فیک
فیک-_پارت15
فقط من ، فقط تو
ارباب: برو بیرون همین ک گفتم بعدشم برای همیشه ک نمیرید بعد اینکه عروسی کردن میتونید برگردید
مادر ات: تقاص این بی رحمی تون رو ی روز پس میدید
و از اتاق خارج شد.
وقتی ک از پله های عمارت پایین میومد دید ک ات وتهیونگ در حالی ک ات خرید هاش رو دستش گرفته بود از چشماش معلوم بود ک گریه کرده داخل شدن و ب طرف شون رفت و روب روی ات ایستاد و گفت
مادر ات :ات مامان برای چی گریه کردی؟ کار اونه ؟ اره چی ب دخترم گفتی
ات: ن نه مامان تهیونگ هیچی نکرده تورو خدا باهاش کاری نداشته باش
مادر ات در حالی ک ب چشم های غمگین دخترش زل زده بود سرش رو بالا گرفت تا اشکاش از چشمام بیرون نیاد رو ب ات گفت مادر ات : بیا دنبالم
ات ب سمت اتاق مشترک ش با پدر ات برد و ات رو نشوند رو تخت و خودش هم کنارش نشست و با ی دستش دست های ات رو گرفت و با اون یکی دستش موهای ات رو نوازش میکرد
مادر ات: عاشق این کارم ک همیشه موهات رو اینطوری نوازش کنم ولی میدونی منو حتی از این کار هم منع کردن منو ببخش مامان
میدونم ک سه چهار سالی هست ک دارم باهات سرد برخورد می کنم .
وقتی ک ب دنیا نیومده بودی همیشه دوست داشتم خودم موهات رو ببافم خودم ببرمت گردش باهات بازی کنم ولی اونها حتی نداشتن طعم مادر رو خوب بچشم
ات در حالی ک سعی داشت بغض ش بشکنه
سرش رو پایین گرفت ک
مادر ات: ات میتونی تو بقل مامان گریه کنی. هوم
و ات رو در آغوشش گرفت و ات شروع کرد ب ریختن اون مروارید های با ارزشش و با نوازش های مادرش آروم آروم این حس اینکه تنها نیست رو کنار گذاشت .
بعد از چند مین ک آروم شده بود سرش رو از سینه مادرش بیرون آورد
ات: ممنونم ک هستی مامان دوست دارم.
مادر ات: منم همینطور تنها داراییم
و دستش رو رو صورت ات گذاشت و گفت
مادر ات: قول بده ب مامان قول بده قوی باشی این قول رو ب مامان میدی؟
ات: ق قول میدم
مادر ات: منو پدرت قراره برای کاری ب مدت یک سال ب آمریکا بریم منتظرمون میمونی مگه نه؟
ات: چ چی ولی مامان من تازه
مادر ات: میدونم میدونم عزیزم
قول میدم روزی چند بار باهات تماس بگیرم و چند وقت ی بار یا تو بیای پیشمون یا من بیام هوم؟
ات: قول دادیا منم منتظرتون میمونم
بعد از چندمین ک با هم صحبت کردن ات روی پاهای مادرش ب خواب رفت
«فلش بک موقع شام »
مادربزرگ: پس ات کجاست؟
پدر ات: داخل اتاق خوابه
تهیونگ: تو اتاق خودش نبود !
مادر ات: داخل اتاق ماست
ارباب: تهیونگ برو بیارش
تا تهیونگ خواست بلند بشه مادر ات گفت
مادر ات: بشین نمیخوام وقتی بیدار میشه پیشمون باشه ک چرا بیدار شده خودم میرم
تهیونگ ک از رفتار مادر ات تعجب کرده بود همونطور نشست البته تعجبی هم نداشت ارباب همه چی رو ب تهیونگ گفته بود .
ارباب: تهیونگ نشنیدی و تو بشین !
