رمان عاشقم باش☺💜
part 25
ارسلان:میشه ولم کنین؟
من:نچ برو برو
ارسلان:کجا😐
من:رخت خواب برو بگیر بتمرگ فردا این قردادا رو ببندیم مثلا فک کردی چرا اومدم اومدم قراردادا رو امضا کنما برو بخواب فردا زود بیدار شیم
ارسلان:هین باش
شقایق:میخوای من بیام شب پیشت تنها نباشی؟
ارسلان:نچ من تو بدترین حالت ممکن هم حاضر نیستم با تو رو یه تخت بخوابم اوک؟
شقایق:خاک بر سرت لیاقتت همون دیاناس
من:وایی دوباره دعوا های بچگونه بابا خجالت بکشید دیگه من که رفتم بخوابم شما خودتون میدونید.../:
ارسلان:منم رفتم
شقایق:باشه بابا اوسکلا😐
ارسلان:گامشو از جلو چشام
شقایق:به تو چه این جا نشستم
ارسلان:پاشو ببینم
شقایق:اصن من رفتم بای
من:بگیرید بخوابید دیه اههههه
دیانا
ساعتو نگاه کردم 01:10
چه جالب(:
چه روند و قشنگ(:
هوففف خدااا(:
یعنی اگه الان ارسلان اینجا بود چی میشد(:
حیف که نیس(:
چی میگم بابا(:
اگه نمیخواستم ازش جداشم چرا اومدم اینجا(:
گوشیمو نگاه کردم یه پی ام از عسل
بازش کردم
عسل:
سلام دیا
من خیلی معذرت میخوام من باعث این پنهون کاری بچه ها بودم نه پانیذ البته از طرفی مامانتم نذاشت بهت بگیم ازمون دلخور نباش عزیزم❤🙊
براش نوشتم:نه نیستم عزیزم شما حوستون به حال من بود میدونم...😁💜
در جا سند کردم
و عسل هم درجا سین زد
عسل:❤
#اردیا
#رمان
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
ارسلان:میشه ولم کنین؟
من:نچ برو برو
ارسلان:کجا😐
من:رخت خواب برو بگیر بتمرگ فردا این قردادا رو ببندیم مثلا فک کردی چرا اومدم اومدم قراردادا رو امضا کنما برو بخواب فردا زود بیدار شیم
ارسلان:هین باش
شقایق:میخوای من بیام شب پیشت تنها نباشی؟
ارسلان:نچ من تو بدترین حالت ممکن هم حاضر نیستم با تو رو یه تخت بخوابم اوک؟
شقایق:خاک بر سرت لیاقتت همون دیاناس
من:وایی دوباره دعوا های بچگونه بابا خجالت بکشید دیگه من که رفتم بخوابم شما خودتون میدونید.../:
ارسلان:منم رفتم
شقایق:باشه بابا اوسکلا😐
ارسلان:گامشو از جلو چشام
شقایق:به تو چه این جا نشستم
ارسلان:پاشو ببینم
شقایق:اصن من رفتم بای
من:بگیرید بخوابید دیه اههههه
دیانا
ساعتو نگاه کردم 01:10
چه جالب(:
چه روند و قشنگ(:
هوففف خدااا(:
یعنی اگه الان ارسلان اینجا بود چی میشد(:
حیف که نیس(:
چی میگم بابا(:
اگه نمیخواستم ازش جداشم چرا اومدم اینجا(:
گوشیمو نگاه کردم یه پی ام از عسل
بازش کردم
عسل:
سلام دیا
من خیلی معذرت میخوام من باعث این پنهون کاری بچه ها بودم نه پانیذ البته از طرفی مامانتم نذاشت بهت بگیم ازمون دلخور نباش عزیزم❤🙊
براش نوشتم:نه نیستم عزیزم شما حوستون به حال من بود میدونم...😁💜
در جا سند کردم
و عسل هم درجا سین زد
عسل:❤
#اردیا
#رمان
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
۲۳.۲k
۰۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.