𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟓
(ات ویو)
صبح با درد زیادی از خواب پاشدم کنارم تهیونگ نبود و روی بالشتش یه پاکت نامه بود اولش ناراحت شدم اما بعد از خوندن نامه لبخندی زدم که واقعا ناخودآگاه بود..........
( نامه تهیونگ)
[[ صبح بخیر پرنسس کوچولو من ببخشید که نتونستم پیشت بمونم که اون چشمای خوشگلت رو توی بغل من باز کنی ....... کار خیلی ویژه ای پیش اومد تو شرکت که اگر مشکل میشد مطمئنا بابام میکشتتم یک هیچ فعلا به نفع تو اما جبرانش میکنم ...... راستی ساکت کنار تخت هست صبحانت رو بخور کامل بعد برو به سمت خونه مامان بزرگت هر موقع راه افتادی پیام بده هم موقعی که رسیدی حواست هم به گوشیت باشه راستی کارت بانکی توی پاکت هست
رمزش هم توشه مراقب خودت و اون فسقلی توی شکمت باش ...... بیشتر از هر چیزی تو دنیا دوست دارم از همین الان دلم برات تنگ شده
اتمام نامه تهیونگ]]
(ات ویو)
بعد از خوندن نامه رفتم و دوش گرفتم و توی اشپزخونه یه صبحانه جمع و جور خوردم موبایلم رو برداشتم که دیدم مامان تهیونگ پیام داده که تا سه روز نمیاد خونه و ممکنه بیشتر هم بشه و منم کلا تصمیم داشتم یک روز پیش مامان بزرگم بمونم و برگردم ....... به یاد قدیما تصمیم گرفتم با اتوبوس برم پس ..... توی اتوبوس خوابم برد و وقتی بیدار شدم تقریبا ده دقیقه می رسیدم به مقصد ........ گوشیم رو برداشتم به تهیونگ پیام دادم که بلافاصله ریپلای زد دوست دارم مراقب خودت باش و زود برگرد من بدون تو نمی تونم ❤️)
وقتی رسیدیم من چون ته اتوبوس نشسته بودم نفر آخر ازش پیاده شدم همه رفته بودن داشتم میرفتم که یکی از پشت دستم رو گرفت وقتی برگشتم بوی الکل شدیدی به دماغم خورد قشنگ می تونستم بفهمم طرف مسته..........
ات: هییییی ولم كنننن
£کجا با این عجله هنوز کار داریم با هم خانم
خوشگله
ات :ولم کن اشغال
( شروع کردی به داد و بی داد تلاش میکردی از دستش فرار کنی اما خیلی زورش زیاد بود دیگه واقعا ترسیده بودی و داشتی با اشک و گریه داد و بیداد میکردی که ولت کنه اما فایده ای نداشت دیگه جونی نداشتی ، داشتی بیهوش میشدی که یهو یه مردی که سرتا پاش سیاه بود مشتی توی صورتش زد.......... طرف بیهوش شده بود تو هم از ترس میلرزیدی ....... اومد سمتت یه ماسک مشکی و کلاه مشکی و کفش شبیه چکمه نسبتا بلند که خیلیییییی خفن بودند اومد جلوم وایستاد ....... )
ات: م...ممنون
& کاری نکردم فقط بیشتر مراقب خودت باش ات: بله مرسی
& بيا بريم من میرسونمت هر جا که خواستی
ات: نه ممنون مزاحم نمیشم
&مزاحم نیستی تازه خوشحال میشم
ات: ممنونم
دنبالش رفتی سمت ماشینش دیگه حالت خوب شده بود و گریه نمی کردی با دیدن ماشینش رسما برای چند دقیقه با چشم از حدقه بیرون زده و دهن شیش
متر باز فقط بهش نگاه کردی
& پشه نره توو دهنت
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟓
(ات ویو)
صبح با درد زیادی از خواب پاشدم کنارم تهیونگ نبود و روی بالشتش یه پاکت نامه بود اولش ناراحت شدم اما بعد از خوندن نامه لبخندی زدم که واقعا ناخودآگاه بود..........
( نامه تهیونگ)
[[ صبح بخیر پرنسس کوچولو من ببخشید که نتونستم پیشت بمونم که اون چشمای خوشگلت رو توی بغل من باز کنی ....... کار خیلی ویژه ای پیش اومد تو شرکت که اگر مشکل میشد مطمئنا بابام میکشتتم یک هیچ فعلا به نفع تو اما جبرانش میکنم ...... راستی ساکت کنار تخت هست صبحانت رو بخور کامل بعد برو به سمت خونه مامان بزرگت هر موقع راه افتادی پیام بده هم موقعی که رسیدی حواست هم به گوشیت باشه راستی کارت بانکی توی پاکت هست
رمزش هم توشه مراقب خودت و اون فسقلی توی شکمت باش ...... بیشتر از هر چیزی تو دنیا دوست دارم از همین الان دلم برات تنگ شده
اتمام نامه تهیونگ]]
(ات ویو)
بعد از خوندن نامه رفتم و دوش گرفتم و توی اشپزخونه یه صبحانه جمع و جور خوردم موبایلم رو برداشتم که دیدم مامان تهیونگ پیام داده که تا سه روز نمیاد خونه و ممکنه بیشتر هم بشه و منم کلا تصمیم داشتم یک روز پیش مامان بزرگم بمونم و برگردم ....... به یاد قدیما تصمیم گرفتم با اتوبوس برم پس ..... توی اتوبوس خوابم برد و وقتی بیدار شدم تقریبا ده دقیقه می رسیدم به مقصد ........ گوشیم رو برداشتم به تهیونگ پیام دادم که بلافاصله ریپلای زد دوست دارم مراقب خودت باش و زود برگرد من بدون تو نمی تونم ❤️)
وقتی رسیدیم من چون ته اتوبوس نشسته بودم نفر آخر ازش پیاده شدم همه رفته بودن داشتم میرفتم که یکی از پشت دستم رو گرفت وقتی برگشتم بوی الکل شدیدی به دماغم خورد قشنگ می تونستم بفهمم طرف مسته..........
ات: هییییی ولم كنننن
£کجا با این عجله هنوز کار داریم با هم خانم
خوشگله
ات :ولم کن اشغال
( شروع کردی به داد و بی داد تلاش میکردی از دستش فرار کنی اما خیلی زورش زیاد بود دیگه واقعا ترسیده بودی و داشتی با اشک و گریه داد و بیداد میکردی که ولت کنه اما فایده ای نداشت دیگه جونی نداشتی ، داشتی بیهوش میشدی که یهو یه مردی که سرتا پاش سیاه بود مشتی توی صورتش زد.......... طرف بیهوش شده بود تو هم از ترس میلرزیدی ....... اومد سمتت یه ماسک مشکی و کلاه مشکی و کفش شبیه چکمه نسبتا بلند که خیلیییییی خفن بودند اومد جلوم وایستاد ....... )
ات: م...ممنون
& کاری نکردم فقط بیشتر مراقب خودت باش ات: بله مرسی
& بيا بريم من میرسونمت هر جا که خواستی
ات: نه ممنون مزاحم نمیشم
&مزاحم نیستی تازه خوشحال میشم
ات: ممنونم
دنبالش رفتی سمت ماشینش دیگه حالت خوب شده بود و گریه نمی کردی با دیدن ماشینش رسما برای چند دقیقه با چشم از حدقه بیرون زده و دهن شیش
متر باز فقط بهش نگاه کردی
& پشه نره توو دهنت
۲.۵k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.