تقدیر سیاه و سفید p42
رفت عقب و خیره به چشام بود
اروم بوسه کوتاهی رو لبام زد سرش رو فرو کرد تو گردنم و شروع کرد به بوییدن گردنم
همین طور که پایین گردنمو لیس میزد دستشو نوازش وار روی پهلو هام میکشید
نفسای داغش روی گردنم حس عجیبی بهم میداد
اروم لب زد: بدنت خیلی شهوتیم میکنه
بعد روی شکمم بوسه های ریز و درشت میزاشت.
یکم بعد از روم بلند شد : این روزا کارای شرکت زیاد شده باید برم ولی عصر برمیگردم
در هینی که لباسم رو از زمین برداشتم و پوشیدم باشه ای گفتم
ساعت ۲ و نیم بود که خدمتکار همراه ناهار لباسی آورد
گفت : ارباب گفتن این لباس رو بپوشین و آرایش کنین
سرمو تکون دادم
بعد از ناهار با ذوق رفتم جلوی دراور
خط چشم ریزی همراه با ریمل زدم رژ صورتی رو برداشتم و به لب های قلوه ایم زدم آرایش ملایمی بود ولی خوشگل شده بودم
بعد از شونه کردن موهام نگاهی به لباسی که آورده بودن انداختم
دامن سفید که گل های ناز صورتی داشت و بالا تنش آستین کوتاه سفید که قسمت سینش باز بود و ضربدری بند صورتی میخورد ،کمرش و بالا تنش تنگ بود و پایینش گشاد
لباس رو تنم کردم و به سختی زیپ پشتش رو بستم کمر باریکم خیلی تو لباس جلوه میداد
ساعت ۷ بود هوا تاریک شده بود که تهیونگ با کت شلوار سرمه ای داخل شد واقعا جذاب شده بود رفتم جلوش ایستادم ولی اون همچنان مات مونده بود و خمار نگاهم میکرد
وقتی به خودش اومد سریع گفت: بیا بریم بیرون
مچ دستم رو گرفت و برد تو باغ
نشوندم روی تاب و خودش رفت پشتم
با حس چیزی دور گردنم نگاهی کردم، با دیدنش قلبم فشرده شد
یه گردنبد که یه ماه نقره ای درخشان ازش آويزون بود
اومد کنارم نشست
همون طور که گردنبند رو تو دستم گرفته بودم و بهش نگاه میکردم گفتم:خیلی قشنگه تهیونگ
پوزخند کوچکی زد و همون طور که به آسمون خیره بود با حالت سردی گفت: میخاستم اولین سالگرد ازدواجمون بهت بدمش ولی..
حرفش رو خورد و ادامه نداد
بعد از چن دقیقه لب زد : به اون ماه توی آسمون نگاه کن
نگاهش کردم حلال ماه توی آسمون صاف و بدون لکه ای ابر بیشتر از ستاره ها خودنمایی میکرد
نگاهم روی ماه بود که تهیونگ سرشو چرخوند و به من نگاه کرد: تو از ماه زیبا تری
زل زدم تو چشماش
حالت عجیبی توی عمق چشماش مشخص بود یه چیزی شبیه عشق
اروم بوسه کوتاهی رو لبام زد سرش رو فرو کرد تو گردنم و شروع کرد به بوییدن گردنم
همین طور که پایین گردنمو لیس میزد دستشو نوازش وار روی پهلو هام میکشید
نفسای داغش روی گردنم حس عجیبی بهم میداد
اروم لب زد: بدنت خیلی شهوتیم میکنه
بعد روی شکمم بوسه های ریز و درشت میزاشت.
یکم بعد از روم بلند شد : این روزا کارای شرکت زیاد شده باید برم ولی عصر برمیگردم
در هینی که لباسم رو از زمین برداشتم و پوشیدم باشه ای گفتم
ساعت ۲ و نیم بود که خدمتکار همراه ناهار لباسی آورد
گفت : ارباب گفتن این لباس رو بپوشین و آرایش کنین
سرمو تکون دادم
بعد از ناهار با ذوق رفتم جلوی دراور
خط چشم ریزی همراه با ریمل زدم رژ صورتی رو برداشتم و به لب های قلوه ایم زدم آرایش ملایمی بود ولی خوشگل شده بودم
بعد از شونه کردن موهام نگاهی به لباسی که آورده بودن انداختم
دامن سفید که گل های ناز صورتی داشت و بالا تنش آستین کوتاه سفید که قسمت سینش باز بود و ضربدری بند صورتی میخورد ،کمرش و بالا تنش تنگ بود و پایینش گشاد
لباس رو تنم کردم و به سختی زیپ پشتش رو بستم کمر باریکم خیلی تو لباس جلوه میداد
ساعت ۷ بود هوا تاریک شده بود که تهیونگ با کت شلوار سرمه ای داخل شد واقعا جذاب شده بود رفتم جلوش ایستادم ولی اون همچنان مات مونده بود و خمار نگاهم میکرد
وقتی به خودش اومد سریع گفت: بیا بریم بیرون
مچ دستم رو گرفت و برد تو باغ
نشوندم روی تاب و خودش رفت پشتم
با حس چیزی دور گردنم نگاهی کردم، با دیدنش قلبم فشرده شد
یه گردنبد که یه ماه نقره ای درخشان ازش آويزون بود
اومد کنارم نشست
همون طور که گردنبند رو تو دستم گرفته بودم و بهش نگاه میکردم گفتم:خیلی قشنگه تهیونگ
پوزخند کوچکی زد و همون طور که به آسمون خیره بود با حالت سردی گفت: میخاستم اولین سالگرد ازدواجمون بهت بدمش ولی..
حرفش رو خورد و ادامه نداد
بعد از چن دقیقه لب زد : به اون ماه توی آسمون نگاه کن
نگاهش کردم حلال ماه توی آسمون صاف و بدون لکه ای ابر بیشتر از ستاره ها خودنمایی میکرد
نگاهم روی ماه بود که تهیونگ سرشو چرخوند و به من نگاه کرد: تو از ماه زیبا تری
زل زدم تو چشماش
حالت عجیبی توی عمق چشماش مشخص بود یه چیزی شبیه عشق
۱۸.۶k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.