ببریم بیمارستان)
...
(چند روز بعد)
وقتی بیدار میشی میبینی متیو بالا سرت نشسته و منتظره به هوش بیای
بدنت کلی زخمی شده و نمیتونی راه بری ولی اصرار داری به خونه برگردی
متیو تورو به خونه میاره
ولی ا/ت با صحنه ای رو به رو میشه
وقتی ا/ت وارد اتاقش شد دید تئو با دوست دخترش رو تختن...
ا/ت ناراحت میشه و میره پیش تام میخوابه
تام:هیی چرا اینجا خوابیدی
ا/ت دلم میخواد الان که چیزی نشده
تام سرتو میزاره تو دستش و بغلت میکنه تا خوابت ببره
زمانی که سرت تو دستای تام بهش میگی
:این که با تئو رو تخت بود کی بود تام
تام: نمیدونم !! چیه برات مهم شده
ا/ت :نه نه اصلن برام مهم نیست
...
چند روز بعد زمانی که تئو تو اتاقت رو تخت خوابه میری و با بالشت میزنی تو صورتش تا بیدارش کنی
وقتی بیدار شد بهش میگی اون دختره که دیروز تو خونه بود کی بود
تئو: به تو ربطی نداره
ا/ت: اگه نگی دیگه اون دخترو هیچوقت نمیبینی 🔪🔪
دریکو:واووو اینجا یه حسودو میبینم که غیرتی شده
ا/ت:نه نه من غیرتی نشدم...
تئو: (زمانی که تو اتاقی درو میبنده و ...)
خیلی مزخرف شد میدونم ولی به روم نیارین 😔👍
۴۲۳
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.