p3

صبح با نور افتاب بیدار شدم دیدم یورا نیست ترسیدم و سریع بلند شدم رفتم پایین ک دیدم توی اشپز خونس نفس راحتی کشیدم رفتم از پشت بغلش کردم

ویو یورا

داشتم میزو میچیدم ک احساس کردم دستی دور کمر حلقه شد
برگشتم دیدم تهیونگه لبخندی شدم
ی: صبح بخیر
ته: صبح بخیر
ی: بیا بشین صبحونه بخور
ته: پس تو چی
ی: من خوردم
ته: باشه
ته نشست روی صندلی و منم رفتم بالا توی اتاق تا اماده شم برم سرکارم

پرش موقع رفتن

ی: تهههه من رفتممم*بلند*
ته: باشه مراقب خودت باش
ی: خدافظ
ته: خدافظ

پرش توی شرکت

برای چند تا پرونده رفتم پیش منشی ک خواستم برگردم صدام زد
م: خانم کیم ی لحظه
ی: بله؟
م: امروز ی کارمند جدید میاد برای همین مدیر کانگ گفتن شما مسئولیتش با شماست و شما باید استخدامش کنید البته اگه مد نظرتون بود
ی: باشه مشکلی نیست
رفتم توی اتاقمو منتظر اون کارمندی ک گفته بود شدم
تقریبا نیم ساعتی گذشته بود ک در اتاقم رو زدن
ی: بفرمایید
م: خانم کیم برای استخدام اومدن(نمیدونم چی بگم ببخشید 😔)
ی: بگو بیاد داخل
م: چشم
منشی رفت بیرون و اون اومد داخل
با دیدنش شوکه شدم
ی: ت...... تو.... اینجا چکار میکنی*لُک نَت*

نظر یادتون نره💜
ببخشید میدونم کم بود ولی واقعا خستم تازه از مدرسه اومدم💞
دیدگاه ها (۸)

p4

p5

p2

p1

پارت ۵۳ فیک ازدواج مافیایی

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟐عشق مافیاصبح ساعت 10ویو جونگ کوک از تخت اومدم بیرون وا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط