ارباب جذاب من
رمان: ارباب جذاب من
♡♡&♡♡
part 17
ا. ت: باشع
جونگکوک: خب تو رو تخت بخواب من رو مبل
ا. ت: من رو مبل میخوابم
جونگکوک: کمرت درد میگیرع
ا. ت: خب کمر توهم درد میگیرع
جونگکوک: خب جفتمون رو تخت بخوابیم
ا. ت: اما با فاصله
جونگکوک: ارع دیگه
{رفتن تو تخت تا بخوابن}
ا. ت: میگم من میترسم
جونگکوک: چرا؟
ا. ت: اگه جنه بیاد اینجا چی؟
جونگکوک: من هستم بگیر بخوا..... خابیدی؟ هعی خدا کیوت خرر
(خب ا.ت خابش برد جونگکوک هم ب ا.ت نگاه میکرد و یهو خوابش برد جونگکوک صبح بلند شد و دید ا.ت تو بغلش خابه ا.ت اونو بفل کرده و جونگکوکهم دستش زیر سر ا.ته ک یهو در اتاق باز شد)
[ویو یونگی]
دیشب سرو صدا میومد ولی احمیت ندادم صبح شد بلند شدم رفتم تو اتاق ا. ت اما نبود
یونگی: هعی جیهوپ ا. ت کجاس؟
جیهوپ: نمیدونم فک کنم دارع با جونگکوک حرف میزنه چون دیشب تا ۴صبح بیرون داشتن بحث میکردن میخندیدن
یونگی: اها اوکی مرسی
جیهوپ: خاهش داداش
رفتم سمت اتاق جونگکوک تا ببینم ا. ت اونجاس چند بار در زدم پلی کسی جواب نداد دیگه حوصلم نکشید و درو باز کردم و با دیدن اون صحنه پرام ریخت ا. ت و جونگکوک همو بغل کردن و خوابیدن
دیدم جونگکوک چشاشو باز کرد و ب ا. ت لبخندی زد
یونگی: پاشو ببینم
جونگکوک: تو اینجا چیکار میکنی؟
یونگی: ببخشید مزاحم شدم
ا. ت: چی شدع؟ یا حضرت یونگی
جونگکوک: 😑😁
یونگی: مزاحم ک نشدم ا. ت؟
ا. ت: خب چیزع دیشب
یونگی: پاشو گمشو میریم
ا. ت: اخخخ دستممم
جونگکوک: ولش کن دوس ندارع بیاد
جیهوپ: چخبرتونه
یونگی: من برادرشم هرچی بگم باید بگه چشم
جونگکوک: ولی تو ولش کردی
ا. ت: بسهعه😭
جیهوپ: ا. ت بیا بریم شما حرف بزنین
ا. ت: باشه
(جیهوپ و ا.ت رفتن پایین)
خمارییی🤣🤌
ادامه پارت بعد 22 لایک❤
♡♡&♡♡
part 17
ا. ت: باشع
جونگکوک: خب تو رو تخت بخواب من رو مبل
ا. ت: من رو مبل میخوابم
جونگکوک: کمرت درد میگیرع
ا. ت: خب کمر توهم درد میگیرع
جونگکوک: خب جفتمون رو تخت بخوابیم
ا. ت: اما با فاصله
جونگکوک: ارع دیگه
{رفتن تو تخت تا بخوابن}
ا. ت: میگم من میترسم
جونگکوک: چرا؟
ا. ت: اگه جنه بیاد اینجا چی؟
جونگکوک: من هستم بگیر بخوا..... خابیدی؟ هعی خدا کیوت خرر
(خب ا.ت خابش برد جونگکوک هم ب ا.ت نگاه میکرد و یهو خوابش برد جونگکوک صبح بلند شد و دید ا.ت تو بغلش خابه ا.ت اونو بفل کرده و جونگکوکهم دستش زیر سر ا.ته ک یهو در اتاق باز شد)
[ویو یونگی]
دیشب سرو صدا میومد ولی احمیت ندادم صبح شد بلند شدم رفتم تو اتاق ا. ت اما نبود
یونگی: هعی جیهوپ ا. ت کجاس؟
جیهوپ: نمیدونم فک کنم دارع با جونگکوک حرف میزنه چون دیشب تا ۴صبح بیرون داشتن بحث میکردن میخندیدن
یونگی: اها اوکی مرسی
جیهوپ: خاهش داداش
رفتم سمت اتاق جونگکوک تا ببینم ا. ت اونجاس چند بار در زدم پلی کسی جواب نداد دیگه حوصلم نکشید و درو باز کردم و با دیدن اون صحنه پرام ریخت ا. ت و جونگکوک همو بغل کردن و خوابیدن
دیدم جونگکوک چشاشو باز کرد و ب ا. ت لبخندی زد
یونگی: پاشو ببینم
جونگکوک: تو اینجا چیکار میکنی؟
یونگی: ببخشید مزاحم شدم
ا. ت: چی شدع؟ یا حضرت یونگی
جونگکوک: 😑😁
یونگی: مزاحم ک نشدم ا. ت؟
ا. ت: خب چیزع دیشب
یونگی: پاشو گمشو میریم
ا. ت: اخخخ دستممم
جونگکوک: ولش کن دوس ندارع بیاد
جیهوپ: چخبرتونه
یونگی: من برادرشم هرچی بگم باید بگه چشم
جونگکوک: ولی تو ولش کردی
ا. ت: بسهعه😭
جیهوپ: ا. ت بیا بریم شما حرف بزنین
ا. ت: باشه
(جیهوپ و ا.ت رفتن پایین)
خمارییی🤣🤌
ادامه پارت بعد 22 لایک❤
۴۱.۳k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.