" مرב غریبه..ღ " پارت ۲۳
ات ویو :
× پرش زمانی سه ماه بعد..
سه ماه گذشته و همه چی به روال قبل برگشت..
الان هم داریم برای حمله کردن به باند عقرب سیاه آماده میشیم..
هممون برخلاف وقتی که باهم کرم میریختیم و شوخی میکردیم..جدی و سرد شده بودیم..
سوار ون شدیم و رفتیم عمارت عقرب سیاه تا حمله کنیم..
کوک با دستش اشاره داد که حمله کنیم..
امشب..
ممکنه بمیریم و همنیطور ممکنه پیروز شیم.. !
کسی نمیدونه سرنوشت چی برامون رقم زده..
دوتا تفنگ تو دوتا دستام بود..و هرکی رو میدیدم با یه گلوله خلاصش میکردم..
الان فقط..
من..
تهیونگ..
کوک..
رئیس و دست راست باند عقرب سیاه و دشمن ما..
فقط ما پنج تا زنده موندیم..
رئیس و دست راست عقرب سیاه ماسکاشونو در اوردن..که با یونجون و هانا مواجه شدم..
کی میدونست؟ برادرم..کسی که بزرگم کرد..
دشمنم از آب دربیاد و ازم متنفر باشه و بخواد منو بکشه ؟!
هانا کسی که مثل خواهرم بود..بخواد من و دوتا برادراشو بکشه؟
اشکتو چشای هر سه جمع شده بود..
ولی اونا با سردی نگا میکردن..
یونجون به سمت من شلیک کرد..
و با درد بدی مواجه شدم..
افتادم زمین و آخرین چیزی که دیدم..
گلوله خوردن ته و کوک بود..
و همینطور بسته بودن چشاشون..
دوتاشون بی جون کنارم بیهوش شدن..
ادامه دارد..
.
× پرش زمانی سه ماه بعد..
سه ماه گذشته و همه چی به روال قبل برگشت..
الان هم داریم برای حمله کردن به باند عقرب سیاه آماده میشیم..
هممون برخلاف وقتی که باهم کرم میریختیم و شوخی میکردیم..جدی و سرد شده بودیم..
سوار ون شدیم و رفتیم عمارت عقرب سیاه تا حمله کنیم..
کوک با دستش اشاره داد که حمله کنیم..
امشب..
ممکنه بمیریم و همنیطور ممکنه پیروز شیم.. !
کسی نمیدونه سرنوشت چی برامون رقم زده..
دوتا تفنگ تو دوتا دستام بود..و هرکی رو میدیدم با یه گلوله خلاصش میکردم..
الان فقط..
من..
تهیونگ..
کوک..
رئیس و دست راست باند عقرب سیاه و دشمن ما..
فقط ما پنج تا زنده موندیم..
رئیس و دست راست عقرب سیاه ماسکاشونو در اوردن..که با یونجون و هانا مواجه شدم..
کی میدونست؟ برادرم..کسی که بزرگم کرد..
دشمنم از آب دربیاد و ازم متنفر باشه و بخواد منو بکشه ؟!
هانا کسی که مثل خواهرم بود..بخواد من و دوتا برادراشو بکشه؟
اشکتو چشای هر سه جمع شده بود..
ولی اونا با سردی نگا میکردن..
یونجون به سمت من شلیک کرد..
و با درد بدی مواجه شدم..
افتادم زمین و آخرین چیزی که دیدم..
گلوله خوردن ته و کوک بود..
و همینطور بسته بودن چشاشون..
دوتاشون بی جون کنارم بیهوش شدن..
ادامه دارد..
.
۵.۷k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.