مادر ات از سر اجبار نشست و تهیونگ ب سمت اتاق قدم برداشت
در اتاق رو ب آرامی باز کرد و داخل شد
پایان
شرط پارت بعد
۶۰تا لایک ۶۰تا کامنت
فقط من ، فقط تو
ارباب: برو بیرون همین ک گفتم بعدشم برای همیشه ک نمیرید بعد اینکه عروسی کردن میتونید برگردید
مادر ات: تقاص این بی رحمی تون رو ی روز پس میدید
و از اتاق خارج شد.
وقتی ک از پله های عمارت پایین میومد دید ک ات وتهیونگ در حالی ک ات خرید هاش رو دستش گرفته بود از چشماش معلوم بود ک گریه کرده داخل شدن و ب طرف شون رفت و روب روی ات ایستاد و گفت
مادر ات :ات مامان برای چی گریه کردی؟ کار اونه ؟ اره چی ب دخترم گفتی
ات: ن نه مامان تهیونگ هیچی نکرده تورو خدا باهاش کاری نداشته باش
مادر ات در حالی ک ب چشم های غمگین دخترش زل زده بود سرش رو بالا گرفت تا اشکاش از چشمام بیرون نیاد رو ب ات گفت مادر ات : بیا دنبالم
ات ب سمت اتاق مشترک ش با پدر ات برد و ات رو نشوند رو تخت و خودش هم کنارش نشست و با ی دستش دست های ات رو گرفت و با اون یکی دستش موهای ات رو نوازش میکرد
مادر ات: عاشق این کارم ک همیشه موهات رو اینطوری نوازش کنم ولی میدونی منو حتی از این کار هم منع کردن منو ببخش مامان
میدونم ک سه چهار سالی هست ک دارم باهات سرد برخورد می کنم .
وقتی ک ب دنیا نیومده بودی همیشه دوست داشتم خودم موهات رو ببافم خودم ببرمت گردش باهات بازی کنم ولی اونها حتی نداشتن طعم مادر رو خوب بچشم
ات در حالی ک سعی داشت بغض ش بشکنه
سرش رو پایین گرفت ک
مادر ات: ات میتونی تو بقل مامان گریه کنی. هوم
و ات رو در آغوشش گرفت و ات شروع کرد ب ریختن اون مروارید های با ارزشش و با نوازش های مادرش آروم آروم این حس اینکه تنها نیست رو کنار گذاشت .
بعد از چند مین ک آروم شده بود سرش رو از سینه مادرش بیرون آورد
ات: ممنونم ک هستی مامان دوست دارم.
مادر ات: منم همینطور تنها داراییم
و دستش رو رو صورت ات گذاشت و گفت
مادر ات: قول بده ب مامان قول بده قوی باشی این قول رو ب مامان میدی؟
ات: ق قول میدم
مادر ات: منو پدرت قراره برای کاری ب مدت یک سال ب آمریکا بریم منتظرمون میمونی مگه نه؟
ات: چ چی ولی مامان من تازه
مادر ات: میدونم میدونم عزیزم
قول میدم روزی چند بار باهات تماس بگیرم و چند وقت ی بار یا تو بیای پیشمون یا من بیام هوم؟
ات: قول دادیا منم منتظرتون میمونم
بعد از چندمین ک با هم صحبت کردن ات روی پاهای مادرش ب خواب رفت
«فلش بک موقع شام »
مادربزرگ: پس ات کجاست؟
پدر ات: داخل اتاق خوابه
تهیونگ: تو اتاق خودش نبود !
مادر ات: داخل اتاق ماست
ارباب: تهیونگ برو بیارش
تا تهیونگ خواست بلند بشه مادر ات گفت
مادر ات: بشین نمیخوام وقتی بیدار میشه پیشمون باشه ک چرا بیدار شده خودم میرم
تهیونگ ک از رفتار مادر ات تعجب کرده بود همونطور نشست البته تعجبی هم نداشت ارباب همه چی رو ب تهیونگ گفته بود .
ارباب: تهیونگ نشنیدی و تو بشین !
مادر ات از سر اجبار نشست و تهیونگ ب سمت اتاق قدم برداشت
در اتاق رو ب آرامی باز کرد و داخل شد
پایان
شرط پارت بعد
۶۰تا لایک ۶۰تا کامنت
۸۱.۳k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.